eitaa logo
به‌سمت آرامش 🌱✨
4.8هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
🌱🌻 بِسم‌الله‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ مدیریت: @Saheerr 📳 مجموعه تبلیغات (تبلیغات قاضی) https://eitaa.com/joinchat/356910065C5b56d32fe0
مشاهده در ایتا
دانلود
اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماه‌ها در خانه بود، همه می‌دیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت. ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد. پسر ارباب به پدر گفت: «پدر می‌خواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آن‌ها طعامی دهیم.» پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.» پسر پرسید: «چرا پدرم؟» گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من به‌جای او بودم، اگر پول را نمی‌دزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی می‌کردم. در این حالت هر دو دیوانه‌ایم.» غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت: «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و هم‌خوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.» غلام گفت: «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانت‌داری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمی‌کنم و جواب ارباب را با خیانت نمی‌دهم، چون اگر چنین کنم مرده‌ام و مرده از لذت بی‌نصیب است.» غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
داستان کوتاه راستگوئی! روزی شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با یکی از دانایان شهرش در این باره مشورت کرد. دستور دادند که همه ی دختران شهر به میهمانی شاهزاده دعوتند. شاهزاده در این جشن همسر خود را انتخاب می کند.دختر خدمتکار قصر از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد چرا که عاشق شاهزاده بود.اما تصمیم گرفت که در میهمانی شرکت کند تا حداقل یکبار شاهزاده را از نزدیک ببیند.روز جشن همه در تالار کاخ جمع بودند. شاهزاده به هر یک از دختران دانه ای داد و گفت کسی که بهترین گل را پرورش دهد و برایم بیاورد همسر آینده ی من خواهد بود. شش ماه گذشت و با اینکه دختر خدمتکار با باغبانان مشورت کرد و از گل بسیار مراقبت کرد ولی گلی در گلدان نرویید. روز موعود همه ی دختران شهر با گلهایی زیبا و رنگارنگ در گلدان هایشان به کاخ آمدند. شاهزاده بعد از اینکه گلدان ها را نگاه کرد اعلام کرد که دختر خدکمتکار همسر اوست. همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش گلی نبوده. شاهزاده گفت این دختر گلی را برایم پرورش داده که او را شایسته ی همسری من می کند، گل صداقت. همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند و ممکن نبود گلی از آنها بروید 🌼🌿🌼🌿🌼. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
. ❣از نصایح پدرانه دلزده نشو بابام هر وقت که وارد اتاقم میشد میدید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاق هستم، بهم میگفت: چرا خاموشش نمیکنی و انرژی رو هدر میدی؟ وقتی وارد حمام میشد ومیدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد، چرا قبل از رفتن آب رو خوب نمی بندی و هدر میدی؟ همیشه ازم انتقاد میکرد و به منفی بافی متهمم میکرد ... بزرگ و کوچک در امان نبودند و مورد شماتت قرار میگرفتن... حتی زمانی که بیمار هم بود ول کن ماجرا نبود. 🍃 تا روزی که منتظرش بودم فرا رسید و کاری پیدا کردم... امروز قرار است در یکی از شرکت های بزرگ برای کار مصاحبه بدم.اگر قبول شدم این خونه کسل کننده رو برای همیشه ترک میکنم تا از بابام و توبیخهاش برای همیشه راحت بشم. صبح زود ازخواب بیدار شدم حمام کردم بهترین لباسمو پوشیدم و زدم بیرون. داشتم با دستم گرده های خاک را رو کتفم دور میکردم که پدرم لبخند زنان بطرفم اومد با وجود اینکه چشمهاش ضعیف بود و چین و چروک چهره اش هم گواهی پاییز رو میداد بهم چند تا اسکناس داد و گفت: 🍃 مثبت اندیش باش و خودت رو باور داشته باش، از هیچ سوالی تنت نلرزه!! نصیحتشو با اکراه قبول کردم و لبخندی زدم و تو دلم غرولند میکردم که در بهترین روزای زندگی ام هم از نصیحت کردن دست بردار نیست.مثل اینکه این لحظات شیرینو میخواد زهرمار کنه 🍃از خونه بسرعت خارج شدم، یه ماشین اجاره کردم و بطرف شرکت رفتم 🍃به دربانی شرکت رسیدم. خیلی تعجب کردم هیچ دربان ونگهبان و تشریفاتی نداشت فقط یه سری تابلو راهنما.به محض ورودم متوجه شدم دستگیره ازجاش در اومده.اگه کسی بهش بخوره میشکنه.بیاد پند آخر بابام افتادم که همه چیزو مثبت ببین. فورا دستگیره رو سرجاش محکم بستم تا نیوفته! 🍃همینطوری و تابلوهای راهنمای شرکت رو رد میکردم و از باغچه ی شرکت رد میشدم که دیدم راهروها پر شده از آب سر ریز حوضچه ها.به ذهنم خطور کرد که باغچه ی ما پر شده است یاد سخت گیری بابام افتادم که آب رو هدر ندم.شیلنگ آب را از حوضچه پر، به خالی گذاشتم وآب رو کم کردم تا سریع پر آب نشه 🍃در مسیر تابلوهای راهنما وارد ساختمان اصلی شرکت شدم. همینطور که از پله ها بالا میرفتم، متوجه شدم .چراغک های آویزان در روشنایی روز روشن هستن. از ترس داد و فریاد بابا که هنوز توی گوشم زمزمه میشد، اونا رو خاموش کردم! به محض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای این کار آمدن 🍃اسمم رو در لیست ثبت نام نوشتم و منتظر نوبت شدم.وقتی دور و برمو نیم نگاهی انداختم و چهره و لباس و کلاسشون رو دیدم، احساس حقارت و خجالت کردم و مخصوصا اونایی که از مدرک دانشگاهای آمریکایی شون تعریف میکردن.دیدم هر کسی که میره داخل، کمتر از یک دقیقه تو اتاق مصاحبه نمیمونه و میاد بیرون.با خودم میگفتم اینا با این دک و پوزشون و با اون مدرکاشون، رد شدن. من قبول میشم ؟!!!عمرا😨 🍃فهمیدم که بهتره محترمانه خودم از این مسابقه که بازنده اش من بودم سریعتر انصراف بدم تا عذرمو نخواستن. بیاد نصحیت پدرم افتادم: مثبت اندیش باش و اعتماد بنفس داشته باش ... نشستم و منتظر نوبتم شدم. انگار که حرفای بابام، انرژی و اعتماد به نفس بهم میداد و این برام غیر عادی بود. 🍃در این فکر بودم که یهو اسممو صدا زدن که برم داخل.وارد اتاق مصاحبه شدم و روی صندلی نشستم و روبروم سه نفر نشسته بودن که بهم نگاه کرده و لبخند میزدن. یکیشون گفت کی میخواهی کارتو شروع کنی؟دچار دهشت واضطراب شدم، لحظه ای فکر کردم دارن مسخرم میکنن یا پشت سر این سوال چه سوالاتی دیگه ای خواهد بود؟ 🍃بیاد نصیحت پدرم درحین خروج از منزل افتادم: نلرز و اعتماد بنفس داشته باش!پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم:ان شاءالله بعد از اینکه مصاحبه رو با موفقیت پشت سر گذاشتم، میام سرکارم ❣یکی از سه نفر گفت تو درآزمون استخدامی پذیرفته شدی تمام! 🍃باتعجب گفتم شما که ازم سوالی نپرسیدین؟! سومی گفت ما بخوبی میدونیم که با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتهاشونو فهمید، به همین خاطرگزینش ما عملی بود، تصمیم گرفتیم مجموعه ایی از امتحانات عملی را برای داوطلبان مد نظر داشته باشیم که نتیجه آن معلوم کند که داوطلب با مثبت اندیشی درطولانی مدت از منافع شرکت دفاع خواهد کرد و تو تنها کسی بودی که از کنار این ایرادات رد نشدی و تلاش کردی از درب ورودی تا اینجا نقصها را اصلاح کنی و دوربینهای مداربسته موفقیت تو راثبت کردند 🍃 در این لحظه همه چی ازذهنم پاک شد کار، مصاحبه، شغل و...هیچ چیز رو بجز صورت پدرم ندیدم!پدرم آن انسان بزرگی که به ظاهر سنگدل، اما درونش پر از محبت و رحمت و دوستی و آرامش است 🍃 حتی اگر خودت هم الان یک پدرهستی-زیرا در ماوراء این پندها محبت نهفته است که حتما روزی از روزگاران آن را خواهی فهمید و چه بسا آنها دیگر نباشند داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
🌸🍃پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «دشمنان تو از جن، ابلیس و سپاهیان او است: 👈پس اگر نزد تو آمد و گفت: فرزندت مُرد، به خود بگو: زندگان برای مردن آفریده شده ‏اند. 👈اگر آمد و گفت: مال تو از دست رفت، بگو: ستایش خدای را که می‌دهد و می‌گیرد و زکات را از من برد. 👈اگر آمد و گفت: مردم به تو ستم می‌کنند، ولی تو ستم نمی‌کنی بگو: روز قیامت آنان که ستم کردند گرفتارند. 👈اگر آمد و گفت: چه قدر نیکی می‌کنی، بگو: گناهان من بیش از نیکی‏های من است. 👈اگر آمد و گفت: چه قدر نماز می‌گزاری بگو: غفلت من از نمازهایم بیش تر است. 👈اگر آمد و گفت: چه قدر بخشش می‌کنی، بگو آن قدر که می‌گیرم، از آن چه می‌بخشم زیادتر است. 👈اگر گفت: چه قدر به تو ستم می‌کنند بگو: من بیش تر ستم کرده ‏ام. 👈اگر گفت: چه قدر برای خدا کار می‌کنی، بگو: چه بسیار معصیت‏ها کرده ‏ام». ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم در زمان حضرت موسى عليه السلام در بنى اسرائيل به جهت نيامدن باران قحطى شد مردم خدمت حضرت موسى رسيدند و گفتند: براى ما نماز استسقاء (نماز باران) بخوان. حضرت موسى عليه السلام برخواست كه با قوم خود براى دعاى باران بروند و بيشتر از هفتاد هزار نفر بودند هرچه دعا كردند باران نيامد. حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: خدايا چرا باران نمى آيد، مگر قدر و منزلت من نزد تو از بین رفته؟ خطاب رسيد: نه، ليكن ميان شما يک نفر است كه چهل سال مرا معصيت مى كند. به او بگو از جمعيت خارج شود تا باران رحمتم را نازل كنم. موسى عليه السلام عرض كرد: الهى صداى من ضعيف است، چگونه به هفتاد هزار جمعيت برسد؟ خطاب شد: اى موسى تو بگو من صداى تو را به مردم مى رسانم حضرت موسى به صداى بلند صدا زد: اى كسى كه چهل سال است معصيت خدا را مى كنى از ميان ما برخيز و بيرون رو كه خداوند به جهت شومى و بدى تو باران رحمتش را از ما قطع كرده. آن مرد عاصى برخواست نگاهى به اطراف كرد، ديد كسى بيرون نرفت. فهميد خودش بايد بيرون برود با خود گفت چه كنم اگر برخيزم و از ميان مردم بروم كه مردم مرا مى بينند و مى شناسند و رسوا مى شوم و اگر نروم كه خدا باران نمى دهد همانجا نشست و از روى حقيقت توبه كرد و از كرده خود پشيمان شد. يكدفعه ابرها آمده و به هم متصل شد و چنان بارانى آمد كه تمام سيراب شدند. موسى عرض كرد: الهى كسى كه از ميان ما بيرون نرفت چگونه شد كه باران آمد؟ خطاب شد: سقيتكم بالذى منعتكم به به شما باران دادم، به سبب آن كسى كه شما را منع كردم و گفتم از ميان شما بيرون برود. موسى عليه السلام عرض كرد: خدايا! اين بنده را به من بنما. خطاب شد: اى موسى آن وقتى كه مرا معصيت مى كرد رسوايش نكردم، حال كه توبه كرده او را رسوا كنم؟ حاشا، من نمامين و سخن چينان را دشمن مى دارم، خود نمامى كنم؟ داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
10 نکته در خصوص سلامتی در قرآن 1 . بخورید و بیاشامید ; اما به اندازه کافی و لازم ; زیرا پرخوری و زیاده روی، سلامت شما را به خطر می اندازد; (اعراف/31) . 2 . همه دردها و ناراحتی های خود را می توانید با قرآن ریشه کن سازید; قرآن بخوانید و به آن عمل کنید و با روح قرآن مرتبط و همنوا گردید تا همه سیستم های روح و جسم شما در تعادل مطلوب خود قرار گیرند; (یونس/57 و اسراء/82) . 3 . در فرهنگ قرآنی، این خداوند است که بیماری ها را شفا می دهد و دیگران، وسیله و واسطه اند ; (شعرا/80) . 4 . اصل اول در سلامتی و صحت غذاها به فرموده قرآن، آن است که حلال و پاکیزه باشند . این گونه غذا، می تواند مقدمات سلامتی را در بدن انسان فراهم نماید; اما این که یک ماده خوراکی واحد با ترکیبات غذایی ثابت و مشخص، در اثر حلال یا حرام بودن، دارای آثار متفاوتی بر سلامت انسان گردد، بحث علمی بسیار عمیقی می طلبد; (نحل/114 و بقره 168) . حلال یعنی چیزی که ممنوعیت شرعی ندارد و طیب یعنی چیزی که موافق طبع سالم انسانی باشد . 5 . بهترین نحوه تغذیه برای سلامت انسان که مورد سفارش قرآن کریم است، خوردن صبحانه و شام است ; یعنی غذای روزانه در دو وعده اصلی در اول روز و آخر روز صرف گردد . این شیوه غذا خوردن بهشتیان است که در سوره مریم، آیه 62 آمده است . 6 . به فرمان قرآن، مؤمنان شایسته ترین افراد در استفاده از نعمت های الهی - مانند غذاهای پاکیزه - می باشند . خداوند می فرماید: چه کسی این غذاهای پاکیزه را بر شما حرام کرده است؟ این ها زیبایی های زندگی دنیاست که خداوند برای بهترین بندگانش خلق نموده است . پس از نعمت های خداوند استفاده کنید; (اعراف/32 و مائده/87 و 88) . به قول امام علی (ع)، خداوند همان قدر از حرام شمردن آن چه حلال نموده است، ناراحت می شود که حرام او را نادیده بگیرید و مانند یک امر حلال انجام دهید . 7 . جالب است بدانید که خداوند مستقیما در قرآن به خوردن گوشت و ماهی و میوه اشاره می کند و آنها را از نعمت های زندگی بخش الهی برمی شمارد و از ما می خواهد که از آنها بخوریم که به ترتیب در سوره مائده آیه 1 و 96، سوره نحل، آیه 14 و سوره مؤمنون آیه 19 آمده است . 8 . مسئله خوراک در قرآن، آن قدر مهم است که در یک آیه مستقیما فرمان داده شده است که انسان با دقت و تامل در غذایی که می خورد، بنگرد; (عبس/24) ; یعنی این که یک انسان قرآنی، باید در نحوه تغذیه خود، نهایت دقت را داشته باشد . داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨ ✅سنگ حسرت ✍گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند. بزرگشان گفت: اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟ برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم. وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی و الماس. آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند. زندگی هم بدین شکل است، اگر از لحظات استفاده نکینم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم. ⇦•کسی که در دنیا صلوات زیاد بفرستد در قیامت جزو کسانی است که حسرت کمتر می خورد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨ تاحالا دندونپزشکی رفتین؟؟؟ اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثه تون،بعد اون مته رو میگیره دستش... بعضی وقتا از شدت درد دسته های صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه... چرا نمیزنین تو گوشش؟ چرا داد و هوار نمی کنید؟ این همه درد رو تحمل کردید،این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ... خوب اعتراض کنید بهش! چرا اعتراض نمی کنید؟ تازه کلی هم ازش تشکر میکنیم و میخوایم بیایم بیرون میگیم:آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش؟! نمی خوای خدا رو اندازه یه"دندونپزشک" قبول داشته باشی...؟؟ به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه،میدونیم یه حکمتی داره،خوب خدا هم حکیمه... اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم... یعنی کارهای او از روی حکمت است. وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد،ازش تشکر کنیم،بگیم نوبت بعدی کی هستش؟ رنج بعدی؟ به من بگو مدرک خدا رو قبول نداری؟؟؟ حتی قد یه"دندون پزشک"؟؟؟ یادت نره اون خیــلی وقته خداست... داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽💿📽💿📽 📿استادرائفی پور📿 🔷🔸🔷🔸🔷🔸 🔮حیای واقعی در زنان و مردان یعنی .... حضرت یوسف علیه السلام. داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
✍🏼 گویند دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد خوشحال شد و گوشه‌های دامن را گره زد و رفت! در راه با پروردگار سخن می‌گفت: ای گشاینده گره‌های ناگشوده! عنایتی فرما و گره‌ای از گره‌های زندگی ما بگشای. در همین حال ناگهان گره‌ای از گره‌هایش باز شد و گندم‌ها به زمین ریخت! او با ناراحتی گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز که این گره بگشای و گندم را بریز! آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ نشست تا گندم‌ها را از زمین جمع کند، در کمال ناباوری دید دانه‌ها روی ظرفی از طلا ریخته‌اند! ندا آمد که: تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتــاح راه💚 《 مولانـــــا 》 ‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه می‌گذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی می‌خواست آب بکشد و نمی‌توانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کرده‌ای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد. ✍آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسول‌الله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید. ‼️پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آورده‌ای؟ گفت: مردی خوش‌روی، شیرین‌کلام، خوش‌اخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آورده‌ای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدم‌های مبارکش افتاد. گریه می‌کرد و معذرت می‌خواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: ✨📖✨ وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم) ⚡️و تو اخلاق عظیم و برجسته‌اى دارى. 📚قصص‌الروایات داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
🍃شهری که که مردمش اصلاً فیل ندیده بودند... از هند فیلی آوردند و به خانه تاریکی بردند و مردم را به تماشای آن دعوت کردند؛ مردم در آن تاریکی نمی‌توانستند فیل را با چشم ببینید. ناچار بودند با دست آن را لمس کنند. کسی که دستش به خرطوم فیل رسید. گفت: فیل مانند یک لوله بزرگ است. 🍃دیگری که گوش فیل را با دست گرفت گفت: فیل مثل بادبزن است. یکی بر پای فیل دست کشید و گفت: فیل مثل ستون است. و کسی دیگر پشت فیل را با دست لمس کرد و فکر کرد که فیل مانند تخت خواب است. آنها وقتی نام فیل را می‌شنیدند هر کدام گمان می‌کردند که فیل همان است که تصور کرده‌اند. 🍃فهم و تصور آنها از فیل مختلف بود و سخنانشان نیز متفاوت بود. اگر در آن خانه شمعی می‌بود، اختلاف سخنان آنان از بین می‌رفت. ادراک حسی مانند ادراک کف دست، ناقص و نارسا است. نمی‌توان همه چیز را با حس و عقل شناخت. گاهی دیدن هم لازم است. 🌟 نکته : همیشه قضاوت ما این چنین است .آنچه حس می کنیم ملاک قضاوت ماست . اگرحتی به اندازه نور شمعی بینش ودانش درقضاوت ما باشد بهترقضاوت می کنیم 🌟 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah