eitaa logo
مقاومت تا ظهور منجی
408 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
29 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 مسیرهای زمینی زائران حسینی از مرزهای ایران ♥️التماس دعا
در صداقت عمقی است که در دریا نیست! و در سادگی بلندایی است که در کوه نیست! سادگی مقدمه صداقت است.. وفاصله سادگی تا صداقت دریا دریا معرفت است.
مُحَرَّم جان,خدانگهدارت.. نمیدانم دوباره توراخواهم ديد يانه؟ اما اگروزيدى واز سَرِكوى من گذشتى،سلامم رابه اربابم برسان.. تورابه خدامیسپارم ودلم شورمیزند براى"صَفَر"ى كه از"سَفَر"میرسد.. 😔😔😔😔😔😔😔😔😔
شروع کرد به خواندن؛ ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست... و من تا پایان غزل در رویایِ رسیدن به تو با خود زمزمه میکردم : " سلامٌ علیٰ ساکنِ کربلا..." #به_وقت_دلتنگی💔
حضرت ولیعصر نمیدانم چرا آقامون تو فضای مجازی هم غریبند😔چون کانالی که به اسم امام زمان زدیم را شماها خالی گذاشتید😔 این رسمش بچه شیعه باشی و کانال امام زمانت عج عضو نباشی😔 باذکرصلوات وارد شوید🔰🔰🔰🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/1621753860C75e99307d8 http://eitaa.com/joinchat/1621753860C75e99307d8 👆❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸✨🍂🌹⚡️ 🎥کلیپ/ اینجوری نمیاد‼️..... 🎤استاد پناهیان 🌷بسیار زیبا👌 💽 حتما ببینید و در شبکه های اجتماعی نشر دهید📡
سلام علیکم دوستان یک فعال برای این کانال میخوایم🌸 ممنون به ادمین کانال پیام بدید @Alimadd
💕 داستان کوتاه "درویشی" تهی‌ دست از کنار "باغ کریم خان زند" عبور می‌کرد. چشمش به "شاه" افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان "دستور" داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟» درویش گفت: «"نام من" کریم است و "نام تو" هم کریم و "خدا" هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟» کریم خان در حال "کشیدن قلیان" بود. گفت: «چه می‌خواهی؟» درویش گفت: «همین قلیان، "مرا بس است."» چند روز بعد درویش قلیان را به "بازار" برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و "تحفه" برای خان ببرد، که از قلیان خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس "جیب درویش" پر از "سکه" کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش "جهت تشکر" نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت: * «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.» * 🏴 @besamtaramesh
🍃حاج آقا دولابی ره: 🔻با نیت کار کن 🔸خانواده ات هر چند نفر که هستند، به آنها نگاه نکن و به نیت همان تعداد از ائمه علیهم السلام از آنها پذیرایی کن. چند وقت که این کار را ادامه دادی،ع ببین چه می‌شود. 🔻با نیت کار کن. 🔸مثلاً در حمام خودت را به این نیت بشوی که داری نفست را از صفات رذیله و از هوی و هوس و آرزوهای دور و دراز می‌شویی ◽️سرت را به این نیت اصلاح کن که داری گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی می‌کنی، ◽️سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن ◽️خانه را که جارو میزنی و لباس ها را که می‌شویی، به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت علیهم السلام از زندگی و وجودت انجام بده 🔰چند وقت که با نیت کار کردی، آن وقت ببین که نور همۀ فضای زندگی ات را پر می‌کند و راه سیرت باز می‌شود. 📚مصباح الهدی، ص ۲۱۴ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @besamtaramesh
🌱 داستان غلام و مولا و قضاوت علی علیه السلام بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم 💯 در زمان خلافت حضرت علی علیه السلام مردی از شهرهای کوهپایه به اتفاق غلام خود به زیارت کعبه رفته بودند. در این سفر از غلام خطایی صادر شد که مولای او وی را تنبیه کرد ، بعد از این مجازات غلام عاصی شد ، خود را ارباب و آقا خواند و صاحب خود را غلام خطاب کرد. وضع بدین منوال بود تا آنها وارد کوفه شدند ؛ 🌸 در کوفه صاحب به غلام گفت : ای دشمن خدا و رسول ، بیا تا تو را به نزد امیرالمومنین ببرم. هر چه او درباره ما حکم کرد ما به آن رضایت دهیم. هر دو به حضور حضرت رسیدند ، صاحب ، سوگندهای موکد خورد که این مرد غلام من است، پدر من مرا به او سپرد تا مناسک حج به من تعلیم دهد. حالا او متمرد شده ، خود را آقا و صاحب من می داند. 🌸 دیگری گفت : این سخن های بیهوده را می گوید که مرا صاحب شود، او غلام من است.  🌱 حضرت فرمود: فعلا" به خانه خود بروید، فردا به نزد من بیایید. آنها رفتند و مردم ناظر به این دعوا ، به یکدیگر می گفتند حضرت چگونه از عهده انجام این داوری بر خواهد آمد ، چون تا به حال سابقه چنین دعوایی نداشتیم. 🌱 حضرت ، قنبر را گفت: دو سوراخ در دیواری ایجاد کند که سر آدمی به راحتی در آن سوراخ داخل شود. چون صبح شد ، حضرت شمشیر به قنبر داد و گفت: هر گاه گفتم سر غلام را بزن ، مبادا که بزنی. چون طرفین دعوا به محضر آن حضرت رسیدند ، هر دو بر سر ادعای خود باقی بودند و صلح و آرامش بین آنها حاصل نشده بود. حضرت فرمود: برخیزید و سر خود را در آن سوراخ کنید. 🌸 آنها چنین کردند. حضرت با صدای بلند فرمان به قنبر داد که : قنبر سر غلام را بزن. غلام چون این سخن شنید ، فوری سر خود از سوراخ بیرون کشید. حضرت فرمود: مگر تو مدعی نبودی که من غلام نبودم ، چرا سر خود بیرون کشیدی ؟ غلام به عرض رساند ، چون مرا بسیار کتک می زد. حضرت غلام را به صاحب سپرد و هر دو از دیوان خارج شدند​. 🏴🏴✨ @besamtaramesh
(ره): ما هر وقت گرفتار می شویم ، می گوییم خدا ... استادِ ما شصت و دو سال پیش این شعر را می خواند : هر وقت که سرت به درد آید نالان شوی و سوی من آیی ؛ چون درد سرت شفا بدادم یاغی شوی و دگر نیایی ؛ ما هر وقت با خدا کار داریم می گوییم خدا چقدر خوب است وقتی که کار نداریم هم بگیم خدا ...(❤️) @besamtaramesh