eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
265 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓‏آن چيست كه نصف رُبع او پنج بوَد وِفق عددش دواى هر رنج بوَد سه ثلث «بع خ ل»، رُبع او را به مَثَل چون جمع كنى، كليد هر گنج بوَد؟ @benisiha_ir
ان‌شاءالله مراسم این هیأت از «امشب» ساعت ۱۹:۳۰ آغاز می‌شود و شروع سخنرانی‌اش حدود ساعت ۲۰ خواهد بود. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 کی از کَرامت او ما بهره‌مند گردیم؟ 🔶 با نور روی ماهش دنیا شود درخشان 📖 امید آینده، ص ۲۰۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۳: 🔸... مقدّمات پيشواز [از حاجی‌های روستایمان] فراهم شد. عمومهدى من، عبدالله و يدالله را برداشت و ما و چند نفر از اهل روستا که حدود ۳۰ نفر می‌‏شديم، براى استقبال به تبريز رفتيم. 🔸نمی‌‏دانم که چرا حاجی‌‏ها يک روز، دير آمدند و ما يک شب در مسافرخانۀ فردوسی تبریز مانديم. 🔸آن شب، عمو ما را به «باغ گلستان» تبريز برد. چه باغ بزرگ و باصفایی بود و چه حوض‌‏هاى بزرگ و لامپ‌‏هاى پُرنور و چقدر گل‌‏هاى رنگارنگ داشت! ما تا آن روز به چنان‌جايى نرفته بوديم و خيلی خوشحال بوديم. من، برادرم و پسرعمويم، از خوشحالی، روى نيمكت‌‏های آن‌جا می‌‏نشستيم، اصطلاحاً اوورت می‌‏داديم، خودمان را شهرى به حساب می‌‏آورديم و به کسانی كه براى گردش به آن‌‏جا آمده بودند، نگاه می‌‏كرديم. 🔸بعضی از زن‌‏ها بی‌حجاب بودند. ما در روستا هیچ زنی را بدون ‏حجاب و ‏چادر نديده بوديم؛ برای همین از آن زن‌ها خيلی تعجّب می‌کردیم و با این که از آنان نفرت پیدا کرده بودیم، ناخودآگاه به آنان نگاه می‌کردیم. 🔸ما بارها از مرحوم حاج‌‏آخوندآقا شنیده بودیم: «اگر مردی يک موى زن نامحرم را ببيند، خدا آن زن را با آن مو در جهنّم آويزان می‌‏كند و هر زنی كه خودش را زينت كند و به نامحرم‌ها نشان دهد، مأموران خدا بدنش را با قيچى تكه‌‏تكه می‌‏كنند و مارها و عقرب‌‏هاى جهنّم را بر او مسلّط می‌‏سازند و هر مردى كه راضی شود زنش آرايش‌‏كرده و بزک‌‏شده، از خانه بيرون برود و نامحرم‌ها او را ببينند، در روز قيامت، مُهرِ... به پيشانی او می‌خورد و در بین مردم، رسوا مى‌شود.» 🔸ما از این تعجّب می‌کردیم که آیا اين زن‌‏ها اين روايت‌‏ها را نشنيده‌‏اند و چگونه شوهرانشان راضی شده‌‏اند که آنان را بزک‌شده و آرايش‌‏كرده، به ميان نامحرم‌های زیاد بياورند و همه، آنان را نگاه كنند. 🔸می‌‏گفتيم گفته می‌شود که شهرها خيلی ترقّى و پيشرفت کرده و شهری‌‏ها متمدّن شده‌‏اند. آيا معنای ترقّى، پیشرفت و تمدّن آنان، این است كه مردهایشان زنان خود را سربرهنه به خيابان، باغ گلستان و جاهاى ديگر ببرند؟! ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۸ ـ ۲۳۰. ، ، ، @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! توقّع نداشته باش که شوهرت از تو فرمان ببرد. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 کی می‌شود به دست آن حجّت خدایی 🔶 هر مشکلِ زمانه گردد به شیعه آسان؟ 📖 امید آینده، ص ۲۰۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۴: 🔸... در آن باغ، مقداری گشتيم؛ سپس برای شام، چند تا نان شيرمال خريدیم و به مسافرخانه برگشتيم؛ بعد، شام را خوردیم، نمازهای مغرب و عشا را خواندیم و در تختخواب‌‏ها خوابيديم. 🔸عمو ما را برای خواندن نماز صبح بيدار كرد. پس از نماز، صبحانه خورديم و به ايستگاه راه‌‏آهن رفتيم. 🔸وقتی بلندگوى ايستگاه اعلام كرد كه قطار تهران ـ تبريز، پس از چند دقیقه، به ايستگاه می‌‏رَسد، خیلی خوشحال شديم. صداى بوق قطار بلند شد و قطار، مانند يک هيولا تق‌تق‌ق‏كنان در ايستگاه ايستاد. 🔸همه براى ديدن حاجی‌‏هايشان شتاب می‌‏كردند. هر حاجى‏ كوله‌‏بار، كيف‌ و ساکش را به دست گرفته، از پله‌‏هاى قطار پايين می‌‏آمد و پيشوازكنندگانش او را در آغوش می‌گرفتند، سر و صورتش را می‌‏بوسيدند و به او «خدا قبول كند» می‌‏گفتند. 🔸سرانجام، حاجی‌‏هاى ما هم یک‌به‌یک از پله‌‏هاى قطار پايين آمدند. 🔸من برای نُخستین بار، پدرم را با عَرَق‌چين سفيد ديدم. به‌به! چقدر سفيد و نورانی شده بود! در نظرم مانند ماه جلوه می‌‏كرد. 🔸او دو تا ساک در دست داشت. انگار يكی برای بابا حاج علی بود. هنگامی که به نزدیکی ما رسيد، دايی‌‏كاظم را در آغوش گرفت و های‌‏هاى گريست و همه، یقین پیدا کردند كه بابا حاج علی به رحمت خدا رفته است. 🔸حالتِ غیرعادی و خاصّی، براى حاجی‌‏هاى ما و پيشوازكنندگان آنان پيش آمده بود و نمی‌‏دانستند که خوشحال باشند يا گريه كنند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۰ و ۲۳۱. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! تا خسته نشوی، نخواب؛ وگرنه، فکر، تو را فرامی‌گیرد. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 کی می‌شود که باران از آسمان ببارد 🔶 تا که شود گلستانْ هر دشت و هر بیابان؟ 📖 امید آینده، ص ۲۰۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ ،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۵: 🔸... وسايل حاجی‌‏ها از كوپۀ بار قطار تحويل گرفته شد و ما به مسافرخانه برگشتيم. 🔸قرار شد که آنان يک شب در تبريز بمانند تا پيشوازكنندگان برگردند و شرایط پیشواز از حاجی‌ها در روستا را را فراهم کنند. 🔸من خيلی دوست داشتم که آن شب پيش پدرم بمانم؛ ولی يادم افتاد كه مادرم، هم برای ازدست‌دادن پدرش خيلی ناراحت است و هم باید برای برگشتن پدرم کارهای زیادی انجام دهد؛ پس بايد هرچه‌زودتر برمی‌گشتم تا هم از حال او آگاه شَوم و هم به او کمک کنم. 🔸ما با پيشوازكنندگان به روستا برگشتيم. پیش از ما خبر حتمی‌‏بودن فوت بابا حاج علی، به آن‌جا رَسيده بود. 🔸مستقیم به خانۀ او رفتیم و ديديم که جمعیّت زیادی در آن‌جا هستند و می‌‏خواهند که وقتی حاجی‌ها رسیدند، فاتحه بخوانند و سپس حاجی‌‏ها به كارهایشان بپردازند و مهمانی‌‏ها بر طبق رسوم انجام شود. 🔸فرداى آن روز، بیش‌تر اهل روستا به پیشواز حاجی‌‏ها رفتند و آنان را با عزّت و احترام، وارد آبادى كردند. شادى زيادى در مردم دیده می‌‏شد و تنهاناراحتى آنان برنگشتن مرحوم بابا حاج علی بود. 🔸حاجی‌‏ها دسته‌‏جمعى با جمعیّت زيادی، ابتدا به خانۀ او رفتند و براى شادى روحش سوره‌های مبارکۀ حمد و توحید و جزوه‌‏هايى از قرآن کریم را خواندند؛ سپس به‌تدريج به خانه‌‏هاى خود رفتند؛ ولی ما آن شب را در خانۀ او ماندیم و از کسانی كه براى فاتحه‌‏خوانی می‌‏آمدند، پذيرايى ‏كرديم. 🔸فرداى آن روز به خانۀ خودمان آمديم و بعضی براى ديدار دوباره با پدرم آمدند. 🔸رفت‌وآمد مردم به خانۀ ما، چند روز ادامه یافت و پس از آن، هر چيز به حال عادى برگشت و باز ما، در كارخانه، مشغول كار شديم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۱ و ۲۳۲. @benisiha_ir