🔹دیشب ورق زدم صفحات کتاب را خواندم هزار مرتبه این حرف ناب را
🔹« باشم و یا نباشم اگر در میانتان دست غریبه ها ندهید انقلاب را »
🔹حالا در این زمانه تردید، عده ای گم کرده اند عجیب مسیر صواب را
🔹از بس اسیر وسوسه نفس گشته اند باور نموده اند فریب سراب را
🔹در انعکاس پرتوء خورشید پر فروغ حاشا کنند روشنی آفتاب را
🔹تا اینکه در ادامه بغض یزیدیان رو کرده اند دشمنی بی حساب را
🔹در ازدحام شک و هیاهوی تفرقه از چهره ها زدند کناری نقاب را
🔹روز دهم، به ماتم ارباب کف زدنددرخون زدند دیده پیر و شباب را
🔹بدتر از آن، که عده ای از بی بصیرتی دامن زدند آتش این التهاب را
🔹کم کم عتاب رهبری و نعره خواص بیدار کرد مردم رفته به خواب را
🔹تکرار شد جنگ ابابیل و ابرهه دیدن به چشم خویش نزول عذاب را
🔹گیرم که در تلاطم دریای بیکران بازی کنند نقش کف روی آب را
🔹موجی بزرگ آمد و با یک اشاره ای درهم شکست هیبت پوچ حباب را
🔹دست خدا در آمده از آستین یار انداخت دور گردن فتنه طناب را
🔹بگرفت جان تازه و دلگرم گشته است هرکس شنید خطبه فصل الخطاب را
🔹الحق علم به دست علمدار فاطمیست فهمیده ایم حکمت این انتخاب را
@beneshanHa
🌹یازهرا 🌹
نشان از بی نشان ها
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
🌷اتفاقی جالب در تفحص یک شهید🌷
👈 شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🍂 می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
👈 علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🍂 یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🍂 یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🍂تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🍂 با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🍂 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🌷 #شهید_سید_مرتضی_دادگر ...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🍂 قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🍂 با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🍂 "این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🍂 وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🍂 لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
🍂 گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🍂 وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🍂 جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🍂 همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 🌷 شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...🌷 وسط بازار ازحال رفتم.........
👈 ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. 👉
شرمنده شهدا هستیم . 😭😭😭 با توسل و رازتون با شهدا در میان گذاشتن حاجت خود را بگیرید.😔
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
@beneshanHa
🌹یازهرا 🌹
💢 #شهید_راه_ولایت
در اول دیماه سال 1365 در خانوادهای متدین در محله نارمڪ تهـران به دنیا آمد. او دانشجوی رشته الهیات دانشگاه آزاد اسلامی و یڪی از بهترین رزمی ڪاران باشگاه رزم انتظاران و از شاگردان حاج آقا علمایی بود.
با شروع جریانات فتنه سال 1388 در صحنه مبارزه حضوری فعال داشت ، سعی میکرد در دانشگاه با بصیرت دادن به دانشجویان آنها را با دسیسه های فتنه گران آشنا کند. و تمام تلاش خود را جهت آگاهی بخشی مردم از جریان این اتفاقات و مقابـله با فتنـه انجام میداد.
سرانجـام این بسیجی پیرو خط ولایـت بعد از ناکام ماندن سوءقصد منافقان فتنهگر به وی در روز حماسهی نهم دی ، بار دیگر در روز دهم دی 1388 در حالیکه عازم کلاس درس و دانشگاه بود توسط عـدهای از آشوبگران مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفت و طبق گواهی پزشڪی قانونی به علت صدمات متعدد در اثر اصابت جسم سخت به بدن ، به درجه رفیع شهـادت نائل آمد.
#بسیجی_شهید_امیرحسام_ذوالعلی
#شهیــد_فتنـه_1388
#سالروز_شهادت
✅ @beneshanHa
🌹یازهرا🌹
💢 سردار سلیمانی در برنامه "حالا خورشید"
🔹بعضی بحث ها پیرامون جنگ غیر ضروری است و دل خانوادههای شهدا را به درد آورد
🔸 امام در همه شئونات جنگ نظارت داشت
🔹این نوع بحث های انحرافی ارزش های دفاع مقدس را زیر سوال می برد
🔸آقای محسن رضایی حق بزرگی به گردن همه ما داردند
🔹آقای رضایی طراح عملیات های بزرگی بودند
🔸عملیات کربلای 4 عملیات اصلی بود، فرعی نبود
🔹ما سالانه عملیاتهای مهمی داشتیم اما به موفقیت نرسید. فقط عملیات کربلای 4 نبود. عملیات رمضان هم بود
🔸ما در طول جنگ 5 الی 6 عملیات داشتیم که منجر به موفقیت نشده که در طول جنگ طبیعی است
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
✅ @beneshanHa
⭕️ بسیجی را وسط خیابان،لخت می کردند نمرودیان #سبز پوش!
🔻غسل شهادت میدادند، با بنزین درون باک!
مادر و دختر #محجبه را با هم شهید کردند!..
🔻جماعت فتنه و موج سبز آل امیه،از آن همه آشوب و جنایت عذرخواهی نکردند!
ای جماعت پست!
🔻شرمنده که نگذاشتیم کلاس های آموزش بمب کنار جاده ای ریگی در خیابان کارگر شمالی برگزار شود!
🔻شرمنده که نگذاشتیم #مریم_رجوی و یاران از منافقین به #مجاهدین تغییر نام دهند و در تهران ترور کور کنند!
🔻شرمنده که ابو وهب(حسین همدانی) فرمانده لشگر محمد (ص) گوش به فرمان BBC نبود!
وقتی هم که در سوریه شهید شد،مارچ پیروزی را اول همین BBC نواخت!
چون او سرباز خوب خمینی بود که سرباز مانده بود و به خاطر صندلی، ترک پست نکرده بود!
شرمنده که شهید مهدی نوروزی،قبل از اینکه در سامرا بلای جان #داعش شود،اول بساط فتنه گران ساختمان قیطریه را بر هم زد!همانی که میگفتند رژیم برای سرکوب از لبنان آورده!
ما چند کشته باید بدهیم؟از سر چند زن #چادر باید بکشید؟چند عاشورا باید هلهله کنید؟چند مسجد و حسینیه در آتش نفاق شما باید بسوزد؟ که بی حساب شویم؟
پیکر بعضی شهدای مدافع حرم را روی ضربات چاقویی که در 88 خورده بودند شناسایی کردند!
آفرین یکجا به درد خانواده شهدا خوردید!
سفاکان داعش جایی زخم زدند که قبلاً زخم زده بودید!
ای از داعش،رذل تر ها!
🔻از جمجه شکافته شده شهید علی رضا ستاری بگویم یا آن بیست و سه بسیجی دیگر که با کالیبر اسلحه غیر سازمانی شهید شدند و قصور از ماست که نامی از ایشان نمیبریم!
در فاو شهید گمنام نداده ایم،که در تهران هم شهید گمنام بدهیم!
درد، برای اهل غیرت است!
از داغ فکه و ام الرصاص و مجنون و طلائیه تا داغ قنیطره و خان طومان به سینه ماست!
از داغ سر قطع شده ابراهیم همت تا پیکر بازنگشته مهدی باکری در دفاع مقدس، تا سر قطع شده عبدالله اسکندری، تا پیکر بازنگشته حاج عباس اللهی از مدافعان حرم را تا آخر تاریخ به سینه میکشیم!
هنوز ما نمرده ایم که انقلاب را با فتنه هایتان زمین گیر کنید!
شهید میگوید:
ما تا آخرین قطره خونمان میایستیم شما هم بایستید..
✅ آسمانی شوید 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹