eitaa logo
به‌سمت آرامش 🌱✨
4.9هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
🌱🌻 بِسم‌الله‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ مدیریت: @Saheerr 📳 مجموعه تبلیغات (تبلیغات قاضی) https://eitaa.com/joinchat/356910065C5b56d32fe0
مشاهده در ایتا
دانلود
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: گویا کفار ما را از انبیا و ائمه علیهم‌السلام و علما ترسانده‌اند که مبادا آنها دنیای ما را از بین ببرند، غافل از اینکه آنها استاد کار و خبیر و دانا هستند و این کفارند که مانع دنیا و آخرت ما شده‌اند. @Dastanhaykotah
👌 به آن‌ها سلام کنید و تشکر نمایید 🌷 آیت الله بهجت(ره) : ✍ شب که انسان می‌خوابد ، ملائکه موکل بر انسان ، او را برای نماز بیدار می‌کنند و بعد چون انسان اعتنا نکند‌ و بخوابد باز او را بیدار می‌کنند. اگر دوباره بخوابد، باز او را بیدار می‌کنند. این بیداری‌ها تصادفی و از روی اتفاق نیست! بلکه بیداری‌های ملکوتی است که به وسیله فرشتگان انجام می‌گیرد. 🔹 اگر انسان استفاده کرد و برخاست آن‌ها تقویت و تایید می‌کنند و روحانیت می‌دهند. وگرنه متأثر می‌شوند و کسل بر می‌گردند.اگر از خواب برخاستید آن ملائکه را که نمی‌بینید ، اقلاً به آن‌ها سلام کنید و تشکر نمایید. 💎در خلوت عارفان --------------------------------- @Dastanhaykotah
✨برگرفته از کتاب شریف سیدبن‌طاووس، مورد توصیه حضرت آیت الله بهجت (ره) ▫️ از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل شده «که این ماه (شعبان) ماهی است که عمل نیک انسان در آن، هفتاد برابر می‌گردد و بدی‌های انسان در آن می‌ریزد و گناهان آمرزیده گردد و اعمال نیک، مورد پذیرش قرار می‌گیرد». ▫️ بنا بر روایات، هریک از شب‌های ماه شعبان، نماز مخصوصی دارد. 📚 اقبال‌الاعمال، ج۲، اعمال ماه شعبان --------------------------------- آیت @Dastanhaykotah
🌹حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔸این نکته از معلومات و واضح و آشکار و از مسلّمیات شرع است که چنانچه مسلمانی دید که مسلمانی گرفتار است و با اندک همت، گرفتاری او رفع می‌شود، در این صورت اگر همت نکند، معاقَب(عقاب شده) خواهد بود. 📚در محضر بهجت، ج۳، ص۲۸ ---------------------------------- @Dastanhaykotah
آیت الله بهجت(ره) : 🍃🌸 نمیتوانیم اعمال خودمان را از خدا مخفی بکنیم ؛ او قادر است ؛ ناظر است ؛ حال چه کنیم ؟! بین خودمان و خدایمان دست از طلب توبه برنداریم 📚 به سوی محبوب،ص۱۱۱ -------------------------------- آیت @Dastanhaykotah
روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان. بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت ... 🔸اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود. 🔸راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد. بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست. 🔸بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد. جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت. بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت: محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست خداوند متعال همیشه حاضر و ناظر کارامون است حواسمون باشه @Dastanhaykotah
بعد از مدت ها وسط هفته زنگ زدم به مادرم و گفتم برای ناهار منتظرم باش ‎وقتی رسیدم خونه تا درو باز کرد خواستم عطر سالاد شیرازی که توی فضا پیچیده بود رو بغل کنم!‎دیر رسیدم اما سوال کردن نداشت و میدونستم ناهار نخورده و منتظر منه . ‎سفره رو انداخت کف آشپزخونه و نشستیم به غذا . ‎مادرم یه ادویه ای میزنه به غذا که توی هیچ رستورانی نیست و اسمش عشقه"‎به حد انفجار خوردم و چهار دست و پا از سفره جدا شدم . ‎گفت چشمات خستس ، چایی دم کنم یا میخوای بخوابی؟!‎گفتم یه دیقه بیا بشین کنارم . ‎بالشت رو تکیه دادم به دیوارو سرمو گذاشتم رو بالشت و بدون اینکه حرفی بزنه نشست کنارم و چند دفعه ای دستشو کشید به سرم . ‎چند دقیقه گذشت....‎ولی ساکت بود. ‎دوزاریم افتاد که خیلی شبا تا خواسته حرف بزنه من سرم رفته تو گوشی و لا به لای حرفاش وقتی یه جمله ی سوالی پرسیده گفتم آره آره....‎فقط گفتم آره....بدون اینکه بشینم پای حرفاش ...بدون اینکه تو چشماش نگاه کنم...بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم...بدون خیلی کارایی که دنیای امروز....دنیای شلوغ امروز از یادمون برده...‎واسه یه آدمایی که اصلا معلوم نیست چقدر قراره همراهمون باشن .‎اصلا اگه شرایط الانمون یه ذره عوض بشه حاضرن تحملمون کنن یا نه...!؟‎کلی وقت میذاریم و کلی حرف میزنیم که خودمونو بهشون ثابت کنیم...اما واسه پدر مادری که هر جوری باشی قبولت دارن و پای هر اتفاق تو زندگیت وایسادن و ترو خشکت کردن تا به اینجا برسی....حوصله نداریم! ‎بذار یه چیزی بهت بگم رفیق ‎به اندازه ی تمام لحظاتی که کنارشون نشستی و حرف نمیزنی و بغلشون نمیکنی داری حسرت جمع میکنی برای وقتی که نداریشون @Dastanhaykotah
📚بهشت فروشی (ماجرای خریدن خانه زبیده و هارون الرشید از بهلول) زبیده زن هارون الرشید در راه عبور خویش، بهلول را دید که داشت با بچه‌های روی زمین خط می‌کشیدند . به بهلول گفت چه می‌کنی . بهلول گفت دارم خانه درست می‌کنم. زبیده گفت .. زبیده زن هارون الرشید در راه عبور خویش، بهلول را دید که داشت با بچه‌های روی زمین خط می‌کشیدند . به بهلول گفت چه می‌کنی . بهلول گفت دارم خانه درست می‌کنم. زبیده گفت خیلی زیباست آن را می‌فروشی؟ بهلول گفت هزار دینار می‌فروشم. زبیده گفت خریدام. بهلول هم آن پول ها را گرفت و بین فقراء تقسیم کرد. شب آن روز هارون الرشید خوابی دید که وارد بهشتی شده که در آن قصر مجللی است و او را به داخل آن راه نمی‌دهند و می‌گفتند مال زبیده است. فردا به زبیده گفت چنین خوابی دیدم. زبیده ماجرای خانه خریدن از بهلول را به هارون گفت. هارون هم رفت تا بهلول را ببیند اورا دید که با بچه‌ها روی زمین خط می‌کشد. گفت ای بهلول چه می‌کنی؟ گفت مگر نمی‌بینی دارم خانه می‌سازم. هارون گفت خانه ای را که تو درست می‌کنی به شکوه و جلال خانه پادشاهان نیست ولی آن را می‌خرم. بهلول گفت قیمتش خیلی گران است. هارون گفت هرچه را بخواهم می‌توانم بدست آورم. بهلول گفت هزاران کسیه پر زر و باغها و بوستانهای وسیع و اموال فراوان و ... هارون گفت پس چرا به زبیده هزار دینار فروختی. بهلول گفت: زبیده ندیده آن را هزار دینار خرید ولی تو دیده‌ای و @Dastanhaykotah
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠چرا به لحظه مرگ میگویند سکرات؟! (سکرات_موت) 🎙 موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️علی صدای خدا ...! 🎙 قُلتُ یا رَبِ أَتُخاطِبُنی أَم علیُ ؟ إِطَلِعتُ علی سَرائرِ قَلبِک ، فَلَم أجِدُ فیه أَحَدٌ أحَبُ إلَیک مِن عَلیِ بنِ اَبی طالِب فَخاطَبتُکَ بِلِسانِه کَی ما تَطمَئنَ قَلبَک . گفتم خدای من تو با من حرف می زنی یا علی؟ جواب آمد : حبیب من به محرم خانه قلبت نگاه کردم، دیدم در اون قلب نازنین محبوبتر از علی وجود ندارد ، با زبان او با تو حرف زدم، برای اینکه قلبت آرام بگیرد . 📙ینابیع الموده ، ج 1 ، ص 246 . @Dastanhaykotah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ امام صادق (ع): هر كس شبى بیمار شود و آن را نیكو بپذیرد و خدا را شکر و سپاس گوید، كفّاره شصت سال «عمر سراسر لغزش» او خواهد بود. راوى مى‏گوید: گفتم: معناى نیكو پذیرفتن آن چیست؟ فرمود: بر رنج و ناراحتى آن صبر كند. 📗ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 193 @Dastanhaykotah
❣️مطلبی که علیه السلام به ره فرمود! آیت‌الله فِهری زنجانی که ساکن سوریه بودند، در تهران برایم گفت: «در مشهد، آیت‌الله بهجت را دیدار کردم.» پرسیدم: «یادتان هست پنجاه و پنج سال قبل، نجف با هم در مدرسۀ سید بودیم؟» دوست بودیم، اگرچه هم‌درس نبودیم. شما پرواز کردید و ما را جا گذاشتید. 🍃🍃❣️🍃🍃 ما که سید بودیم. چه می‌شد دست ما را هم می‌گرفتید؟! اکنون که مهمان شما هستم، تا عنایت خاصی از امام رضا علیه‌السلام برای من نگویید، از اینجا نمی‌روم!» سرشان را پایین انداختند. ناراحتی در ایشان ندیدم. سر را بالا آورد و گفت: «یک‌بار که به حرم مشرّف شدم، حضرت مرا به داخل روضه نزدشان بردند؛ ده مطلب فرمودند. یکی این بود: «مگر می‌شود، مگر می‌شود، مگر ممکن است کسی به ما پناه آورد و ما او را پناه ندهیم؟!» در سخنرانی مجلس روضه که با حضور آقا برگزار می‌شد، این خاطره را تعریف کردم؛ و گفتم: «اگر کم‌وزیاد دارد، آیت‌الله بهجت تذکر دهند.» پایان سخنرانی خدمتشان رسیدم، اما تذکری ندادند... این بهشت، آن بهشت، ص6٨و6٩؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام والمسلمین @Dastanhaykotah