eitaa logo
به‌سمت آرامش 🌱✨
4.6هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
🌱🌻 بِسم‌الله‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ مدیریت: @Saheerr 📳 مجموعه تبلیغات (تبلیغات قاضی) https://eitaa.com/joinchat/356910065C5b56d32fe0
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی گدایی به دیدن درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: «این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده‌ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم.» درویش خنده ای کرد و گفت : «من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم.» با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند. بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: «من کاسه گدایی‌ام را در چادر تو جا گذاشته‌ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.» درویش خندید و گفت: «دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته‌اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند.» در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید می‌شود به @Dastanhaykotah
♻دلسوزی ملک الموت برای دو نفر♻ 💚روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود ، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد ، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان‏ها هستی ، آیا در هنگام جان کندن آن‏ها دلت برای کسی رحم آمد؟ عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت: اولی روزی دریا 🌊طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی⛵️ غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‏ ای افکند ، در این میان فرزند پسری از او متولد شد ، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم ، دلم به حال آن پسر سوخت. دومی هنگامی که شداد بن عاد ، سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی نظیر خود پرداخت ، و همه توان و امکانات و💰 ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستون‏ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب🐎 پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود ، اسیر مرگ شد. 💟در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید و گفت: ای محمد! خدایت سلام می‏رساند و می‏فرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بی کران به لطف خود گرفتیم ، بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم ، ⚫️در عین حال کفران نعمت کرد ، و خودبینی و تکبر نمود ، و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت ، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت می‏دهیم ولی آن‏ها را رها نمی‏کنیم ‼️ @Dastanhaykotah
🪴🌱 کارتان را برایِ خدا نکنید ؛ برای خدا کار کنید! تفاوتش فقط همین اندازه است که ، ممکن است حسینﷺ در کربلا باشد و من در حال کسب علم ، برای رضایت خدا @Dastanhaykotah
|•🌿•| "خواهش نڪرده اهل ڪرم لطف مےڪنند اینجا به التمـاس گـدا احتیـاج نیـست💚" @Dastanhaykotah
۱۲ چیز رو توی زندگیت فراموش نکن: ۱- گذشته رو نمیتونی تغییر بدی. ۲- نظرات دیگران؛ شما رو تعریف نمیکنه. ۳- نگرش زندگی هرکس متفاوته. ۴- با گذشت زمان همه چی بهتر میشه. ۵- افکار مثبت؛ چیزای مثبت رو میاره. ۶- باد آورده رو باد میبره. ۷- کنار بکشی، باختی. ۸- قضاوت دیگران؛ نشانه شخصیتشونه. ۹- درگیری زیاد فکر، افسردگی میاره. ۱۰- مهربون بودن؛ رایگانه. ۱۱- آرامش رو در درونت جستجو کن. ۱۲- خنده؛ واگیر داره. . @Dastanhaykotah
5.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••|📱|•• 💚 +آقا‌مَن‌تَعویض پَرچَم‌کَربَلا‌باشَم..؛💔• . @Dastanhaykotah
✍آیت‌الله فاطمی نیا : بدترین سخن این است که شخص بگوید:دعا کردم و نشد!زیارت کردم و نشد! این نشدها خیلی خطرناک است. این ناامیدی‌ها و این نحو برخورد با دعا و توسل بسیار ضرر دارد. هیچ‌چیز برای شیطان، شیرین‌تر از این نشدها نیست! 📚 نکته‌ها از گفته‌ها، دفتر اول، ص ۱۸ . @Dastanhaykotah
✨﷽✨ ✍️خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود، از بغداد عزم حج کرد. بار شتری بست و سوار بر شتر عازم شد تا با آن به مکه رود. چون مراسم عید قربان شد، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج، شتری خرید تا بازگردد. از حج که بازگشت، بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبۀ خود بشکست. عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خداوند گناهان او را ببخشد. باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود. خواجه را پسر زرنگی بود، پدر را در زمان وداع گفت: «ای پدر! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت: «بلی!» 🔻پسرش گفت: «این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن. این بار نفس خودت را همانجا قربانی کن تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی. تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گله‌ای قربانی کنی، تأثیر در توبۀ تو نخواهد داشت.» @Dastanhaykotah
✨﷽✨ ✍روزی شیخ عارفی در یکی از روستاهای کربلا زندگی می‌کرد. شیخ در مزرعه کار می‌کرد که از روستای دوردستی پیکی با اسب آمد و گفت: در روستای بالا فلانی مرده است، حاضر شو برای دفن او با من برویم. شیخ اسم آن متوفی را که شنید، به شاگرد طلبه خود گفت، با پیک برود. شاگرد طلبه رفت و دو روز بعد که مراسم ختم آن مرحوم تمام شد، برگشت. پسر آن متوفی، شاگرد طلبه را آورد و در میدان روستا به شیخ با صدای بلند گفت: ای شیخ، تو دیدی من مرد فقیری هستم به دفن پدر من نیامدی و شاگرد خود فرستادی!!! کل روستا بیرون ریختند و شیخ سکوت کرد و درون خانه رفت. شاگرد شیخ از این رفتار آن مرد ناراحت شد و درون خانه آمد و از شیخ پرسید، داستان چیست؟شیخ گفت: پسر آن مرد متوفی که در روستا داد زد و مرا متهم ساخت، یک سال پیش دو گوسفند از من خرید و به من بدهکار است و من از این‌ که او با دیدن من از بدهی خود شرمنده نباشد، نرفتم تا چشم در چشم هم نشویم. ولی او نه تنها قرض خود یادش رفت، مرا به پو‌ل‌پرستی هم متهم کرد. من بجای گناه او شرمنده شدم و خواستم بدانم، خدا از دست ما چه می‌کشد که ما گناه می‌کنیم ولی او شرمش می‌شود، آبروی ما را بریزد. بلکه بجای عذر‌خواهی از گناه، زبان به ناسپاسی هم می‌گشاییم...گویند: شیخ این راز به هیچ‌کس غیر شاگرد خود نگفت و صبح بود که از غصه برای همیشه بیدار نشد. کرم بین و لطف خداوندگار گنه بنده کرده است و او شرمسار ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @Dastanhaykotah
✨﷽✨ 🔴شکر رحمت کن که رحمت در پی است ✍شخصی تعریف می‌کرد که یکی از دوستانم مدتی سردرد عجیبی داشت و مشکوک به بیماری خطرناک مغزی بود. دکتر برای او آزمایش‌هایی نوشت. بعد از تحمل استرس طولانی و صرف هزینه زیاد، برای گرفتن نتیجه آزمایش‌ به شفاخانه رفتیم. چشمان و قلبش می‌لرزید.متصدی آزمایشگاه جواب آزمایش را به ما داد و گفت: شکر خدا چیزی نیست. دوستم از خوشحالی از جا پرید. انگار تازه متولد شده. رفت بسته شکلاتی خرید و با شادی در بیمارستان پخش کرد. متصدی آزمایشگاه به من هم کاغذ سفیدی داد و گفت: این هم نتیجه آزمایش تو! چیزی نیست شکر خدا تو هم سالم هستی! از این کار او تعجب کردم! متصدی که مرد عارفی بود، گفت: وقتی دوستت فهمید سالم است، خیلی خوشحال شد و اصلا به خاطر هزینه‌ها و زمانی که برای این موضوع گذاشته، ناراحت نشد. پس من و تو هم قدر سلامتی‌مان را بدانیم و با صرف هزینه‌ای کم در راه خدا، با زبان و‌ در عمل شکرگزار باشیم که شکر نعمت باعث دوام و‌ ازدیاد نعمت است. 💠 و نعمت‌های پروردگارت را بازگو کن. (ضحی:11) @Dastanhaykotah
🔆 ✍ مسیر درست کسب علم 🔹به یاد دارم جوانی همیشه نزد پدر می‌آمد و از او می‌خواست در راه معرفت بر او درسی یاد دهد. 🔸سماجتِ جوان، پدر را خسته کرد و گفت: 🔹ای جوان! یادت باشد ترک یک گناه (مانند غیبت و...)، می‌تواند بر قلب تو علمی وارد کند و بیاموزد که هزار برابر آن را من با گفتن و نوشتن، نمی‌توانم بر مغز تو وارد کنم. 🔸بدان علم نور است و نور فقط با ترکِ معصیت و عملِ صالح کسب می‌شود، نه با کسب معصیت‌ و عمل صالح نداشتن و تنها پای موعظه استاد نشستن! . @Dastanhaykotah