eitaa logo
به‌سمت آرامش 🌱✨
4.9هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
🌱🌻 بِسم‌الله‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ مدیریت: @Saheerr 📳 مجموعه تبلیغات (تبلیغات قاضی) https://eitaa.com/joinchat/356910065C5b56d32fe0
مشاهده در ایتا
دانلود
📚محدث نوري رضوان الله عليه نقل مي‌كند : 🕌يكي از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت : در شبي كه نوبت خدمت من بود، در رواقي كه به دارالحفاظ معروف است، خوابيده بودم . ناگاه در خواب ديدم كه در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا عليه السلام از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند :« برخيز و بگو مشعلي فروزان بالاي گلدسته ببرند، زيرا جماعتي از اعراب بحرين به زيارت من مي‌آيند و اكنون در اطراف « طرق » ( هشت كيلومتري مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم كرده‌اند برو به ميرزا شاه نقي متولي بگو مشعلها را روشن كند و با گروهي از خادمان جهت نجات و راهنمايي آنان حركت كنند .» آن خادم مي‌گويد : از خواب پريدم و فوري از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بيدار كرده و ماجرا را برايش گفتم او نيز با شگفتي برخاست و با يكديگر بيرون آمديم در حالي كه برف به شدت مي باريد مشعلدار را خبر كرديم و او به سرعت مشعلي روي گلدسته روشن كرد آنگاه با عده‌اي از خدام حرم به خانه‌ي متولي رفتيم و ماجرا را برايش شرح داديم سپس با گروهي مشعلدار به طرف طرق حركت كرديم نزديك طرق به زوار رسيديم . آنان در هواي سرد و برفي ميان بيابان گويي منتظر ما بودند . از چگونگي حالشان جويا شديم گفتند : ما به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از بحرين بيرون آمديم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتيم و ديگر نمي‌توانستيم مسير حركت را تشخيص دهيم تا اينكه از شدت سرما دست و پاي ما از كار افتاد و خود را آماده‌ي مرگ نموديم . از مركب‌ها فرود آمديم و همه يك جا جمع شديم . فرش‌هايمان را روي خود انداختم و شروع به گريستن كرديم و به حضرت رضا عليه السلام متوسل شديم . در ميان مسافران مردي صالح و اهل علم بود . همين كه چشمش به خواب رفت، حضرت رضا عليه السلام را در خواب زيارت نمود ،كه به او فرمود : « برخيز ! كه دستور داده‌ام چراغ‌ها را بالاي مناره‌ها روشن كنند. شما به طرف چراغ‌ها حركت كنيد .» همه برخاستيم و به طرف چراغ‌ها حركت كرديم كه ناگاه شما را ديديم. @Dastanhaykotah
درویشی را دیدم شتابان مى دوید گفتم درویش ،کجا؟ گفت مراسم عزا ، گفتم مگه کی مرده؟ آهی کشید و گفت : "معرفت" و "وفا" هر کس به طریقی بالا می آید ! یکی پایش را بر سر دیگری می گذارد یکی دستش را در جیب دیگری . دیگری دستش را بر زانوی خود میگذارد یکی هم پایش را بر روی تمام احساسات یا وجدانش در آخر کسی در جای خود نمی ماند همه بالا می روند مهم این است وقتی به آن بالا رسیدیم دریابیم چه‌چیزی به دست آوردیم، روی چه چیزی پا گذاشته ایم و چه چیز را به چه قیمت از دست دادیم @Dastanhaykotah
‌ 📚اگرخدا عادل است، چرا از لحاظ تقسیم نعمت و ..بین بندگانش فرق گذاشته است؟ 🌹در محضر آیت الله بهجت ره: هرکسی در این دنیا کاسه ای از ابتلائات دارد که مطابق با ظرفیت وجودی اوست و کاسه های اشخاص از بلاها پر شده است...ولی خداوند همه را دوست دارد. خداوند هیچ بلایی را بدون حکمت و مصلحت نمیفرستد،بلکه برای تضرع و دعای ما میفرستد. بهمین خاطر برای دفع بلاها دعا و گریه و تضرع به درگاهش لازم و مفید است. درست است که بعضی ها در ثروت و مال بالاتر از تو هستند،اما آیا عمرآنها،صحت و سلامتی آنها،تعداد اولاد و نعمت بچه دار شدن و...آنها هم از تو بیشتر است یا اینکه تو در این امور از آنها بالاتری؟ اگر با درک و دقت همه چیز را در نظر بگیریم و بعد قضاوت کنیم متوجه میشویم که : خداوند علیم و حکیم همه ی بلاها را با ترازوی عدل و ترازوی مساوات به طور یکسان تقسیم کرده است. 📌پیوست: بزرگی میگفت:بلاهای هرکسی رو خداوند مطابق با جنبه و ظرفیت خودش بهش داده. به طوری که اگر یک چاه بکنن و همه ی مردم بلاهاشون رو داخل اون چاه بریزن و حق انتخاب داشته باشن،کسی بلاهای دیگران رو تحمل نمیکنه و باز هرکسی بلای خودش رو انتخاب میکنه... گلچین سخنان آیت الله بهجت ره آیت @Dastanhaykotah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوای درد من چیه؟! مرحوم حضرت آیت الله بهجت رحمة الله علیه. آیت @Dastanhaykotah
💠در قیامت كسی نمی‌تواند بخوابد💠 🍃حضرت آیة الله جوادی آملی در توضیح آیه شریفه فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ (نازعات 14) نکته زیبایی فرمودند: 📖به تعبير قرآن كريم، يكی از القاب صحنه قيامت ‌«ساهرة‌» است. "‌ارض ساهرة‌" به آن بيابانها و زمین‌هایی می‌گويند كه در اثر شدت ترس، كسی خوابش نمي‌برد، ✔️چون ‌«‌سَهَر» يعنی بيداری. آنهايي كه پنجاه هزار سال معطل‌اند خوابشان نميبرد؛ ⁉️مگر غم ميگذارد انسان بخوابد؟!.. ⁉️مگر انسان متوحش خوابش می‌برد؟! ‼️پنجاه هزار سال ناچار است بيداری بكشد! اما برای مؤمن واقعی اين پنجاه هزار سال به اندازه يك نماز واجب است. ⚜حضرت فرمود: «و الذي نفس محمّد بيده» اين روز طولانی برای مؤمن كوتاه‌تر از نماز واجب است. يك نماز چهار ركعتی مگر چقدر وقت مي‌خواهد؟! ❇️آن‌كه حسابش پاك است خدا با او به عنوان سَرِيعُ الحِساب رفتار ميكند. 📿برگرفته از بیانات حضرت آیت الله جوادی آملی در خطبه‌های نمازجمعه (8 فروردین 76 از سایت اسراء) کمی تا @Dastanhaykotah
توی اتاق آقا(آیت الله بهجت ره) معمولاً عکسی به دیوار نصب نشده بود. حالا ممکن بود یک کنار، عکس لوله‌شده‌ای را نگه می‌داشتند مثل عکس مرحوم کمپانی یا برخی از علما را. ولی به دیوار نصب نمی‌کردند. بین کاغذهای لوله‌شدۀ کنار اتاق‌شان، یکسری اعلامیۀ فوت افراد هم موجود بود. اعلامیه‌ها را نگه می‌داشتند تا از یادشان نرود فاتحه بخوانند. (براساس خاطره یکی از مرتبطین) 📚 ذکرها فرشته‌اند، ص۶٩ @Dastanhaykotah
❗️ ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: در بسیاری از بلاد، اهل ایمان و شیعه گرفتار هستند. آیا می‌شود همان‌گونه که به هنگام گرسنگی و تشنگی، به آب و نان احساس احتیاج می‌کنیم، بلکه بیشتر از آن، برای رفع گرفتاری‌های اهل ایمان احساس احتیاج به دعا برای آنان بکنیم؟! یعنی دعایمان به اندازه‌ای باشد که رافع بلا و گرفتاری‌های آنان گردد و همراه با عدد و شرایط مخصوص و دعای تائب( توبه کننده) باشد. 📚 در محضر بهجت، ج١، ص۵٠ آیت الله @Dastanhaykotah
👨‍✈️خادم حرم امام رضا میگه:داشتم تو صحن ها قدم میزدم و مسئولیتم رو انجام میدادم،که دیدم بیسیم داره صدا میکنه:برید سمت صحن انقلاب،پشت پنجره فولاد خبریِ.... ✨میگه:خودم رو رسوندم صحن انقلاب،دیدم ازدحام جمعیت،لحظه به لحظه مردم دارن زیادتر میشن و سلام و صلوات...با چند تا دیگه از خُدام مردم رو شکافتیم،جلو رفتیم،دیدم یه مرد شهرستانی یه بچه ی سه چهار ساله بغلش، داره گریه میکنه،بچه هم داره گریه میکنه،لباس بچه رو تیکه پاره کردن،رسیدم بهش گفتم: چه خَبرِ؟حاجی چی شده؟گفت:بچه ام نابینا بود،کورِ مادرزاد،داره میبینه،میگه:اینجا حرم امام رضاست،چقدر حرم امام رضا قشنگِ... ✨گفتم:حاجی فقط سریع،خیلی جمعیت زیاد شده،کارمون سخت میشه....برگشت سمت گنبد،دیدم داره به امام رضا یه چیزایی میگه،صورتش غرق اشک شد...گفتم: حاجی بیا بریم،چی میگی به امام رضا؟گفت:حاجی بچه هام دوقلو هستند،جفتشون نابینا بودن،ما دو سه روزِ اومدیم مشهد،امروز به زنم گفتم:صبح اینو می برم،بعد از ظهر اونو می برم،من الان با چه رویی برگردم مسافرخونه،به اون بچه ام چی بگم؟ بگم:امام رضا تو رو دوست نداشت؟ ✨میگه:رسیدم توی دفتر، کاراشو انجام دادیم،یه ماشین دادم به یکی از خدام، گفتم:ببریمش محلِ اسکانش..گفتم:آدرس رو بلدی؟گفت:آره کارت مسافرخونه توی جیبمِ... پیچیدیم توی فرعی دیدیم تو کوچه ازدحامِ جمعیتِ،از ماشین پیاده شد،خادم میگه منم دنبالش دویدم،از مردم پرسیدم چه خبرِ اینجا؟ گفتن:نمی دونیم،میگن:امام رضا یه بچه ی چهار ساله ی نابینارو توی مسافرخونه شفا داده... ✨همش رو گفتم، بگم که:یا امام رضا! ما همه با هم اومدیم،میوه هم که میخری،میگن:درهم...سوا نکن...آقاجان! مارو با هم بخر،بد و خوب رو با هم....آقا! بهم بر میخوره،میگم:منو دوست نداشتی... @Dastanhaykotah
🌹 یکی از اقوام امام سجاد علیه السلام، نزد حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد. حضرت در جواب او چیزی نفرمود؛ هنگامی که آن شخص از آن مجلس رفت، حضرت به اهل مجلس فرمود: آنچه را که این شخص گفت شنیدید؛ الان دوست دارم که با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا به دشنام او بشنوید. آنان گفتند: ما همراه شما می‌آییم ولی دوست داشتیم که جواب او را می‌دادید. حضرت حرکت کردند و این آیه شریفه را می‌خواندند: «آنان که خشم خود را فرو نشانند و از بدی مردم درگذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد».(آل‌عمران آیه134) راوی این قضیه میگوید: ما از خواندن این آیه فهمیدیم که حضرت با او به خوبی برخورد خواهد کرد. هنگامی که حضرت آمدند به منزل آن شخص رسید او را صدا زدند و فرمودند به او بگویید علی بن الحسین است. چون آن شخص شنید که حضرت آمده، گمان کرد حضرت برای انتقام و جواب دادن دشنام‌ها آمده است! حضرت تا او را دیدند فرمودند: ای برادر تو نزدم آمدی و مطالبی ناگوار و بد گفتی، اگر آنچه از بدی گفتی در من است از خداوند می‌خواهم که مرا بیامرزد، و اگر آنچه گفتی در من نیست، خداوند ترا بیامرزد. آن شخص چون این سخنان را شنید و برخورد امام را مشاهده کرد، میان دیدگان حضرت را بوسید و گفت: آنچه من گفتم در تو نیست، و من به این بدی‌ها سزاوارترم. @Dastanhaykotah
ﺑﺨﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮕﻪ : ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺗﻬﻮﯾﻪ ﺍﯼ ﺣﺮﻡ آﻗﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ‏( ﻉ‏)، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺻﺤﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﭼﺸﻤﺶ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ آﻗﺎ، ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺘﺮﺟﻤﺶ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺷﻠﻮﻍ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﻬﺎ ﭼﯿﻪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯿﺒﻨﺪﻥ؟؟ ﮔﻔﺖ؛ ﻣﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯿﺎﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻤﺎﻻ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﻨﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻠﻤﻮﻥ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺣﻞ ﺑﺸﻪ. ﮐﻪ ﺩﯾﺪم ﻣﻬﻨﺪﺱ ﮐﺮاﻭﺍﺗﺸﻮ ﺍﺯ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺩﺭآﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ آﻗﺎ. ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺩﻭﺭ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﻠﻔﻨﺶ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﻣﺘﺮﺟﻢ ﻣﯿﮕﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺣﺎﻟﺶ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﺷﺪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﯾﻦ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﺩﺳﺘﺎﺵ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪ ﮔﻔﺖ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺑﻮﺩ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ، ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻓﻠﺞ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﺠﺎیی، ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺭﺿﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﻣﻨﻮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮﺗﻮﻥ رو ﺑﺒﯿﻨﻢ، ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻀﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﭽﻪ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻬﺶ ﮐﺮﺩ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﻭ ﺳﺮﺵ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ آﻗﺎﺗﻮﻥ ﺑﮕﯿﺪ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺣﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﻢ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﭽﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﺟﻔﺖ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺍﯾﻦ آقا ﮐﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯼ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .. ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏ ﯾﺎﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﺳﯽ ﺍﻟﺮﺿﺎ. ﺍﮔﻪ ﺍﻗﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺭﻭ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﺗﻮﯼ ﻫﺮ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﮐﭙﯿﺶ ﮐﻦ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺩﻋﻮﺗﺖ ﮐﻨﻪ . ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏ ﯾﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ‏( ﻉ‏) ﻣﻦ ﮐﻪ به ﻋﺸﻖ ﭘﺎﺑﻮﺱ ﻣﻮﻻﻡ ﮐﭙﯽ ﮐﺮﺩﻡ اینو به اشتراک بزار و بدون قرار نیست پولی بهت برسه یا خبرخوشی فقط آدمهایی رو الان تو این لحظه یاد خداشون میندازی تا یادشون باشه خدا هست!!! اگه دلتون شکست مارو دعا کنید. سلامتی وتعجیل درفرج مولاصاحب الزمان عجل الله سه تا صلوات کمی تا بهجت🌷 @Dastanhaykotah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️امام زمان عجل الله کاری با گذشته تو نداره!!فقط کافیه بهش ملحق @Dastanhaykotah
💚داستان دنیا مانند آب دریاست امام كاظم عليه السلام : يا هشامُ! مَثَلُ الدُّنيا مَثَلُ ماءِ البَحرِ كُلَّما شَرِبَ مِنهُ العَطشانُ ازدادَ عَطَشاًحتّى يَقتُلَهُ؛ 💙💙💙💙💙💙 امام كاظم عليه السلام : اى هشام! داستان دنيا به آب دريا مانَد كه تشنه هر چه از آن بنوشد ، تشنگى اش فزونى يابد تا او را بكُشد. آیت @Dastanhaykotah
آیت الله جوادی آملی : خداوند متعال با روزه روز مبعث معامله روزه واجب مانند روزه ماه مبارک رمضان می کند. 🌹روزه مبعث یکی از چهار روز سفارش شده برای روزه گرفتن در طول سال @Dastanhaykotah
🦅 عمر عقاب 70 سال است ولی به 40 که رسید چنگال هایش بلند شده و انعطافِ گرفتن طعمه را دیگر ندارد.. نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه میچسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است. آنگاه عقاب است و دوراهی: --> بمـیرد یـــــا دوباره متولد شود<-- ولی چگونه؟؟ عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. با نوک جدید تک تک چنگال هایش را از جای میکَند تا چنگال نو درآید. و بعد شروع به کندن پَرهای کهنه میکند. این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند. برای زیستن باید تغییر کرد. درد کشید... از آنچه دوست داشت گذشت. عادات و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد. یـــــا بايد مُرد... «انتخاب با خودِ توست...!» @Dastanhaykotah
✅پنج اثر یادگیری قرآن ✍قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: إِنْ أَرَدْتُمْ عَيْشَ السُّعَدَاءِ وَ مَوْتَ الشُّهَدَاءِ وَ النَّجَاةَ يَوْمَ الْحَسْرَةِ وَ الظِّلَّ يَوْمَ الْحَرُورِ وَ الْهُدَى يَوْمَ الضَّلَالَةِ فَادْرُسُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ كَلَامُ الرَّحْمَنِ وَ حِرْزٌ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ رُجْحَانٌ فِي الْمِيزَانِ. 🔻پيامبراكرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: اگر خواستار زندگى سـعادتمندان مـرگ شهيدان نجات روز محـشر سـايه در روز قـيامت هـدايت در روز گـمراهى هستيد پس قـرآن بياموزيد، زيرا آن گفـته خـداى مهربان و ايمنى از شيـطان و موجب برترى و وزنه خوبـيهاى شـما است. 📚جامع الاخبار ص ۴۱ .@Dastanhaykotah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه حدیث کساء!! روایتی عجیب ازبانویی که اعتقادی به اهل بیت نداشت..😭😭😭 السلام علیک یا اهل بیت النبوه...❣️ نشردهید👆👆👆 پیشنهاددانلود اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ❣️ ❣️ 🌟 . @Dastanhaykotah
❇️ آیت الله بهجت رحمت الله علیه: «داخل در است کسی که را بخواند. » 🔸بله! این دو ماه (رجب و شعبان) امتیازشان از سایر ماه‌ها غیر از ماه رمضان، این است که ادعیه خیلی عالیةالمضامینی در این دو ماه، ماثور (روایت شده از اهل بیت علیهم السلام) داریم. 🍀 [دعاهایی که]خیلی عالیةالمضامین [هستند]. در این دعاهایی که در ماه شعبان ماثور است، همین صلواتی که در زوال(هنگام ظهر) هست ( ) -که ظاهرا اختصاصی به زوال هم ندارد، همه جا می‌شود [آن را خواند]- خیلی مطالب مهمی هست، و تقریبا داخل در حریم ولایت است کسی که این صلوات را [بخواند] این‌ها خیلی مهم‌اند! 🔸در نیمه شعبان هم همین صلوات در اقبال [الاعمال] نقل شده است با تفریق (تفاوت)، بالاخره در وسط نمازها. 🔸آن دعایی هم که سید [بن طاووس] از ابن خالویه، از ائمه نقل کرده (مناجات شعبانیه) که مناجاتشان در ماه شعبان [بوده است]، خیلی این‌ها [مضامین عالیه‌ای دارند]. 🔸این هم فخر شیعه است که ادعیۀ عالیةالمضامینی در دست اینها هست که در دست فلک الافلاک نیست. شوخی است این مطالب؟ مگر کسی نفهمد! 🔸این هم یکی از کرامات اهل بیت نبوت است که «کلامهم دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق؛ سخنانشان پایین‌تر از سخنان خالق و بالاتر از سخنان مخلوق» است. 🔴 وای بر کسانی که این‌ها را بخوانند و هیچ نفهمند که این‌ها تلخ است، شور است، بی مزه است، شیرین است، چه هست؟ با شیرینی های دیگر فرقش چیست؟ هیچ اهمیتی [به این مضامین] ندهند. 📚 درس خارج اصول، جلسه ۱۷، سال ۱۳۷۰ -------------------------------- @Dastanhaykotah
🔴راه رسیدن به حاجت های مهم و بزرگ! 🌹توصیه‌ی حضرت آیت‌الله بهجت ره: باید بدانند کسانی که حاجت مهمی دارند در یکی از همین نمازها، از این عبادت‌هایی که برای حاجت ذکر شده.. گر بخواهند برسند به حاجت خودشان بدون شک،پس بعد از طلب حاجت و دعاها و نمازها بروند به سجده. در سجود سعی کنند اندازه بال مگسی تر بشود چشم (یعنی به مقدار اندک هم شده اشک بریزند) (این آمدن اشک)علامت این است که مطلب تمام شد (بدین معنا که این دعا و مناجات مورد قبول قرار گرفته است). بله، چیزی که هست عینک ما درست و صاف نیست(کنایه از گناه و تاریکی قلب)، ما نمی‌فهمیم... ما از خدا فرض کنید خانه می‌خواهیم، خدا مصلحت نمی‌داند برای ما خانه‌ای را که ما می‌خواهیم، چکار می‌کند؟! 📒 باطل می‌کند دعای این را؟! نخیر! بالاتر از خانه به آن می‌دهد! [مثلا] به ملک می‌فرماید چندسال بر عمر این بیفزا ! [اما] این بیچاره فکر می‌کند این همه زحمت کشیده آخر اثری (نتیجه‌ای) از خانه و از دعای خودش ندید!! و دعایش مستجاب نشد؛ نمی‌فهمد بالاتر از استجابت این دعا را به او داده‌اند. . حین اجابت، حسن‌ظن به خدا باید داشته باشید عینکت باید واسع باشد، صاف باشد، کدورت نداشته باشد. 📕مؤسسه نشر آثار حضرت آیت‌الله بهجت(ره) آیت @Dastanhaykotah
🌸حضرت آیت الله بهجت قدس سره: روح عبادات، ولایت‌ الله است و ولایت ولى ‌الله هم ولایت‌ الله است. ما با ائمۀ اثناعشر و انبیا و اوصیا کار نداریم، الّا اینکه خدا با این‌ها کار دارد. دوستى خدا با دوستى این‌هاست و امر خدا وقتی امتثال(اطاعت) مى‌شود که امر این‌ها امتثال بشود؛ چون خدا اطاعت این‌ها را واجب کرده است. 📚 رحمت واسعه، ص٣۴ (مجموعه فرمایشات حضرت آیت‌اللّٰه بهجت قدس سره پیرامون حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام و اصحاب و یاران آن حضرت) آیت @Dastanhaykotah
📔 📘✍با خواندن این داستان همزمان ترس،خنده و هیجان را تجربه خواهید کرد 🔹مردی شب هنگام، موقعِ برگشتن از دهِ پدری تو شمال، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! 🔸خودش این‌طوری تعریف می‌کنه که: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد. 🔹وسط جنگل، داشت شب میشد، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه سر در نمیارم! راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود. 🔸با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش. اینقدر خیس و خسته شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست! 🔹خیلی ترسیدم. یهو به خودم اومدم دیدم ماشین همون طور بی‌صدا راه افتاد. هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه! تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره... 🔸تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم. یه دفعه یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده! نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند. 🔹از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در روباز کردم و خودم رو انداختم بیرون. دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. 🔸رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم. وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند که یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفرخیس اومدن تو. 🔹یکیشون داد زد: عه عه ممد نیگا کن! این همون اوسگولیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده @Dastanhaykotah
📕این داستان فوق العاده زیباس حتما بخونیدش🙏 🔹ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. 🔹پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. 🔹دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا. 🔹برای یک لحظه خشکم زد! آخه ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند. قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. 🔹خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردامون هم درست کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نشده؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. 🔹پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نون ها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. 🔹پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد! همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که: نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی. بیایم برای عزیزان پر کشیده از دنیا با دعا و اعمال صالح برای آنها صدقه باشیم و قدر عزیزان در حال حیات زندگیمون رو بیشتر بدونیم...❤️ @Dastanhaykotah