چشم های رنگ خونت را
بر پرستار خود کمی وا کن
دل من شور میزند بابا
گریه های مرا تماشا کن
گرچه بستم شکاف زخمت را
خون تازه دوباره میریزد
گرچه بر معجرم گره زده ام
لخته خون پاره پاره میریزد
بعد لبخند قاتلت بر من
تو چرا خنده میکنی بابا
شب بی مادری ما را باز
این چنین زنده میکنی بابا
واژه هایی که خاطرات من است
باز تکرار میکنی هربار
کوچه تنگ و خنده و هیزم
میخ در و دود و آتش و دیوار
مردم از روضه خوانی ات امشب
سوختم پای هر وصیت تو
سرشب از شکاف در دیدم بابا
حال عباس را از نیت تو
دست اورا گرفتی و گفتی
رو سپیدم کن ای رشید علی
پیش زهرا کن آبروداری
آبرویم را بخر آبروی علی
جان تو ،جان خواهرت زینب
ای علمدار کاروان حسین
حیدر بی مثال عاشورا
جان تو ،جان دختران حسین
نکند کودکی شود تشنه
نکند دختری زمین بخورد
نشود با تو خیمه ای بی تاب
نکند مادری زمین بخورد
دست هایت اگر زمین افتاد
نام زهرا به لب ببر جان بگیر
بدنت سپر کن و بشتاب
خم شو و مشک را به دندان بگیر
تشنه لب مشک آب را به لب
کودک بی زبان بگیر عباس
تیر وقتی به چشم هایت خورد
مدد از زانوان بگیر عباس
دست وقتی که نیست با صورت
از سر زین به خاک می افتی
غرق در تیر ای کمان ابرویم
به زمین چاک چاک می افتی
مادری میرسد به بالینت
دست دارد به روی پهلویش
کاش چشمت نبیندش عباسم بابا جان
جای یک دست مانده بر رویش