💠شب نیمه شعبان بعد از شب قدر از ارزشمندترین شبهاست!
☑️شیخ حرّ عاملى(ره) از بزرگان اصحاب نقل مىکند که امام صادق(علیهالسلام) فرمود:
🌙«شبى که حضرت قائم(عج) در آن متولد شد، هیچ نوزادى در آن شب متولد نمىشود مگر این که مؤمن خواهد شد،
👈و اگر در سرزمین کفر متولد گردد، خداوند او را به برکت امام مهدى(عج) به سوى ایمان منتقل مىسازد.»
✅در نیمه شعبان زیارت حضرت امام حسین(علیهالسلام) و همچنین زیارت امام زمان(علیهالسلام) مستحب است.
🌺امام صادق(علیهالسلام) فرمود:
«شب نیمه شعبان بهترین شب بعد از شب قدر است و خواندن دو رکعت نماز در شب نیمه شعبان بعد از نماز عشاء مستحب است،
در رکعت اول بعد از حمد، سوره کافرون و در رکعت دوم بعد از حمد سوره توحید خوانده شود.»
✅غسل و شب زندهدارى و عبادت در این شب، فضیلت بسیار دارد، این شب در نزد خدا چنین مقامى دارد که ولادت با سعادت امام زمان(علیهالسلام) در سحرگاه این شب واقع شده و بر عظمت و رونق آن افزوده است.
✅از جمله فضائل این شب این است که، از شبهاى مخصوص زیارت امام حسین(علیهالسلام) است که صد هزار پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن حضرت را در این شب زیارت مىکنند.
📚منابع:
1- توضیح المقاصد شیخ بهائى، ص 533.
2- اثباة الهداة، ج 7، ص 162.
3- اقتباس از کتاب المراقبات، نوشته عالم ربّانى و عارف صمدانى، مرحوم حاج میرزا جواد تبریزى، ص 79
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌟 #زنگ_تفکر 🌟
روزی استادی وارد کلاس شد و از دانشجویان خواست برای یک آزمون برنامه ریزی نشده آماده شوند.
استاد برگه های امتحان را برعکس روی میزها گذاشت و از دانشجویان خواست برگه ها را برگردانند.
دانشجویان متعجبانه دیدند که هیچ سوالی در برگه نیست و فقط یک نقطه سیاه در مرکز آن است.
استاد که آنها را متعجب دید گفت: درباره آنچه می بینید بنویسید.
دانشجوها شروع به نوشتن کردند. بعد از اتمام زمان، استاد برگه ها را گرفت و با صدای بلند شروع به خواندن کرد.
همه آنها بدون استثنا نقطه سیاه و موقعیت آن را در صفحه توصیف کرده بودند.
خواندن همه برگه ها که تمام شد استاد شروع به توضیح دادن کرد و اینکه هدف من از امتحان این بود که شما موضوعی برای تفکر داشته باشید.
هیچ یک از شما درباره قسمت سفید کاغذ چیزی ننوشته بودید، همه توجهات به نقطه سیاه بود.
درست مانند زندگی واقعی که همیشه اصرار به تمرکز روی نقطه های سیاه زندگی داریم، بی پولی، بیماری، مشکلات در روابط با دیگران، ناامیدی، در حالیکه اینها در مقایسه با داشته هایمان بسیار کوچکند اما ما اجازه می دهیم ذهن ما را آلوده کنند.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📔#داستان_کوتاه
زنی شوهرش فوت کرد. او دختری زیبا از شوهر داشت و در سن ازدواج، بسیاری از جوانان راغب ازدواج با دختر زیبا بودند.
ولی مادر، شیر بهایی هنگفت به مبلغ ۱۵۰ میلیون تومان شرط کرده بود و بر شرطش اصرار داشت
جوانی خوش سیما نیز عاشق دختر شده بود ولی ۲۰ میلیون بیشتر نداشت، پدرش را مطلّع نمود. پدر گفت پولی را که داری بیاور تا برویم خواستگاری. جوان گفت : اما پدر، مادرِ دختر ۱۵۰ میلیون شرط کرده!
پدرگفت : میرویم و میبینی چگونه میشود
پدر و پسر جهت خواستگاری نزد مادر رفتند، پدرِ پسر به مادر دختر گفت: پسرم عاشق دختر شماست و این ۱۰ میلیون هم برای شیربها، مادر گفت : ولی من ۱۵۰ میلیون شرط گذاشتم!
پدر گفت: صحبتم را قطع نکن و این هم ۱۰ میلیون دیگر تقدیم به تو جهت ازدواج با من
مادر عروس لبخندی زد و گفت: علی برکت الله
جوانان شهر اعتراض کردند و گفتند: شرط اینگونه نبود؟؟؟؟؟
مادر عروس گفت: قیمت تکی با عمده فرق میکنه
🔺سازمان مدیریت ازدواج آسان
😂😂
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔵 زودقضاوت نکنیم!
فرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض نانوایی در آن شهر به نیازمندان نان رایگان میداد روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد.
مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی در جواب میگفت: نیاز شما ربطی به من نداره بروید از نانوا بگیرید تا اینکه او مریض شد و احدی به عیادت او نرفت.
این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر نانوابه کسی نان رایگان نداد.
اوگفت کسی که پول نان رامیداد دیروز از دنیا رفت!
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
✅وقتی گیلاس با بند باریکش به درخت متصل
است همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند..
▫️باد باعث طراوتش میشود
▫️آب باعث رشدش میشود
▫️و آفتاب پختگی و کمال میبخشد
✍اما به محض پاره شدن آن بند و جدا شدن
از درخت،
▫️آب باعث گندیدگی
▫️باد باعث پلاسیدگی
▫️و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن
طراوتش میشود..
👈بنده بودن یعنی همین، یعنی بند به خدا بودن،
که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل در
نابودی ما مؤثر خواهد بود.
🌸پول ، قدرت، شهرت، بند به
خداییم برای رشد ما، مفید و بسیار هم خوب
است اما به محض جدا شدن بند بندگی، همه
آن عوامل باعث تباهی و فساد ما می شود.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
راشد همدانی و امام زمان(عج)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
یک ثانیه از عمر دراز شب یلدا
باعث شده تا صبح به یادش بنشینیم
ده قرن ز عمر پسرفاطمه بگذشت
یک شب نشد از داغ فراقش بنشینیم!
احمد بن فارس ادیب از اساتید شیخ صدوق می گوید:
راشد همدانی از مردم هَمَدان به حج می رود. هنگام بازگشت، کاروان در بیابانی منزل می کنند تا شب را به روز آورند.
مرد، در انتهای کاروان به خواب رفته بود. وقتی که از حرارت آفتاب بیدار شد، کاروان رفته بود و اثری از آن به جای نمانده بود.
حاجی همدانی در این زمینه می گوید:
در آن لحظه وحشت زده از جا برخاستم و بدون آن که بدانم به کجا می روم، با توکل له خدا به راه افتادم. مقداری راه رفته بودم که سرزمین سبز و خرمی را دیدم و در وسط آن منطقه سرسبز، خانه ای را دیدم که دربانی بر درِ آن ایستاده است. به سوی دربان رفتم، تا مرا راهنمایی کند.
دربان، مرا با خوشرویی پذیرفت و بعد از اجازه گرفتن از صاحب خانه مرا به درون خانه نزد صاحب خانه برد. جوانی در اتاق نشسته بود و در بالای سرش شمشیر بلندی از سقف آویزان بود. سیمای آن جوان مانند ماه شب چهارده می درخشید. سلام کردم بعد از پاسخ فرمود: می دانی من که هستم. گفتم: نه.
فرمود: من قائم آل محمد هستم. من آن کسی هستم که در آخر الزمان ظهور خواهم کرد و جهان را پر از عدل و داد خواهم کرد؛ وقتی که از ظلم و بیداد پر شده باشد.
تا این سخن را شنیدم، به رو بر زمین افتادم و چهره ام را به خاک ساییدم. فرمود: این کار را نکن سرت را بلند کن.
من اطاعت کردم. سپس فرمود: تو فلانی هستی و نام مرا بر زبان آورد. از شهری هستی که در دامن کوه قرار دارد و هَمَدانش گویند.
گفتم: آری سرورم چنین است.
فرمود: می خواهی نزد خانواده ات بازگردی.
گفتم: بلی ای آقای من، و به آنان مژده دیدار شما را خواهم داد.
حضرتش به خادم اشاره ای فرمود.
خادم، دستم را گرفت و کیسه ای به من داد و چند قدم همراه من برداشت که من تپّه و ماهورها و درختانی و مناره مسجدی را دیدم.
پرسید: این شهر را می شناسی. گفتم: نزدیک ما شهری است به نام اسد آباد و این بدان شهرماند.
گفت: این همان اسد آباد است برو به خوشی و سعادت. دیگر او را ندیدم. وقتی که داخل اسد آباد شدم، کیسه را باز کردم. دیدم محتوی چهل یا پنجاه دینار زر است. پس به سوی همدان رفتم و تا دینارها باقی بود روزگار خوشی داشتم.
همسفران او که در حج بودند، پس از زمانی نه چندان کوتاه رسیدند و گم شدن او را به همه می گفتند. وقتی او را در شهر خودشان دیدند، تعجب کردند. فرزندان و خاندان او و بسیاری از کسان، از سفر این مرد هدایت یافتند.[1]
پی نوشت
[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 188
منبع : امام زمان (ع) سرچشمه نشاط جهان، ص: 147؛ پاک نیا، عبدالکریم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
0561973367105.mp3
24.39M
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
#حجت_الاسلام_امینی_خواه
🔊 جلسه پانزدهم
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#یامهدی🌹
مادر امام زمان(ع)نامش «ملیكه» (ملیكا)بود او از طرف پدر، دختر «یشوعا» فرزند امپراطور روم شرقی بود، و از طرف مادرنوه «شمعون» بود.شمعون از یاران مخصوص حضرت عیسی(ع) و وصی او بود.
ملیكه با اینكه در كاخ میزیست و با خاندان امپراطوری زندگی میكرد،اما آن چنان پاك و باعفّت بود كه گویی نسبتی با این خاندان نداشت، بلكه به مادر و خانوادة مادری خود رفته و زندگیش همچون زندگی شمعون، و عیسی بن مریم از صفا و معنویت و پاكی خاصّی برخوردار بودازاین رو نمیخواست، با خاندان امپراطوری دنیا پرست،بیامیزد بلكه دوست داشت و هدفش این بود كه در یك خانواه پاك خداپرست، زندگی كند،خداونداو رادر این هدف كمك كرد و اورا به طور عجیب به خواسته و هدفش رساند.
خواستگاری و مجلس عقد حضرت نرجس علیها السلام
ملیكه وقتی كه به سنّ ازدواج رسید،جدّش امپراطور روم، خواست او را به همسری برادرزادهاش درآورد.با توجه به اینكه كسی نمیتوانست از فرمان امپراطور سرپیچی نماید،امپراطوری از طرف برادرزادهاش،از ملیكه خواستگاری كرد و سپس مجلس عقدبسیار باشكوهی ترتیب داد كه در آن مجلس سیصد نفر از برگزیدگان روحانیون و كشیشان مسیحی وهفتصدنفر از افسران و فرماندهان ارتش و چهار هزار نفر از اشراف و معتمدین و ثروتمندان شركت داشتند
مجلس دركاخ با شكوه امپراطور برگزار شد،تخت بزرگی را كه با انواع جواهرات و طلا و نقره و یاقوت و عقیق، آراسته شده بود،در جای مخصوص كاخ گذاشتند، برادرزاده امپراطور روی آن تخت نشست، تشریفات مراسم عقد فراهم شد دربانان وخدمتگزاران با لباسهای مخصوص خدمت هر یك در جایگاه خود ایستادنددر اطراف كاخ قندیلها و چهل چراغها، مجلس را جلوه خاصّی داده بود،ناقوس نواخته شد، روحانیون برجستة مسیحی كنار تخت با عبا و كلاه و لباس مخصوص، شمعدان به دست در دو طرف به صف ایستادندو كتاب مقدّس انجیل در دست داشتند،همین كه انجیل را گشودند كه آیات آن را تلاوت كنند، ناگهان زلزله آمد،كاخ لرزید،و هركسی كه روی تخت نشسته بود بر زمین افتاد، خود امپراطور و برادرزادهاش نیز از تخت بر زمین افتادند، ترس و لرز حاضران را فراگرفت، یكی از كشیشان بزرگ به حضور امپراطور آمد و عرض كرد:«این حادثه عجیب، نشانه بلا و خشم خدا و علامت پایان یافتن آیین و مراسم است،مارا مرخص فرمایید برویم» امپراطور اعلام ختم مجلس كرد،و همه رفتند، سپس دستور دادآنچه كه ازتخت و قندیل و چراغ و چیزهای دیگر كه درهم ریخته و افتاده بود همه را به جای خودگذاشتند
این بارامپراطور تصمیم گرفت كه «ملیكه» را به همسری برادرزاده دیگرش درآورد،وباخود گفت شاید این حادثه زلزله، برای آن بودكه «ملیكه همسر برادرزاده اوّلی نگرددبلكه همسر برادرزاده دوّمی شود. دستور داد مجلس را در كاخ مثل مجلس سابق آراستند، دربانان و خدمتكاران درجایگاهی مخصوص قرار گرفتند، تخت مخصوص را نیز درجای خود گذاشتند روحانیون برجسته مسیحی رابادست گرفتن شمعدانها و بالباسهای مخصوص دركنار تخت قرار گرفتند،برادرزاده دوّمی بر تخت مخصوص نشست، همین كه مراسم عقد شروع شد، و كشیشان خواستند عقد بخوانند، بار دیگر حادثه زلزله رخ داد و همة حاضران پریشان شدندو رنگها پرید و مجلس به هم ریخت و تختها واژگون شد، امپراطور و برادرزاده دوّمی، از تخت بر زمین افتادند و همه وحشت زده از كاخ بیرون آمدندوبه خانههای خود رفتند
امپراطور، بسیار ناراحت شد، در اندوه و غم و فكر فرو رفت و لحظهای این دو حادثه عجیب را فراموش نمیكرد.
خواب عجیب نرجس«علیها السلام»
آن شب ملیکه در عالم خواب دید، جدّش شمعون همراه حضرت مسیح «علیهالسلام» و عدّهای از یاران مخصوص حضرت مسیح(ع) وارد كاخ شدند، ناگهان منبری بسیار با شكوه به جای تخت امپراطور گذاشته شد، سپس دید دوازده نفر كه مردانی بسیار خوش سیما و نورانی و زیبابودند وارد كاخ شدند، در عالم خواب به ملیكه گفته شداینها كه وارد شدند، پیامبر اسلام(ص) و علی، حسن و حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام كاظم،امام رضا،امام جواد،امام هادی وامام حسن عسكری(ع) هستندناگهان مشاهده كرد كه پیامبر اسلام(ص به حضرت مسیح(ع) رو كرد و گفت: ما به اینجا آمدهایم تا «ملیكه» را ازشمعون برای فرزندم «حسن عسكری» خواستگاری كنیم
حضرت مسیح(ع) به شمعون گفت: به به، سعادت به تو رو كرده، خودرا با دودمان محمد«صلی الله علیه و آله» پیوند بده، شمعون ازاین پیشنهادبسیارخوشحال شد. آنگاه حضرت محمد(ص) به منبر رفت و خطبة عقد را خواند و«ملیكه» رابه عقد امام حسن عسكری «علیهالسلام» درآورد وسپس حضرت مسیح و شمعون و یاران مسیح(ع) به این عقد گواهی دادند
پذیرفتن اسلام درعالم خواب
«ملیكه» میگوید: ازخواب بیدارشدم ولی ماجرای خواب را به هیچ كس وحتّی جدم امپراطور روم، نگفتم، تامبادابه من آسیبی برسانند،ولی شب ودر فکر این خواب عجیب
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌸🍃🌸🍃
فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّىٰ إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ (44 - انعام)
(آرى،) هنگامى که آنچه را به آنها یادآورى شده بود فراموش کردند، درهاى همه چیز (از نعمتها) را به روى آنها گشودیم تا (کاملاً) به آن خوشحال شدند (و دل بستند.) ناگهان آنها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم.) در این هنگام، همگى مأیوس شدند.
روزی مردی مرا دید و گفت: تمام زندگی مرا یک عکس از زنی بهم زد؟ گفتم: چه طور؟ او گفت: عکس آن زن از گوشی من درآمد، همسرم از آن روز زندگی مرا آتش زد و طلاق خواست و از آن روز زندگیام از هم پاشید. خدا چرا به خاطر عکس زنی با من چنین کرد؟
گفتم: بنشین و کمی از گذشتهات برایم بگو. دیدم عمری گناه کبیره و شربِ خمر و گردنکشی به ضعفاء کرده است!!!
پرسیدم: این گناهانت یادت نیست؟ بدان! عمری خدا به تو فرصت داده و در آن زمانها که باید گرفتارت میکرد از رحمتش به تو فرصت داده و این عکس که در گوشیات بوده مصداق أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً یا همان «دستبندزدن» است.
تو مانند خلافکاری بودی که بارها خداوند چشم رحمتش را بر گناهانت بسته بود تا شاید بازگردی و چون بازنگشتی، به ناگاه دستبندت زد. ممکن است پلیس، یک مجرم را در زمان آبخوردن دستبند زند.
روزی دوستی از حقیر پرسید: در چین خفاش خوردند و کرونا گرفتند، گناه جهان چیست؟ دقیقاً داستان فوق پاسخ این سؤال هم هست. تمام دنیا در غفلت فرورفته و کرونا لحظهی دستبندزدنِ الهی است، به خاطر گناهان قبلی نه به خاطر یک گناه خاص!!!
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌟 #زنگ_تفکر 🌟
روزی استادی وارد کلاس شد و از دانشجویان خواست برای یک آزمون برنامه ریزی نشده آماده شوند.
استاد برگه های امتحان را برعکس روی میزها گذاشت و از دانشجویان خواست برگه ها را برگردانند.
دانشجویان متعجبانه دیدند که هیچ سوالی در برگه نیست و فقط یک نقطه سیاه در مرکز آن است.
استاد که آنها را متعجب دید گفت: درباره آنچه می بینید بنویسید.
دانشجوها شروع به نوشتن کردند. بعد از اتمام زمان، استاد برگه ها را گرفت و با صدای بلند شروع به خواندن کرد.
همه آنها بدون استثنا نقطه سیاه و موقعیت آن را در صفحه توصیف کرده بودند.
خواندن همه برگه ها که تمام شد استاد شروع به توضیح دادن کرد و اینکه هدف من از امتحان این بود که شما موضوعی برای تفکر داشته باشید.
هیچ یک از شما درباره قسمت سفید کاغذ چیزی ننوشته بودید، همه توجهات به نقطه سیاه بود.
درست مانند زندگی واقعی که همیشه اصرار به تمرکز روی نقطه های سیاه زندگی داریم، بی پولی، بیماری، مشکلات در روابط با دیگران، ناامیدی، در حالیکه اینها در مقایسه با داشته هایمان بسیار کوچکند اما ما اجازه می دهیم ذهن ما را آلوده کنند.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆
#داستان_علما
مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به #شیخ_نخودکی در وصیت خود به فرزندش می گوید:
اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد، ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش و هباء منثورا خواهد شد.
فرزندم! بدان که در تمام عمرم تنها یک بار نماز صبحم قضا شد. پسر بچه ای داشتم که شب آن روز فوت شد.
سحرگاه در عالم رویا به من گفتند که این مصیبت به علت فوت آن نماز صبح به تو وارد آمد.
اکنون اگر یک شب، نماز شبی از من فوت شود، صبح آن شب، انتظار بلایی را می کشم که به من نازل شود.
سپس حاج شیخ حسنعلی می افزاید:
پسرم! ترا سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از نماز شب تا آنجا که می توانی غفلت مکن.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔴 #داستان_زن_زیبا_و_عابد
💠 زنی بسیار زیبا که شوهری #بیغیرت داشت روزی خود را آرایش کرد و به شوهرش گفت: آیا کسی هست که مرا ببیند و به گناه نیفتد؟شوهرش گفت: بله یک نفر بنام عُبید که انسان عابدیست. زن گفت: حالا ببین چجوری وسوسهاش میکنم و او را به بدترین گناه میاندازم! زن نزد عبید رفت و #چادرش را از چهره کنار زد و عبید را بسوی خود دعوت کرد. عبید گفت: باشه من دعوت تو را قبول میکنم که با تو باشم اما چند سوال دارم و دوست دارم با من صادق باشی اگر صادق بودی، منم با تو صادق خواهم بود. زن گفت: باشد درست جواب میدهم. عبید گفت: اگر الان #عزرائیل برای بیرون آوردن روحت بیاد آیا در آن حالت، دوست داری بامن مشغول باشی؟ زن گفت: نه به خدا! عبید گفت: اگر تو را در #قبر گذاشتند و منکر و نکیر برای سوال و جواب پیشت آمدند در آن حالت دوست داری با من باشی؟ زن گفت: نه به خدا! عبید گفت: اگر #قیامت برپا شد و تو نمیدانستی که پرونده اعمالت را به دست راستت میدهند یا دست چپت آیا در آن حالت باز دوست داشتی با من مشغول باشی؟ زن گفت: نه به خدا! عبید گفت: وقتی مردم از روی پل #صراط رد میشدند و تو نمیدانستی که آیا میتونی رد بشی یانه؟ آیا باز هم دوست داشتی بامن مشغول گناه باشی، زن گفت نه به خدا! دیگه چیزی نگو! عبید گفت: راست گفتی! آن زن به خانه رفت و به #شوهرش گفت: هم من بد کردم هم تو و #توبه کرد و از عبادتکاران بزرگ شد.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah