🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓آن چيست كه نصف رُبع او پنج بوَد
وِفق عددش دواى هر رنج بوَد
سه ثلث «بع خ ل»، رُبع او را به مَثَل
چون جمع كنى، كليد هر گنج بوَد؟
@benisiha_ir
#خبر
انشاءالله مراسم این هیأت از «امشب» ساعت ۱۹:۳۰ آغاز میشود و شروع سخنرانیاش حدود ساعت ۲۰ خواهد بود.
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت:
🔶 کی از کَرامت او ما بهرهمند گردیم؟
🔶 با نور روی ماهش دنیا شود درخشان
📖 امید آینده، ص ۲۰۵.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #ظهور
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۷۳:
🔸... مقدّمات پيشواز [از حاجیهای روستایمان] فراهم شد. عمومهدى من، عبدالله و يدالله را برداشت و ما و چند نفر از اهل روستا که حدود ۳۰ نفر میشديم، براى استقبال به تبريز رفتيم.
🔸نمیدانم که چرا حاجیها يک روز، دير آمدند و ما يک شب در مسافرخانۀ فردوسی تبریز مانديم.
🔸آن شب، عمو ما را به «باغ گلستان» تبريز برد. چه باغ بزرگ و باصفایی بود و چه حوضهاى بزرگ و لامپهاى پُرنور و چقدر گلهاى رنگارنگ داشت! ما تا آن روز به چنانجايى نرفته بوديم و خيلی خوشحال بوديم. من، برادرم و پسرعمويم، از خوشحالی، روى نيمكتهای آنجا مینشستيم، اصطلاحاً اوورت میداديم، خودمان را شهرى به حساب میآورديم و به کسانی كه براى گردش به آنجا آمده بودند، نگاه میكرديم.
🔸بعضی از زنها بیحجاب بودند. ما در روستا هیچ زنی را بدون حجاب و چادر نديده بوديم؛ برای همین از آن زنها خيلی تعجّب میکردیم و با این که از آنان نفرت پیدا کرده بودیم، ناخودآگاه به آنان نگاه میکردیم.
🔸ما بارها از مرحوم حاجآخوندآقا شنیده بودیم: «اگر مردی يک موى زن نامحرم را ببيند، خدا آن زن را با آن مو در جهنّم آويزان میكند و هر زنی كه خودش را زينت كند و به نامحرمها نشان دهد، مأموران خدا بدنش را با قيچى تكهتكه میكنند و مارها و عقربهاى جهنّم را بر او مسلّط میسازند و هر مردى كه راضی شود زنش آرايشكرده و بزکشده، از خانه بيرون برود و نامحرمها او را ببينند، در روز قيامت، مُهرِ... به پيشانی او میخورد و در بین مردم، رسوا مىشود.»
🔸ما از این تعجّب میکردیم که آیا اين زنها اين روايتها را نشنيدهاند و چگونه شوهرانشان راضی شدهاند که آنان را بزکشده و آرايشكرده، به ميان نامحرمهای زیاد بياورند و همه، آنان را نگاه كنند.
🔸میگفتيم گفته میشود که شهرها خيلی ترقّى و پيشرفت کرده و شهریها متمدّن شدهاند. آيا معنای ترقّى، پیشرفت و تمدّن آنان، این است كه مردهایشان زنان خود را سربرهنه به خيابان، باغ گلستان و جاهاى ديگر ببرند؟! ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۸ ـ ۲۳۰.
#آرایش، #حجاب، #غیرت، #نامحرم
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! توقّع نداشته باش که شوهرت از تو فرمان ببرد.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#توقع، #شوهرداری
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت:
🔶 کی میشود به دست آن حجّت خدایی
🔶 هر مشکلِ زمانه گردد به شیعه آسان؟
📖 امید آینده، ص ۲۰۵.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #ظهور
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۷۴:
🔸... در آن باغ، مقداری گشتيم؛ سپس برای شام، چند تا نان شيرمال خريدیم و به مسافرخانه برگشتيم؛ بعد، شام را خوردیم، نمازهای مغرب و عشا را خواندیم و در تختخوابها خوابيديم.
🔸عمو ما را برای خواندن نماز صبح بيدار كرد. پس از نماز، صبحانه خورديم و به ايستگاه راهآهن رفتيم.
🔸وقتی بلندگوى ايستگاه اعلام كرد كه قطار تهران ـ تبريز، پس از چند دقیقه، به ايستگاه میرَسد، خیلی خوشحال شديم. صداى بوق قطار بلند شد و قطار، مانند يک هيولا تقتققكنان در ايستگاه ايستاد.
🔸همه براى ديدن حاجیهايشان شتاب میكردند. هر حاجى كولهبار، كيف و ساکش را به دست گرفته، از پلههاى قطار پايين میآمد و پيشوازكنندگانش او را در آغوش میگرفتند، سر و صورتش را میبوسيدند و به او «خدا قبول كند» میگفتند.
🔸سرانجام، حاجیهاى ما هم یکبهیک از پلههاى قطار پايين آمدند.
🔸من برای نُخستین بار، پدرم را با عَرَقچين سفيد ديدم. بهبه! چقدر سفيد و نورانی شده بود! در نظرم مانند ماه جلوه میكرد.
🔸او دو تا ساک در دست داشت. انگار يكی برای بابا حاج علی بود. هنگامی که به نزدیکی ما رسيد، دايیكاظم را در آغوش گرفت و هایهاى گريست و همه، یقین پیدا کردند كه بابا حاج علی به رحمت خدا رفته است.
🔸حالتِ غیرعادی و خاصّی، براى حاجیهاى ما و پيشوازكنندگان آنان پيش آمده بود و نمیدانستند که خوشحال باشند يا گريه كنند. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۰ و ۲۳۱.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! تا خسته نشوی، نخواب؛ وگرنه، فکر، تو را فرامیگیرد.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#خوابیدن، #فکر
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت:
🔶 کی میشود که باران از آسمان ببارد
🔶 تا که شود گلستانْ هر دشت و هر بیابان؟
📖 امید آینده، ص ۲۰۵.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #ظهور، #باران
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۷۵:
🔸... وسايل حاجیها از كوپۀ بار قطار تحويل گرفته شد و ما به مسافرخانه برگشتيم.
🔸قرار شد که آنان يک شب در تبريز بمانند تا پيشوازكنندگان برگردند و شرایط پیشواز از حاجیها در روستا را را فراهم کنند.
🔸من خيلی دوست داشتم که آن شب پيش پدرم بمانم؛ ولی يادم افتاد كه مادرم، هم برای ازدستدادن پدرش خيلی ناراحت است و هم باید برای برگشتن پدرم کارهای زیادی انجام دهد؛ پس بايد هرچهزودتر برمیگشتم تا هم از حال او آگاه شَوم و هم به او کمک کنم.
🔸ما با پيشوازكنندگان به روستا برگشتيم. پیش از ما خبر حتمیبودن فوت بابا حاج علی، به آنجا رَسيده بود.
🔸مستقیم به خانۀ او رفتیم و ديديم که جمعیّت زیادی در آنجا هستند و میخواهند که وقتی حاجیها رسیدند، فاتحه بخوانند و سپس حاجیها به كارهایشان بپردازند و مهمانیها بر طبق رسوم انجام شود.
🔸فرداى آن روز، بیشتر اهل روستا به پیشواز حاجیها رفتند و آنان را با عزّت و احترام، وارد آبادى كردند. شادى زيادى در مردم دیده میشد و تنهاناراحتى آنان برنگشتن مرحوم بابا حاج علی بود.
🔸حاجیها دستهجمعى با جمعیّت زيادی، ابتدا به خانۀ او رفتند و براى شادى روحش سورههای مبارکۀ حمد و توحید و جزوههايى از قرآن کریم را خواندند؛ سپس بهتدريج به خانههاى خود رفتند؛ ولی ما آن شب را در خانۀ او ماندیم و از کسانی كه براى فاتحهخوانی میآمدند، پذيرايى كرديم.
🔸فرداى آن روز به خانۀ خودمان آمديم و بعضی براى ديدار دوباره با پدرم آمدند.
🔸رفتوآمد مردم به خانۀ ما، چند روز ادامه یافت و پس از آن، هر چيز به حال عادى برگشت و باز ما، در كارخانه، مشغول كار شديم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۱ و ۲۳۲.
@benisiha_ir