eitaa logo
به‌سمت آرامش 🌱✨
4.7هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
🌱🌻 بِسم‌الله‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ مدیریت: @Saheerr 📳 مجموعه تبلیغات (تبلیغات قاضی) https://eitaa.com/joinchat/356910065C5b56d32fe0
مشاهده در ایتا
دانلود
در این شب شهادت امام هادی (ع)✨ دعا کنم واز خدا بخواهیم براے اونایے کہ خیلےﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻥ خیلے ﺩﻟﺸﮑﺴﺘﻦ خیلےتنهان خیلے مریضن ﺧﺪﺍیا هواے ﺩﻻﺷﻮﻧﻮ داشتہ ﺑﺎﺵ ﺩﺳﺘﺸﻮﻧﻮ ﺑﮕﻴﺮ و همه حاجتشون رو هم برآورده کن " آمین یا رب العالمین " 🔜 @fateme_madarm
۸ اسفند ۱۳۹۸
📜 👈 🌹حـــلول ماه رجـب مبارڪ @fateme_madarm
۸ اسفند ۱۳۹۸
●امام هادی علیه السلام فرمودند:از نمونه های غرور نسبت به خدا آن است که «بنده»، بر گناه اصرار و پافشاری کند و از «خدا» امید آمرزش داشته باشد. 📗موسوعة سیرة اهل البیت (ع)، ج۳۳، ص۲۱۲ 🌷شهادت امام هادی(علیه‌السلام)تسلیت 🏴امـام زمانےامــ³¹³ http://eitaa.com/joinchat/2664169472C4f3a257aa7
۸ اسفند ۱۳۹۸
هدایت شده از سخنرانی های عالی
📸 لیلة الرغائب؛ اعمال اولین شب جمعه ماه رجب 🙏التماس دعا... ┄┅═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═┅┄ ✅کانال استاد عالے 🆔 @ostad_aali110
۸ اسفند ۱۳۹۸
✅فضیلت در ماه ✍امام علی💚 علیه السلام فرمودند درماه رجب زیاد استغفارنمائید چون در هر لحظه از این ماه ، خداوند مقداری از بندگانش را از جهنم آزاد می کند. وهرشخص دراین ماه زیاداستغفرالله گوید فرشتگان بر او مژده بهشت را میدهند فضيلت کمک به دیگران در ماه رجب هرکس در این ماه مشکل مؤمنی را حل کند و یا مسلمانی را از غم و غصه آزاد سازد خداوند متعال به او بهشت فردوس را می دهد و پایان سخن اینکه،ماه رجب ماه کشت(انجام اعمال صالح) "شعبان"ماه آبیاری(بااشک) رمضان ماه دروی رحمت است 📚منبع فضایل دوازده ماه قمری ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 🏴امـام زمانےامــ³¹³ http://eitaa.com/joinchat/2664169472C4f3a257aa7
۸ اسفند ۱۳۹۸
|بَابُکَ مَفْتوُحٌ لِلرَّاغِبِین در رحمتت به روی مشتاقان باز است| لیلة الرغائب است... خوش‌بحال مشتاقی ؛ که آرزویش "تــــو" باشی! 🔜 @fateme_madarm
۸ اسفند ۱۳۹۸
• [بیا ڪہ روضہ ۍزلفت شبِ مصائب ماست هواۍ طره ۍتو ماست...] ••• 🌙🤲🏻 الرغائب شب آرزوها +اللهم أرنے الطلعة الرشیده 🙏 🔜 @fateme_madarm
۸ اسفند ۱۳۹۸
༻﷽༺ ارباب بےڪفن، همہ عالم فداے تو زهرا گرفتہ مجلس روضہ براے تو در لیلہ الرغائب و در بین روضہ ها ما آرزویـمان شده، ڪربُ بَلاے تو 🌙 💚 🔜 @fateme_madarm
۸ اسفند ۱۳۹۸
✅یک داستان واقعی و زیبا ✍ از مرحوم آيةالله‌العظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است: اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همه‌ روزه عده ‌اي مي‌‌مردند. روزي در منزل استادم، مرحوم سيدمحمد فشاركي، عده‌اي از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند. مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي. فرمود: من حكم مي‌‌كنم كه شيعيان سامرا از امروز تا ده‌روز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجس‌خاتون(علیها السلام)، والده ماجده حضرت حجت‌بن‌الحسن(علیهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود. اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلف‌شدن شيعه متوقف شد. 📚داستان‌هاي شگفت شهید دستغیب داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
۸ اسفند ۱۳۹۸
❗️ روزي پسري خوش‌چهره در حال چت کردن با يک دختر بود. پس از گذشت دو ماه و آشنايي با اخلاق و رفتار او پسر علاقه بسياري نسبت به او پيدا کرد و به او پيشنهاد ازدواج داد. اما دختر به او گفت: «مي‌خواهم رازي را به تو بگويم.» پسر گفت: «گوش مي‌کنم.» دختر گفت: «آرین من مي‌خواستم همان اول اين مساله را با تو در ميان بگذارم اما نمي‌دانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهي من از همان کودکي فلج بودم و هيچوقت آنطور که بايد خوش قيافه نبودم. بابت اين دو ماه واقعاً از تو عذر مي‌خواهم.» آرین گفت: «مشکلي نيست.» دختر پرسيد: «يعني تو الان ناراحت نيستي؟» آرین گفت: «ناراحت از اين نيستم که دختري که تمام اخلاقياتش با من مي‌خواند فلج است. از اين ناراحتم که چرا همان اول با من رو راست نبود. اما مشکلي نيست من باز هم تو را مي‌خواهم.» دختر با تعجب گفت: «يعني تو باز هم مي‌خواهي با من ازدواج کني؟» آرین در کمال آرامش و با لبخندي که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من.» دختر پرسيد: «مطمئني آرین؟» آرین گفت: «آره و همين امروز هم مي‌خواهم تو را ببينم.» دختر با خوشحالي قبول کرد و همان روز آرین با ماشين قديمي‌اش و با يک شاخه گل به محل قرار رفت. اما هر چه گذشت دختر نيامد. پس از ساعاتي موبايل آرین زنگ خورد. دختر گفت: «سلام.» آرین گفت: «سلام پس کجايي؟» دختر گفت: «دارم مي آيم. آرین از تصميمي که گرفتي مطمئن هستي؟» آرین گفت: «اگر مطمئن نبودم که به اينجا نمي‌آمدم عشق من.» دختر گفت: «آخه آرین ...» آرین گفت: «آخه نداره، زود بيا من منتظر هستم.» و پايان تماس. پس از گذشته دو دقيقه يک ماشين مدل بالا که آخرين دستاورد شرکت بنز بود کنار آرین ايستاد. دختر شيشه را پايين کشيد و با اشک به آن پسر نگاه مي‌کرد. آرین که مات و مبهوت مانده بود فقط با تعجب به او نگاه مي‌کرد. دختر با لبخندي پر از اشک گفت سوار شو زندگي من. آرین که هنوز باورش نشده بود، پرسيد: «مگر فلج نبودي؟ مگر فقير و بد قيافه نبودي؟ پس...» دختر گفت: «هيس، فقط سوار شو.» آرین سوار شد و رو به دختر گفت: «من همين الان توضيح مي‌خواهم.» آري آن دختر کسي نبود جز "آنجلينا بنت"، دهمين زن ثروتمند دنيا که بعد از اين جريان در مطبوعات گفت: «هيچوقت نمي‌توانستم شوهري انتخاب کنم که من را به خاطر خودم بخواهد زيرا همه از وضعيت مالي من خبر داشتند و نمي‌توانستم ريسک کنم. به همين خاطر تصميم گرفتم که با يک ايميل گمنام وارد دنياي چت بشوم. سه سال طول کشيد تا من آرین را پيدا کردم. در اين مدت طولاني به هر کس که مي‌گفتم فلج هستم با ترحم بسيار من را رد مي‌کرد. اما من تسليم نشدم و با خود مي‌گفتم اگر مي‌خواهم کسي را پيدا کنم بايد خودم را يک فلج معرفي کنم. مي‌دانم واقعاً سخت است که يک پسر با يک دختر فلج ازدواج کند. اما آرین يک پسر نبود... او يک فرشته بود. نکته اخلاقيشم اينه که دخترخانم هاي عزيز گوش به اين "دوستت دارم" هاي چت ندين که از اين پسرا فقط توي قصه ها وجود داره.دنبال اينکه عاشق يه دختر پولدار بشين يا برعکس نباشين اينا توي روياهاست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔜 @fateme_madarm
۸ اسفند ۱۳۹۸
داستان کوتاه تخیلی پیرمرد و جنازه پیرمرد خسته و نگران از مزرعه باز می‌گشت و در تاریکی شب و ھیاھوی باد غرق در فکر خاتون بود که چگونه برایش طبیبی را از شھر بیاورم. او حالش خیلی بد است نیاز به طبیب دارد. از دھکده‌شان ھم راه طولانی و سختی تا شھر بود و نمی‌توانست پیاده برود. در ھمین افکار بود که ناگھان سوسوی چراغ ماشینی جاده تاریک را روشن کرد و رشته افکارش را از هم پاره کرد و به چشمان پیرمرد گرمی بخشید و در دلش امید را زنده کرد. ماشین به نزدیکی پیرمرد که رسید توقف کرد. پیرمرد چشمانش خوب نمی‌دید نزدیک‌تر رفت اما کسی را درون ماشین نیافت. تعجب کرد. عقب عقب رفت که ناگھان چیزی مانند یک لاشه را زیر پایش احساس کرد. پایش را عقب کشید و نگاھش را به زیر پایش انداخت. در میان نور ماشین متوجه جسدی شد که دستش زیر پای پیرمرد بود، صورتش خون آلود بود و تشخیص داده نمی‌شد. پیرمرد نمی‌دانست چه اتفاقاتی دارد رخ می‌دھد اما با خود اندیشید بھتر است جنازه را درون ماشین بگذارم تا کسی را بیابم. اما ھمین که جنازه را درون ماشین گذاشت ماشین حرکت کرد و رفت. پیرمرد ماند و یک عالمه چراھای بی‌جواب. مدتی پیرمرد در افکارش غرق بود. ناگھان به خود آمد که حال خاتون خیلی بد است. نمی‌توانم زیاد تنھایش بگذارم و قدم‌ھایش را از روی زمین کند و به دست راه سپرد. از میان جنگل عبور می‌کرد صدای جغد بیدار و زوزوی باد در ھم پیچیده بود. پیرمرد در این فکر بود که چگونه ممکن است این چنین اتفاقی بیفتد؟ این اتفاقات را به حساب خستگی خودش گذاشت و به نزدیکی کلبه رسید. روشنایی کلبه از درش بیرون زده بود پیرمرد با خود گفت: چرا خاتون این وقت شب در را باز گذاشته است؟ آیا جایی رفته است؟ وارد کلبه که شد صدای جیغ و فریاد فضای کلبه را پر کرد انگار کسی تقاضای کمک می‌کرد. رد دست‌ھای خون‌آلود که انگار کسی از روی مقاومت روی دیوار کشیده باشد حک شده بود. پیرمرد بی‌درنگ به اتاق خاتون رفت. در اتاق را که گشود اتاق را خالی و خون‌آلود دید تمام خانه را دنبالش گشت اما او را نیافت که نیافت. ابتدا گمان می‌کرد که خیالاتی شده باشد اما بعد به خود آمد که واقعیت داشته و آن جسد را ھم که کنار جاده یافته بود جنازه خاتون بوده است. داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
۸ اسفند ۱۳۹۸
🌹 💚 اکرم صلی الله علیه و آله ‌ چيزى جز و صدقه، درد و بيماري‌ها را از بين نمی‌برد. ‌ 🔜 @fateme_madarm
۸ اسفند ۱۳۹۸