eitaa logo
به‌سمت آرامش 🌱✨
4.6هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
🌱🌻 بِسم‌الله‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ مدیریت: @Saheerr 📳 مجموعه تبلیغات (تبلیغات قاضی) https://eitaa.com/joinchat/356910065C5b56d32fe0
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌غیبت و تهمت امام کاظم علیه السّلام : مَن ذَکَرَ رَجُلاً مِن خَلفِهِ بِما هُوَ فیهِ، مِمّا عَرَفَهُ النّاسُ لَم یَغتَبهُ، وَ مَن ذَکَرَهُ مِن خَلفِهِ مِمّا لا یَعرِفُهُ النّاسُ، إغتابَهُ، وَ مَن ذَکَرَهُ بِما لَیسَ فیهِ فَقَد بَهَتَهُ؛ هر کس پشت سر دیگری چیزی بگوید که در او هست و مردم هم آن را می دانند، غیبت نکرده است، هر کس پشت سر دیگری چیزی بگوید که در او هست، ولی نمی دانند، غیبت او را کرده است، و هر کس چیزی درباره کسی بگوید که در او نیست، به او بهتان زده است. 📝شرح حدیث: آبرو، از ارزشمندترین سرمایه های انسان در است. هم حفظ آبروی خویش لازم است، هم آبروی دیگران. یکی از اموری که به این سرمایه لطمه می زند، «غیبت» است و دیگری «تهمت». کسی که برای ارضای خواسته های درونی خویش، پشت سر دیگران حرف می زند و نقاط ضعف و عیب و خطا و آنان را برملا می سازد، گناه بزرگی مرتکب می شود؛ چون سبب بی آبرویی ایشان می گردد و برایشان دردسر می آفریند. داستان حضرت یوسف علیه السلام و چندین سال زندان، به خاطر تهمتی بود که زلیخا همسر عزیز مصر به او زد. برخی به راحتی پشت سر افراد غیبت می کنند و چون اعتراض شود، می گویند: خودم دیدم، این ضعف و در او هست. خوب! اگر نباشد که تهمت می شود و گناهش بیش از غیبت است. پیامبر خدا صلی‌الله علیه وآله فرمود: می دانید غیبت چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: درباره برادرت چیزی بگویی که خوشش نمی آید. گفتند: اگر آنچه می گوییم در او وجود داشته باشد چه؟ فرمود: اگر در او باشد، غیبت است و اگر نباشد، تهمت. @Dastan1224
✨﷽✨ 🔴هلاکتی آرام ✍ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ‌ﻫﺎ ﺭﺍ این‌گونه ﺷﮑﺎﺭ می‌کنند: ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ‌ﺍﯼ بُرنده مقداری ﺧﻮﻥ می‌ریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭ ﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می‌کنند. ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می‌بیند و یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ می‌زﻧﺪ.ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می‌شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ تیز، ﺯﺑﺎﻥ سرد و بی‌حس شده ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می‌بُرد. ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می‌بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می‌زند.اما نمی‌داند یا نمی‌خواهد بداند که با آن حرص وصف‌ناشدنی و شهوت سیری‌ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می‌خورد!ﺁﻥ‌ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ زبان‌بسته ﺧﻮﻥ می‌رود تا به دست خودش کشته می‌شود. نه گلوله‌ای شلیک می‌شود و نه حتی نیزه‌ای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون می‌شود.طمع، پول، قدرت، تكبر، فخرفروشی، حب جاه و مقام و احساس بى‌نيازى و بی‌مسئولیتی در قبال هم‌نوع می‌تواند هر انسانى را به سرنوشت این گرگ قطب گرفتار كند. هلاکت به دست خودمان، نه گلوله‌ای و نه @Dastan1224
‌ روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!هیچ گاه خود رادست کم نگیرید @Dastan1224
🌷 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟؟ پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند، 🌷دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم... مردگفت: چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند!!؟ پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست... 🌷 آن دو باز چشمان منند، که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم... 🌷آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند... 🌷 آن دوعقاب نیز، دستان منند، که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم... 🌷آن مار، زبان من است که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی ازاو، سر بزند... 🌷شیر، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند... 🌷 و آن بیمار، جسم وجان من است،که محتاج هوشیاری مراقبت و آگاهی من دارد... 🌷این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را @Dastan1224
✨﷽✨ ✍زنی، نجاری برای تعمیر کمد دیواری خود به خانه دعوت کرد. نجار ساده به خانه رسید و خواست مشغول کار شود.زن جوان گفت: وقتی اتوبوس یا ماشین سنگینی از خیابان رد می‌شود، بخشی از چوب‌های این کمد دیواری از هم باز شده که نیاز به میخ‌زنی دارد. مرد جوان داخل کمد دیواری رفت و منتظر ماند تا ماشین سنگینی از خیابان رد شود. داخل کمد گرمش شد و پیراهن خود را در آورد و به خانم خانه داد. در حالی‌که نجار ساده در داخل کمد با پیراهن از شدت گرما عرق ریخته و خیس شده بود، شوهر آن زن آمد و چون این صحنه را دید، مرد را از کمد بیرون کشیده و زیر مشت و لگد انداخت و نجار بدون هیچ حرفی فقط معذرت خواهی می‌کرد و کتک می‌خورد.زن خانه جلو رفته و او را بعد از کتک خوردن مفصلی از دست شوهر خود گرفت و داستان را توضیح داد.شوهر زن جوان پشیمان شده و از نجار ساده ناراحت شد که چرا سکوت کرده و چیزی نگفته و از خود دفاع نکرده است. نجار گفت: در آن شرایطی که من قرار داشتم، دیدم اگر حتی واقعیت را بگویم نه تنها تو باور نخواهی کرد، بلکه به عنوان کسی که واقعا با همسر تو رابطه‌ای داشتم و به دروغ متوسل شده‌ام، مرا بیشتر کتک خواهی زد. پس چاره‌ای جز سکوت کردن و کتک خوردن برای خود ندیدم. تا شرایط برای دفاع کردن از خودم فراهم شود. 🍀 نتیجه اخلاقی این‌که اولا انسان نباید خود را در معرض اتهام قرار دهد دوم این که اگر در معرض تهمت ناخواسته قرار گرفت، که کسی حرف او را باور نکرد، به دنبال دفاع از خود در آن زمان نباشد، و اثبات بی‌گناهی خود را به گذشت زمان @Dastan1224
🍃🍂🍃🍂 و شڪر بی‌پایان خدایے را ڪه محبتـــــ شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداختـــــ و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. خدایا..! از تو ممنونم بےاندازه ڪه در دݪِ ما محبتـــــ سیدعلی‌خامنه‌اے را انداختے تا بیاموزد درس ایستادگے را، درس اینڪه یزید‌هاے دوران را بشناسیم و جلوے آنها @Dastan1224
﷽ ✍🏻فواید گوش كردن اذان ① شنیدن اذان انسان را از اهل آسمان قرار مى دهد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید: همانا اهل آسمان از اهل زمین چیزى نمى شنوند مگر اذان ② شنیدنِ اذان اخلاق را نیكو مى كند، امام على(علیه السلام) مى فرماید: كسى كه اخلاقش بد است در گوش او اذان بگویید ③ شنیدن اذان انسان را سعادت مند مى كند. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید: كسى كه صداى اذان را بشنود و به آن روى آورد، نزد خداوند از سعادت مندان است ④ شنیدن اذان سبب دورى شیطان مى شود. رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: شیطان وقتى نداى اذان را مى شنود فرار مى كند. 📚منبع: میزان الحكمه، ج1، ص82 @Dastan1224
‍ ‍ ‍ تفاوت_میان_عشق_شخصيت_و_عشق_الهى فرشتگان عشق الهى به شما عشق روحانى ارزانى مى دارند . زمانى كه عشق آنها به مثلث شما ، فرشته خورشيدى و روح شما جارى مى شود ، اين عشق به عاملى بسيار شفابخش تبديل مى شود . با سرشار شدن ذهن و قلب تان از اين عشق ، ممكن ﺍﺳﺖ چندین احساس عاطفى نظير رهايى از نگرانی ، کرامت ،قدرشناسى و همدردى در شما پدیدار شود . اين عشق با عشق هاى رمانتيك و خانوادگی يا از هر چه در چارچوب عشق شخصيت مى گنجد متفاوت است . اين عشق بر يك شخص يا گروه خانواده متمركز ﺍﺳﺖ و به شما مى آموزد كه چگونه به روشى كاملاً شخصى به كسى ايثار كنيد . اما عشق روحانى كاملاً فراگیر است . همچون خورشيد به گونه اى برابر هر چیز و ھر کس می تابد . شما بدين سبب به ديگران عشق مى ورزيد كه از عشق لبريز هستيد . حالات عاطفى ناشاد و ناخوشايند بدين سبب انرژی از دست مى دهند كه شما آنها را با توجه تان تغذيه نمى كنيد . آنها خيلى زود ته خواهند كشيد و به دليل فقدان انرژی پژ مرده خواهند شد . با فرونشستن ترس ، اين هيجانات منفى ديگر انرژی کافی دريافت نخواهند كرد تا در ميدان انرژی شما ماندگار شوند . 📚 شفا گرفتن از فرشتگان 🖊 لایونا ھافینز @Dastan1224
✨﷽✨ 💠 فریاد رسی صلوات در قبـر ✍🏻شبلی نقل نموده است : من همسایه ای داشتم که وفات نمود . او را خواب دیدم ،از او پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟ ✍🏻گفت : ای شیخ ! هول های بزرگ دیدم ، و رنج های عظیم کشیدم . از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر ، زبان من از کار باز ماند . با خود می گفتم : واویلاه ، این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر ، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد ، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم ، از آن شخص پرسیدم : تو کیستی – خدا تو را رحمت کند – که من را از این غصه خلاصی دادی ؟ ✍🏻گفت : من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادی آفریده شده ام ، و مامورم در هر وقت و هر جا که درمانی به فریادت برسم. 📚:آثار و برکات صلوات ص۱۳۱ @Dastan1224
❤️ ♦️ڪن یڪ نظرے بر دل من حضرٺ ارباب دورم ز حرم اے گل من حضرٺ ارباب ♦️هر جا ڪه رِسم جار زنم مردم عالم هستے منو حاصل من حضرٺ ارباب
✍استادي می گفت : صبح ها که دکمه هاي لباسم را مي بندم ، به این فکر مي کنم که چه کسي آنها را باز خواهد کرد ؟ خودم یا مُرده شور ؟ دنیا همین قدر غیر قابل پیش بیني است. به آنهايي که دوستشان دارید، بي بهانه بگوييد : دوستت دارم. بگوييد : در این دنیاي شلوغ ، سنجاقَت کرده ام به دلم. بگوييد: گاهي فرصت با هم بودنمان ، کوتاه تر از عمرِ شکوفه هاست. 🌱 بودن ها را قدر بدانيم ! " نبودن ها " همين نزديكي ست ... @Dastan1224
⭕️ نماز پشت به قبله با لباس نجس به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . . ! امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند….. حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر گفتم صبر کن با بقیه بفرستشون عقب حبیب اصرار کرد سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند گفتم باشه دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد ترکشی به سبنه اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار می داد . سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد . تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم گفتم برادر اسمت چیه جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت زیر لب چیزهای می گوید فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد . گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی گفت نماز می خواندمنگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون… گفتم ما که رو به قبله نیستیم تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه . گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد . گفتم نماز عصر را هم خوندی گفت بله گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را عوض می کردی ان وقت نماز می خوندی گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا. گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات.. با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه.در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل! گفت: تا خدا چی بخواد. با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید… بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح نوجوان چطوره؟ گفتند شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و رفت….. تمام وجودم لرزید. بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده: آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم من می خواهم به تو پبشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود ! من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ بدون وضو پشت به قبله با لباس خونی و بدن نجس خوانده ای از تو بگیرم آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی ؟! خاطرات @Dastan1224