نقل شده است که مردی از اهالی نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشى روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمومنین (علیه السلام)عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟
شب امیرالمومنین (ع) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : به هندوستان در شهر حیدرآباد به خانه فلان کس مراجعه کن ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو : " به آسمان رود و کار آفتاب کند " ...
پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !!بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ... پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که فردی فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند . وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، مرد وقتى با او روبرو مى شود مى گوید : " به آسمان رود و کار آفتاب کند "
فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این مرد را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد و مرد در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود . فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پذیرایی در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است .هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این مرد که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید . چون صیغه جارى شد مرد که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمومنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم ... به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمومنین (علیه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است ...
مرد گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند ؛
مرد گفت ، مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمومنین (علیه السلام) است ...
راجه سجده شکر کرد و خواند :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند ،
به آسمان رود و کار آفتاب کند ...
وقتى نظر کیمیا اثر حضرت مولا ، فقیر نیازمندى را اینگونه به ثروت و جاه و جلال برساند ، نتیجه نظر حق در حقّ عبد چه خواهد کرد ...؟
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
رسول خدا (ص) به اصحاب خود فرمودند:
پیش از بعثت، گوسفندهای عمویم ابوطالب را می چرانیدم، ناگهان میدیدم که آنها از جای خود حرکت کرده و به هوا میپرند شروع به جستن میکردند و وقفه پیدا میکردند و به یک باره خوراکی را رها میکردند. درحالی که هیچ چیز در اطراف گوسفندان نبود که آنها را تهییج کند و یا آنها را بترساند.
با خود میگفتم این چه داستانی است و بسیار در شگفت میماندم تا آنکه جبرئیل (ع) برای من چنین گفت:
چون کافر بمیرد چنان ضربهای بر او زنند که مخلوقات خدا غیر از جن و بشر از صدای ناله میت به وحشت و هراس میافتند،
این حیوانات از صدای ناله مردگان متوحش می شوند.
خدای عالم به حکمت بالغه اش این صدای اموات را از زنده ها نهان داشت تا عیش آن ها منغّص نگردد.
پس پناه میبرم به خداوند از عذاب قبر.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
روزى حضرت موسی (ع) به عروسی دو جوان مؤمن و نیک سرشتِ قومش دعوت شده بود ،
آخرِ شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت و حجله عروس و داماد دید !!!
از او پرسید تو اینجا چه میکنی ؟!
عزرائیل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس و داماد است .
ماری سمی در میان بستر این دو جوان خوابیده و من باید در زمان ورود و همبستر شدن آنها در این حجله جان هر دو را به امر پروردگار در اثر نیش مار بگیرم .
موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دو جوان نیکوکار و مومن قومش رفته و صبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت اما در کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا در حال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید !!!
از خداوند دلیل عطاى این وقت و عمر اضافه به ایشان را پرسید ؛
جبرئیل نازل شد و گفت دلیل را خود با سؤال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت .
موسی از داماد سؤال نمود دیشب قبل ورود به حجله چه کرديد ؟!
جوان گفت وقتی همه رفتند ، سائلى (گدايى) در زد و گفت من خبر عروسی شما را در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بُردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود و همسر بیمارم در راه بودم لطفاً بمن هم از طعام جشنتان بدهید .
به داخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم چيز ديگرى نیافتم . غذای خود را به آن مرد گرسنه دادم خورد ، برایم دعای طول عمر کرد و گفت برای همسرم نيز قدرى غذا بدهید ، چرا كه او همچون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است . با خجالت قصد ورود و بستن درب را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را به مرد داد و او در هنگام رفتن برای هر دوی ما دعای طول عمر ، رفع بلا و شگون مصاحبت با پیامبر خدا در اولین روز زندگی مشترکمان را کرد و رفت .
وقتی قصد ورود به حجله را داشتیم ، مجمعه
(سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم بر روی رختخواب افتاد و باعث مرگِ این مار سمی که در رختخواب ما بود گشت . پس ما هر دو دیشب را تا اکنون به عبادت گذراندیم و العجب ، شادی ما از اینست که دعای آن مرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید !
جبرئیل (ع) فرمود : ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده است !
این بر ایشان بیاموز و داستانشان بر همگان باز گو …! باشد که چراغی گردد بر خَلقِ
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی داوود نبی (ع) از خداوند خواست تا دوستان خود را به او نشان دهد، امر شد برو در کوه لبنان گروهی 14 نفره از پیرمرد و جوان خواهی دید که چگونه مرا دوست دارند و من نیز آنان را دوست دارم. چون رسیدی به آنها بگو من آنها را دوست دارم و آنها نیز مرا دوست دارند. بگو چرا حاجتی از من نمیخواهید، من مشتاقم لب وا کنید. به درستی که شما دوستان و برگزیدگان من هستید به شادی شما شادم و از دیدن شما مسرورم.
داوود نبی (ع) چون رسید از دور دید آن گروه در کنار نهر آبی نشسته و در قدرت خدا در فکر هستند و صورت بر خاک میمالند و زار زار خدا را میخوانند و گریه میکنند.
چون نزدیک شد، برخواستند تا پراکنده شوند که داوود نبی (ع) گفت: نروید من حامل پیام دوستی خدا به شما هستم. خدایتان از من خواست بهترین سلامها را به شما برسانم و از طرف خداوند به شما بگویم که چرا از من چیزی نمیخواهید؟ من مشتاق دعای شما برای اجابت هستم. هر لحظه که شما در این مکان یاد قدرت من هستید، من محبت خود را در دل شما جای میکنم. من نیز منتظر شما در این مکان و مشتاق یادتان هستم.
چون این جملات را این 14 نفر شنیدند، زار زار گریستند و گفتند: ای معبود ما مگر از محبت تو چیزی بالاتری داریم که در طلب آن باشیم؟ هر کسی را که تو مهر و محبت و عشق خودت را به او بخشیدی، به درستی که از هر نیازی بینیازش کردی.
خدا به داوود نبی (ع) گفت: ببین چه بینیاز مرا میخوانند و خالصانه برای خودم مرا میجویند که هر کس مرا چنین بخواند و بجوید از هر خواستهای بینیازش میکنم.
یکی از راههای عارفان در شناخت محبت خدا، نماز شب و انفاق به فقیر و هر از گاهی نیز رفتن به کوه و دشت و تفکر در قدرت خداست و سجده و صورت بر خاک مالیدن در برابر خالقِ بیهمتایِ هستی که انسان در ذات حق محو و غیب میشود. لذتی که نه قابل وصف است و نه باور.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد.
خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:
ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!
دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و ۱۵۰ دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است.
احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی.
حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد
گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم.
یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت.
مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم.
کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
# ﺗﺬﮐﺮﻩ_ﺍﻻﻭﻟﯿﺎ
عطار نيشابوری
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚 داستان ائمه: امام حسن (ع): پيش بينى خطر در تشييع جنازه
محمّد بن مسلم به نقل از امام محمّد باقر صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت نمايد:
امام حسن مجتبى عليه السلام فرا رسيد و آثار شهادت و رحلت در چهره وى نمايان شد، وصاياى امامت را به برادرش ابا عبدالله الحسين عليه السلام تحويل داد و اظهار داشت : برادرم ، حسين ! تو را به چند نكته مهمّ سفارش و توصيه مى كنم ؛ و از تو مى خواهم كه به آن ها اهميّت دهى .
و سپس چنين اظهار داشت : هنگامى كه روح از بدنم پرواز كرد و مرا آماده دفن كردى ، قبل از هر چيز جنازه ام را نزد قبر مطّهر جدّم رسول اللّه صلى الله عليه و آله بِبَرى ، تا با او تجديد عهد نمايم .
و بعد از آن نزد قبر مادرم فاطمه زهراء عليها السلام نيز بِبَر، پس از آن جنازه ام برگردان به سوى قبرستان بقيع ؛ و مرا در آنجا دفن نما.
چون عايشه مصيبت بزرگى بر من وارد مى كند كه بسيار براى مؤ منين سخت و ناگوار خواهد بود، به جهت آن كه عايشه دشمنى سرسختى با رسول خدا و با ما اهل بيت عصمت و طهارت دارد، بنابر اين مواظب كينه و حسادت هاى او باشيد.
سپس امام باقر عليه السلام افزود: پس از آن كه امام حسن مجتبى عليه السلام به شهادت رسيد؛ و اصحاب و ياران ، جنازه مطهّرش را غسل داده و بر جايگاه نماز حضرت رسول بردند؛ و بر جنازه اش نماز گذاردند.
و آن هنگام كه خواستند پيكر مقدّسش را براى وداع با جدّ بزرگوارش ، به سمت مسجد و قبر مطهّر رسول گرامى اسلام صلوات اللّه عليه حركت دهند، مامورين عايشه سريع به او خبر دادند كه جنازه را به سمت قبر مطهّر مى برند و مى خواهند او راكنار پيغمبر اسلام دفن كنند.
عايشه سوار بر قاطرى شده و به همراه عدّه اى ديگر بر جنازه و تشييع كنندگان حمله كردند؛ و فريادكنان گفتند: جنازه نبايد وارد حرم گردد، چون من در آن خانه سهيم هستم .
در اين هنگام امام حسين عليه السلام فرمود: اى عايشه ! تو و پدرت از قديم الا يّام حرمت رسول خدا را شكستيد؛ و بدانيد كه فرداى قيامت بايد پاسخ گوى كردار و برخوردهاى خود باشيد.
و پس از آن ، جنازه مقدّس را به سمت قبرستان بقيع حركت دادند و در آن جا دفن كردند.(1)
و روايات در اين باره مختلف است و در بسيارى از احاديث آمده است كه جنازه آن امام مظلوم را هدف تيرهاى خويش قرار دادند و چند تير بر پيكر مقدّس آن امام همام اصابت كرد.
📚1-اصول كافى : ج 1، ص 300، ح 1، مدينة المعاجز: ج 3، ص 340، ح 84 و ص 372، ح 94، با مختصر تفاوت .
چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚داستانهایی از امام حسن مجتبی ع
راز سجده ی طولانی
سجده اش طولانی شده بود. تعجب کردیم. نماز جماعت و این سجده تا به حال از پیامبر ندیده بودیم گفتیم شاید وحی نازل شده. نماز که تمام شد جلو رفتیم علتش را پرسیدیم.
فرمود: حسن بر گردنم سوار شده بود. دلم نیامد او را پایین بیاورم منتظر ماندم خودش پایین بیاید.
گفتیم : یا رسول الله با دیگران اینطور رفتار نمی کنید.
فرمود: حسن ریحانه من است هر کس می خواهد به بهتر و مهتر بهشت نگاه کند به حسن نگاه کند.
خدا دوست داران تو را دوست دارد
از كوچه ها مي گذشتيم. حسن را ديديم. بازي مي كرد. پيامبر قدم هايش را تندتر كرد . رسيد نزديكش . دست هايش را باز كرد ، مي خواست بغلش كند . او اما به اين طرف و آن طرف مي دويد . پيامبر هم به دنبالش ؛ هر دو مي خنديدند .او را گرفت .دستي كشيد روي سرش ، بوسيدش .
فرمود :" تو از مني ، من از تو . خدا دوست دارد هر كه تو را دوست داشته باشد
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
مداحی آنلاین - سه حرف مجرمین در قیامت - حجت الاسلام رفیعی.mp3
2.94M
♨️سه حرف مجرمین در قیامت
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎙حجت الاسلام #رفیعی
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
حکایت زیبا👌
دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت:
چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟
چوپان در جواب گفت:
آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام.
دانشمند گفت:
خلاصه دانشها چیست ؟
چوپان گفت:
پنج چیز است:
- تا راست تمام نشده دروغ نگویم
- تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم
- تا از عیب و گناه خود پاک نگردم،
عیب مردم نگویم.
- تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم.
- تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم
دانشمند گفت:
حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒
📌" پادشاه و پیرزن"
📌نقل است که پادشاهی از پادشاهان خواست تا مسجدی در شهر بنا کند و دستور داد تا کسی در ساخت مسجد نه مالی و نه هر چیز دیگری هیچ کمکی نکند...
چون میخواست مسجد تماما از دارایی خودش بنا شود بدون کمک دیگران و دیگران را از هر گونه کمک برحذر داشت...
شبی از شب ها پادشاه در خواب دید که فرشتهای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بجای اسم پادشاه نوشت!!
چون پادشاه از خواب پرید، هراسان بیدار شد و سربازانش را فرستاد تا ببینند آیا هنوز اسمش روی سر در مسجد هست؟!
سربازان رفتند و چون برگشتند، گفتند:
آری اسم شما همچنان بر سر در مسجد است...
مقربان پادشاه به او گفتند که این خواب پریشان است.!
در شب دوم پادشاه دومرتبه همان خواب را دید...
دید که فرشتهای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بجای اسم پادشاه نوشت...
صبح پادشاه از خواب بیدار شد و سربازانش را فرستاد که مطمئن شوند که هنوز اسمش روی مسجد هست...
رفتند و بازگشتند و خبرش دادند که هنوز اسمش بر سر در مسجد هست.
پادشاه تعجب کرد و خشمگین شد...
تا اینکه شب سوم نیز دوباره همان خواب تکرار شد!
📌پادشاه از خواب بیدار شد و اسم زنی که اسمش را بر سر در مسجد مینوشت را از بر کرد، دستور داد تا آن زن را به نزدش بیاورند...
"پس آن زن که پیرزنی فرتوت بود حاضر شد"
پادشاه از وی پرسید:
آیا در ساخت مسجد کمکی کردی؟
گفت: ای پادشاه من زنی پیر و فقیر و کهن سالام و شنیدم که دیگران را از کمک در ساخت بنا نهی میکردی، من نافرمانی نکردم...
پادشاه گفت تو را به خدا قسم میدهم چه کاری برای ساخت بنا کردی؟!!
گفت: بخدا سوگند که مطلقا کاری برای ساخت بنا نکردم جز...
پادشاه گفت: بله!! جز چه؟
گفت: جز آن روزی که من از کنار مسجد میگذشتم، یکی از احشامی ( احشام مثل اسب و قاطری که به ارابه میبندند برای بارکشی و...) که چوب و وسایل ساخت بنا را حمل میکرد را دیدم که با طنابی به زمین بسته شده بود...
تشنگی بشدت بر حیوان چیره شده بود و بسبب طنابی که با آن بسته شده بود هر چه سعی میکرد خود را به آب برساند نمیتوانست...
برخواستم و سطل را نزدیکتر بردم تا آب بنوشد بخدا سوگند که تنها همین یک کار را انجام دادم...
📌پادشاه گفت : آری!!
این کار را برای "رضای خدا" انجام دادی و من مسجدی ساختم تا بگویند که مسجد پادشاه است و خداوند از من قبول نکرد!
🌷"پس پادشاه دستور داد که اسم آن پیرزن را بر مسجد بنویسند..."🌸🍏🌸
👈 * از اکنون شروع کن، هر کاری را که انجام می دهی برای رضای خدا انجام بده و نتیجه ی آن را در دنیا وقطعا در قیامت خواهی یافت.! 🌸🍏🌸🍏🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
☘داستان
روزی شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد! همه مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل: غرور، خودبینی، شهوت، مال اندوزی، خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد... در میان همه وسایل یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت! کسی پرسید: این عتیقه چیست؟ شیطان گفت: این نا امیدی است... شخص گفت: چرا اینقدر گران است؟ شیطان با لحنی مرموز گفت: این موثرترین وسیله من است! شخص گفت: چرا اینگونه است؟ شیطان گفت: هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم... این وسیله را برای تمام انسانها بکار برده ام، برای همین اینقدر کهنه است...
از امیرالمومنین (ع) پرسیدند: بزرگترین گناه کبیره چیست؟ حضرت نگفتند بی نمازی؛ بی حجابی؛ و یا روزه نگرفتن! فرمودند: «مایوس و ناامید شدن از رحمت خداوند..
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚حکایت خواندنی
آوردهاند كه شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او
شیخ احوال بهلول را پرسید.
گفتند او مردی دیوانه است.
گفت او را طلب كنید كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرایی یافتند.
شیخ پیش او رفت و سلام كرد.
بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه كسی هستی؟ عرض كرد منم شیخ جنید بغدادی.
فرمود تویی شیخ بغداد كه مردم را ارشاد میكنی؟ عرض كرد آری..
بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟
عرض كرد اول «بسمالله» میگویم و از پیش خود میخورم و لقمه كوچك برمیدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر نمیكنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم و هر لقمه كه میخورم «بسمالله» میگویم و در اول و آخر دست میشویم..
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو میخواهی كه مرشد خلق باشی در صورتی كه هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی و به راه خود رفت.
مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید.
بهلول پرسید چه كسی هستی؟
جواب داد شیخ بغدادی كه طعام خوردن خود را نمیداند.
بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را میدانی؟
عرض كرد آری...
سخن به قدر میگویم و بیحساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میكنم و چندان سخن نمیگویم كه مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میكنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بیان كرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمیدانی..
پس برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او كار است، شما نمیدانید.
باز به دنبال او رفت تا به او رسید.
بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟
عرض كرد آری... چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن كه از حضرت رسول (علیهالسلام) رسیده بود بیان كرد.
بهلول گفت فهمیدم كه آداب خوابیدن را هم نمیدانی.
خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربهالیالله مرا بیاموز.
بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.
بدانكه اینها كه تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریكی دل شود.
جنید گفت: جزاك الله خیراً! و ادامه داد:
در سخن گفتن باید دل پاك باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگویی آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشی بهتر و نیكوتر باشد.
و در خواب كردن اینها كه گفتی همه فرع است؛ اصل این است كه در وقت خوابیدن در دل تو بغض و كینه و حسد بشری نباشد.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🌼🍃حضرﺕ ﻣﻮﺳﯽ (ﻉ) ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩ...
ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﺯ ﻓﻼﻥ ﮔﯿﺎﻩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻦ.
🌼🍃ﺣﻀﺮﺕ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻧﺪﺍﻧﺶ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﻣﻮﺳﯽ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻭﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺩ ﻭﻟﯽ
ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺧﻮﺏ ﻧﺸﺪ!!!
❣ﺍﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺳﺒﺐ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ؛
🌼🍃ﺧﻄﺎﺏ ﺍﻟﻬﯽ آﻣﺪ ﮐﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﯽ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ
ﺍﻣﯿﺪ ﮔﯿﺎﻩ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻏﺎﻓﻞ ﺷﺪﯼ...
❣ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪﺗﻮ
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
روزی و روزگاری درسرزمینی، زنى بود بسیار حسود، همسایه اى داشت به نام خواجه سلمان که مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشک مى برد و مى کوشید که اندکى از نعمت هاى آن مرد شریف را کم کند و نیک نامى او را از میان ببرد؛ ولى کارى از پیش نمى برد و خواجه به حال خود باقى بود. عاقبت روزى تصمیم گرفت، که خواجه را مسموم کند: حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامى که خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است. خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد. در راه به دو جوان برخورد که خسته و مانده و گرسنه بودند. خواجه را بر آن دو، شفقت آمد. نان وحلوا را بدیشان داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فى الحال در جا مردند. خبر به حاکم شهر رسید، و خواجه را دستگیر کرد، هنگامى که از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت. حاکم کسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر کردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز کرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد که آن دو تن، یکى فرزند او، و دیگرى برادر او بوده است. خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یکى دو روز مرد. آرى خودم کردم که لعنت بر خودم باد. این حسود بدبخت، گور خود را با دست خود کند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش کرد؛ تا زنده بود، پیوسته در عذاب بود و سرانجام جان خود را در راه حسد از دست داد و در جهان دیگر به آتش غضب الهى خواهد سوخت
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
💕 ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ .
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ.
ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ راصدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم....
"از پاهایی که نمی توانند تورا به سمت ادای نماز ببرند انتظآر نداشته باش تورا به بهشت ببرند"
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
.
🔹پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمایند:
حضرت موسی علیه السلام به خدا گفت: میخواهم به تو نزدیک شوم.
وحی آمد: تقرب به من برای کسی است که شب قدر بیدار باشد.
.
موسی علیه السلام گفت: رحمتت را میخواهم.
خدا فرمود:
رَحْمَتِي لِمَنْ رَحِمَ الْمَسَاكِينَ لَيْلَةَ الْقَدْر
رحمت من برای کسی است که شب قدر به فقیران مهربانی کند!
.
موسی علیه السلام گفت: جواز عبور از صراط را می خواهم.
#خدا فرمود: آن، برای کسی است که شب قدر صدقه ای بدهد...
📚اقبال الاعمال ج1 ص186.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚 حاجتت را روى زمين بنويس
مردى خدمت على عليه السلام آمد و عرض كرد:
يا اميرالمؤمنين من حاجتى دارم .
حضرت فرمود:
حاجتت را روى زمين بنويس ! زيرا كه من گرفتارى تو را آشكارا در چهره تو مى بين و لازم نیست بیانش کنی!
مرد روى زمين نوشت .
” انا فقير محتاج ” من فقيرى نيازمندم .
على عليه السلام به قنبر فرمود:
با دو جامه ارزشمند او را بپوشان .
مرد فقير پس از آن ، با چند بيت شعر از اميرالمؤمنين عليه السلام تشكر نمود.
حضرت فرمود: يكصد دينار نيز به او بدهيد!
بعضى گفتند:
يا اميرالمؤمنين او را ثروتمند كردى !
على عليه السلام فرمود:
من از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: مردم را در جايگاه خود قرار دهيد و به شخصيتشان احترام بگذاريد. آنگاه فرمود:
من براستى تعجب مى كنم از بعضى مردم ، آنان بردگان را با پول مى خرند ولى آزادگان را با نيكى هاى خود نمى خرند.
نيكى ها انسان را برده و بنده مى كند.
📚خبرگزاری دانشگاه ازاد اسلامی
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
هدایت شده از جمعیت انقلابی ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جمعیت_انقلابی_ایتا
🇵🇸 سپهبد قاسم سلیمانی: امکان چنین چیزی هست [که] بتوان با دیپلماسی، فلسطین را به فلسطینیان برگرداند؟ اینجا راهی جز #مبارزه وجود ندارد.
🇵🇸 الفریق قاسم سلیمانی: هل يمكن استعادة الفلسطينيين لفلسطين عبر انتهاج الديبلوماسية؟ لا يوجد هنا سبيل سوى التضحية والنضال والإيثار.
#القدس_لنا
#القدس_درب_الشهداء
#FlyTheFlag
#Palestine
#QudsDay
🇵🇸 🇮🇷 🇮🇶 🇮🇷 🇸🇾 🇮🇷 🇱🇧 🇾🇪
(تمثّل شیطان😰)
جناب حاج على آقا سلمان منش میفرمودند:
🔸شبى هنگام سحر مشغول تهجد بودم براى قنوت وتر، كه ۳۰۰ مرتبه "اَلْعَفْو" دارد، تسبيح را كه در سجاده ام بود برداشتم تا برخيزم و مشغول شوم، ديدم گره هاى بسيار خورده به طورى كه باز شدنى نيست و هيچ نمى شود از آن براى شماره كردن استفاده نمود، دانستم كه اين عمل از شيطان است و مى خواهد مرا امشب محروم سازد.!
🔹ناگاه در جلویم ظاهر شد گفتم ملعون چرا چنين كردى؟! اعتنايى نكرد!
گفتم مگر نمى دانى نظر لطف خدا با من است؟ باز اعتنايى نكرد!!
سر بالا كرده و عرض كردم پروردگارا! لطف خود را درباره من ظاهر فرما و روى اين ملعون را سياه نما...🤲🙏
🔸فورا به قلبم الهام شد كه تسبيح خود را بردار كه خدا آن را درست كرد، تا تسبيح را برداشتم ديدم هيچ گرهى ندارد و آن ملعون هم از نظرم پنهان گرديد.
👈از جمله مسلّمات آن است كه شيطان لعين سد راه خدا و به منزله #سگى است در اين درگاه و هرگاه بشرى که بخواهد براى قرب به پروردگار خود، عملى را انجام دهد سعى مى كند كه واقع نشود،
و يگانه راه ظفر بر او، التجاء به لطف حضرت آفريدگار و تكيه به قدرت قاهره اوست و شكى نيست كه هركس از روى اخلاص و توكل، خداى را به عجز بخواند و به او پناهنده شود نهيب قهر و غضب الهى، آن ملعون را از او دور خواهد كرد،
و اين معنى صريحا در قرآن مجيد وعده داده شده ؛ چنانچه در سوره مبارکه حِجر آيه 100 مى فرمايد: "چون خواستی بخوانى قرآن را، پس پناه بر به خداوند از شرّ شيطان كه رانده شدهی خداست، جز اين نيست كه او را تسلطى نيست بر كسانى كه #ايمان به خدا آوردند و بر پروردگارشان #توكل مى كنند"
👈و نيز بايد دانست كه تمثّل شيطان و مزاحمت آن لعين با سلسله جليله انبيا مانند حضرت يحيى(عليه السلام)، موسى(عليه السلام) و ابراهيم(عليه السلام) در "منا" و عيسى(عليه السلام) و با حضرات ائمه(علیهم الصلاة و السلام)، مانند اينكه به صورت اژده هايى ظاهر شد و انگشت پاى حضرت سجاد(عليه السلام) را هنگامى كه در نماز بودند در دهان كرد تا نهيب قهر الهى او را طرد كرد، وهمچنين با ساير اهل ايمان داستانهايى است كه در كتب روايات نقل و ثبت گرديده است و غرضم لزوم استعاذه است؛
يعنى هرگاه مؤمن بخواهد كار خيرى انجام دهد قبلا به خداوند پناهنده شود از شرّ شيطان به تفصيلى كه در جلد 3 دارالسلام "مرحوم نورى" بيان فرموده.
و روایت شده که هرگاه كسى بخواهد در راه خدا #صدقه دهد، #هفتادشيطان به دستش #مىچسبند و او را از فقر مى ترسانند تا از آن خير بزرگ محروم گردد..!
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚علی علیه السلام و ابن ملجم
نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و از ایشان، اسبِ قرمزِ خوش رنگی خواست.
حضرت هم به او هدیه داد، بی چشم داشت و کریمانه.
وقتی سوار بر آن اسب شد و رفت، امیرمؤمنان این شعر را خواند:
«أُریدُ حیاتَهُ و یُریدُ قَتلی، عذیرَکَ مِن خلیلِکَ مِن مُرادِ» یعنی «من برای او حیات و سلامتی را آرزومندم، اما او قصد کشتن مرا دارد».
کسی را از قبیله مراد بیاورید که عذر مرا (در اینکه به بدخواه خود محبت می کنم) بپذیرد.
سپس رو به دوستان خود فرمود به خدا قسم که این مرد قاتل من است!
مردم بارها دیده بودند درستی پیش بینی هایش را، با تعجب پرسیدند پس چرا او را نمی کشی؟
پاسخ داد پس چه کسی مرا بکشد؟
او که دست رد به سینه قاتلش نزد، چگونه ممکن است محبان امیدوارش را ناامید کند؟
📚خبرگزاری دانشگاه ازاد اسلامی
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقیری که از گرسنگی بيسکوئيتی رو که برای خودش خریده با یه سگ تقسیم میکنه👌
همیشه میشه مهربون بود
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
حضرت شعیب میگفت :
گناه نکنید که
خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
خداوند به حضرت
شعیب وحی میکند که به او
بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت
شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو
که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف
انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد..
امام صادق (ع)فرمودند:
خداوند كمترين كاري كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم ميسـازد.
📚|معراجالسعادة صفحه۶۷۳
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
ﺁﻳﺎ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻫﻢ ﻓﻀﺎﺋﻞ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﺍ میداند؟!* ﺳﻠﻤﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ رحمتاللهﻋﻠﻴﻪ ﮔﻮﻳﺪ:
ﺍﺑﻠﻴﺲ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻋﺪّﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻛﻪ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻫﺎﻧﺖ ﻣﻲﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ، ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﻭﺍﻱ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ، ﭼﺮﺍ ﻣﻮﻟﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﻫﺎﻧﺖ ﻣﻲﻛﻨﻴﺪ؟ ◽️ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﻣﻲﺩﺍﻧﻲ ﻣﻮﻟﺎﻱ ﻣﺎ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻓﺮﻣﺎﻳﺶ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺗﺎﻥ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻫﺮ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﻮﻟﺎﻱ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﻢ، ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻣﻮﻟﺎﻱ ﺍﻭﺳﺖ،
ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺁﻳﺎ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻟﻴﺎﻥ ﻭ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﻲ؟ ◽️ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﺍﺯ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺍﻭ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻟﻴﺎﻥ ﺍﻭﻳﻢ، ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻦ ﻋﻠﻲ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺷﻤﻨﻲ ﻛﻨﺪ ﺩﺭ ﻣﺎﻝ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻲﺷﻮﻡ،
ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻓﻀﺎﺋﻞ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﭼﻴﺰﻱ ﺑگو! ◽️ ﮔﻔﺖ: ﮔﻮﺵ ﻛﻨﻴﺪ، ﺍﻱ ﻧﺎﻛﺜﻴﻦ ﻭ ﻗﺎﺳﻄﻴﻦ ﻭ ﻣﺎﺭﻗﻴﻦ، ﻣﻦ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﺰﻭﺟﻞ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺟﻨّﻴﺎﻥ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻛﺮﺩﻡ،
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﻭّﻝ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻛﺮﺩﻡ، ﺭﻭﺯﻱ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﻭ ﺗﻘﺪﻳﺲ ﺫﺍﺕ ﺍﺣﺪﻳّﺖ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻳﻚ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻧﻮﺭ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﻛﻪ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﺧﻴﺮﻩ ﻣﻲﻛﺮﺩ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﻭّﻝ ﻋﺒﻮﺭ ﻛﺮﺩ، ◽️ ﭘﺲ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﺳُﺒّﻮﺡٌ ﻗُﺪّﻭﺱٌ» ﺍﻳﻦ ﻧﻮﺭِ ﻣﻠﻚ ﻣﻘﺮّﺏ ﻳﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﺮﺳﻠﻲ ﺍﺳﺖ،
ﺍﻣّﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﺰﻭﺟﻞ ﻧﺪﺍ ﺭﺳﻴﺪ:
ﻧﻪ ﻧﻮﺭ ﻣﻠﻚ ﻣﻘﺮّﺏ ﻭ ﻧﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﺮﺳﻞ ﺍﺳﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﻧﻮﺭ ﻃﻴﻨﺖ ﻭ ﮔِﻞ ﻭﺟﻮﺩ ﻋﻠﻲ ﺑﻦ ﺍﺑﻴﻄﺎﻟﺐ ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ
. 📚 ﺍﻣﺎﻟﻲ ﺻﺪﻭﻕ، ﺹ۴۲۷
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚آرام کردن زمین
در زمان ابوبکر و عمر، زلزله شدیدی در مدینه رخ داد، به طوری که عموم مردم ترسیدند. نزد ابوبکر و عمر رفتند، مشاهده کردند آن دو نفر از شدت ترس به شتاب حضور امیرالمؤمنین(ع) میروند.
مردم هم به تبعیت آنها حضور آن حضرت رسیدند. امیرالمؤمنین(ع) از منزل خارج شدند. ابوبکر و عمر و عموم در عقب آن بزرگوار رفتند تا به باروی شهر رسیدند. آن حضرت روی زمین نشست مردم هم اطراف او نشستند. دیوارهای مدینه مانند گهواره حرکت میکرد اهل مدینه از شدت ترس صداهای خود را بلند کرده و فریاد می زدند: «یا علی به فریاد ما برس، هرگز چنین زمین لرزه ای ندیدیم». لبهای آن حضرت به حرکت آمد و با دست به زمین زد و فرمود: «ای زمین آرام و قرار بگیر». زمین به اذن خدا ساکت شد و قرار گرفت.
مردم از اطاعت و فرمانبرداری زمین از امیرالمؤمنین(ع) تعجب کردند، فرمود: «شما تعجب کردید که اطاعت امر من نمود وقتی به او گفتم که قرار بگیر؟»، عرض کردند: «بلی، یا امیرالمؤمنین». فرمود: «من همان انسانی هستم که خداوند در قرآن می فرماید: «و قال الانسان مالها» به زمین میگویم بیان کن برای من حوادث و اخباری که بر روی تو واقع شده و انجام گرفته است و به من بگو عمل هایی که مردم در روی تو به جا آورده اند».
پس از آن فرمود: «اگر این همان زمین لرزه هایی بود که خداوند در سوره زلزله می فرماید زمین به من اخبار خود را خبر می داد، ولی آن نیست». و در حدیث آمده است که پیغمبر (ص) فرمود: «آیا می دانید که اخبار آن چیست؟»، گفتند: «خدا و پیامبرش داناتر است». فرمود: «اخبار آن این است که شهادت می دهد بر هر بنده و کنیز و هر مرد و زن به آن چه در روی آن انجام داده میگوید: فلانی، فلان کار را در فلان روز از فلان ماه انجام داده.»، این خبر دادن زمین است»
📚گروه فرهنگی هنری قران و عترت
مناقب ابن شهر اشوب
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚رعایت عدالت
امام جعفر صادق صلوات الله علیه حكایت میفرماید:
روزى امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصى كه محكوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند. و چون قنبر ناراحت و عصبانى بود؛ سه شلاّق، بیشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام شلاّق را از دست قنبر گرفت و سه ضربه شلاّق بر او زد.
شایان ذکر است حضرت علی علیه السلام بسیار زیاد به رعایت حقوق دیگران توجه داشتند و در این امر به این که فرد خطاکار از نزدیکان و اصحابم هست نگاه نمیکردند. هر کس برخلاف عدالت عمل میکرد باید مجازات میشد و هر کس که حقی را پایمال مینمود باید تقاص پس میداد. پس این عمل عین عدالت و مهربانی امیرالمومنین بود .
📚خبرگزاری دانشگاه ازاد اسلامی
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
📚ایـمـان ڪـامـل
در روایتى آمده است که:روزى ابوذر به خانة على(ع) مى رود و حضرت را صدا مى زند؛ولى کسى جواب نمى دهد، در حالى که سنگ آسیا خود به خود در حال چرخش بوده.
پس جریان را به حضرت رسول«ص» خبر داد،پیامبر«ص» به او فرمود: «خداوند قلب و جوارح دخترم فاطمه «س» را از ایمان و یقین پر نموده است.»(١)
بنابراین،چون خداوند ضعف فاطمه «س» را مى داند،با فرستادن فرشته او را در زندگى یارى مى دهد.
ابن صباغ در الفصول المهمة از پیامبر«ص» نقل مى کند که فرموند: مردان بسیارى [از لحاظ ایمان] کامل شده.اند؛اما از زنان تنها مریم دختر عمران «س» ،آسیه دختر مزاحم «س» و همسر فرعون،خدیجه دختر خویلد «س» و فاطمه «س» دختر محمد «ص» به کمال رسیدند.» این روایت را مسلم، بخارى و ترمذى نیز نقل نمودهاند.(2)
اولین بهشتی:حضرت فاطمه «س» از نخستین کسانى است که به بهشت مى رود.(3)
در روایتى مى خوانیم: «اول کسى که وارد بهشت مى شود،فاطمه دختر محمد «ص» است.»(4)
📚منابع:
1-بحارالأنوار، ج43، ص29
2-الفصول المهمة، ص132
3-مستدرك حاكم، ج3، ص151؛
4-الفصول المهمة، ص137
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚حق الناس در آخرت
روايت داريم حق الناس در برزخ انسان را اسير مي كند مثلا يك سوم فشار قبر متعلق به غيبت است. در روايتی دیگر هست كه خداوند بر روي پل صراط كمينی قرار داده كه هر كس حق الناس بر گردن دارد، از آنجا به بعد حق عبور ندارد.
رسول اكرم (ص) فرمودند: بيچاره ترين مردم كسی است كه با اعمال خوب وارد صحراي محشر شود مثلا در نماز ، حج و ... مشكلی نداشته باشد و جز اصحاب يمين قرار گيرد اما زماني كه قصد ورود به بهشت می كند گروهی از مردم مانع می شوند . علت را جويا مي شود و می شنوند كه حقوق آنها را پايمال كرده است . در آن لحظه از فرشتگان كمك می طلبند و آنها می گويند: حلاليت بگير , يعنی قسمتی از اعمال خوب خود را به آنها بده تا حلالت كنند وقتی اين كار را می كنند متوجه می شوند ديگر هيچ چيز ندارند و نامه را به دست چپ می دهند كه از نظر پيامبر بيچاره ترين بنده ها هستند.
📚«حجت الاسلام رفیعی»
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
وقتى كه امام (عليه السلام ) به كوفه رسيد، جوانى از اصحابش رغبت به نكاح كرد تا زنى را تزويج نمايد. روزى آن حضرت ، نماز صبح را گزارده ، به يك فرمود: برو به فلان موضع كه آنجا مسجدى است و بر يك جانب آن مسجد، خانه اى است كه مردوزنى در آنجا صدا بلند كرده اند، هر دو را نزد من بياور.
آن مرد رفته ، زن و مرد را به نزد حضرت آورد، حضرت فرمود: امشب نزاع شما به درازا كشيد؟ جوان گفت : يا اميرالمؤمنين (عليه السلام )! من اين زن را خواستم و تزويج كردم ، چون شب زفاف شد در خلوت در نفس خود نفرتى از او مانع نزديكى شد، و اگر توانايى داشتم در شب ، او را بيرون مى كردم ، پس او غضبناك شد و ميان ما درگيرى شد تا اين وقت كه ماءمور شما ما را به حضور شما دعوت كرد.
حضرت به حضار مجلس گفت : بعضى سخنان را نتوان در ميان عموم گفت لذا شما بيرون رويد
وقتى همه رفتند حضرت به آن زن گفت ، اين جوان را مى شناسى ؟ گفت : نه ، يا اميرالمؤمنين !
حضرت امير فرمود: اگر من خبر دهم چنان چه او را بشناسى ، منكر نمى شوى ؟ گفت : نه ، يا اميرالمؤمنين (عليه السلام ) فرمود: تو دختر فلان كس نيستى ؟ گفت : بلى ، فرمود: تو را پس عمويى نبود كه به هم ميل و رغبت داشتيد؟ گفت : بلى ؛ فرمود: پدر تو، تو را از او منع نمى كرد و او را از نزد خود اخراج نكرد؟ گفت آرى ؛ فرمود: فلان شب به خاطر كارى بيرون رفتى ، و پسر عمويت به اكراه با تو نزديكى كرد و تو از او حامله شدى و پنهان از مادرت مى داشتى و عاقبت مادرت اطلاع يافت ، از پدرت پنهان مى داشتيد، و چون وضع حمل تو نزديك شد مادر، تو را در شب از خانه بيرون برد، و تو در فلان جا وضع حمل نمودى و آن كودك را كه متولد شد در جامه اى پيچيده و در خارج ديوار در جايى كه قضاى حاجت مى كردند گذاشتيد، سگى آمد او را ببويد و تو ترسيدى كه سگ او را بخورد، سنگى انداختى و بر سر آن طفل آمد و شكست ، و تو ترسيدى كه سگ او را بخورد، سنگى انداختى و بر سر آن طفل آمد و شكست ، و تو و مادرت بر سر كودك رفتيد و مادرت از جامه خود پارچه اى جدا كرد و سر او را بست ، بعد از آن ، او را گذاشتيد و راه خود گرفتيد و ديگر ندانستيد كه حال او چه شد.
دختر چون اينها را از آن حضرت شنيد ساكت شد. حضرت فرمود: به حق سخن گو، دختر گفت : بلى ؛ قسم به خدا يا اميرالمؤمنين (عليه السلام ) كه اين كار را غير از من و مادرم كسى نمى دانست ؛ حضرت فرمود: خداوند ذوالجلال ، مرا بر اين كار مطلع ساخت و بعد فرمود: چون شما او را گذاشتيد، در صبح آن شب بنو فلان آمدند او را برده و تربيت كردند تا بزرگ شد و با اينها به كوفه آمد و آن كودك ، اين مرد است كه تو را خواست تزويج كند.
اكنون پس تو است و به جوان گفت : سرت را بگشا چون گشود، اثر شكستگى بر سر او ظاهر بود؛ آنگاه فرمود: حق تعالى از آن چه بر او حرام بود نگاه داشت ، فرزند خود را بگير و برو كه در ميان شما ازدواج نيست .
📗حدیقة الشیعه، ص-193 مناقب ابن شهر آشوب؛ نقل از داستانهایی از زندگانی حضرت علی علیهالسلام، ص148.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
در میان بنی اسرائیل جوان فاسقی بود که اهل شهر از فسق و فجور او به تنگ آمدند و از دست او به پروردگار خود شکایت کردند.
خطاب الهی به موسی رسید که آن جوان را از شهر بیرون کن که به واسطه او،آتش غضب الهی بر اهل شهر نازل آید.
حضرت موسی(ع) آن جوان را به قریه ای از قرای آن بلد تبعید کرد. خطاب آمد که او را از آن قریه نیز بیرون کن، موسی (ع) او را از آن قریه اخراج کرد. آن جوان رفت به کوهی که در آن نه انسان و نه حیوان و نه زراعتی بود.
بعد از مدتی در آن غار مریض شد.
نزد او کسی نبود که از او نگهداری و پرستاری نماید.
صورتش را روی خاکها گذاشت و عرض کرد پروردگارا! اگر مادرم بر بالینم حاضر بود هر آینه بر غربت وذلت من ترحم و گریه می کرد و اگر پدرم بر بالینم بود بعد از مردن مرا غسل می داد و کفن می کرد وبه خاک می سپرد و اگر زن و بچه ام در کنارم بودند، برایم گریه می کردند و می گفتند
(اللهم اغفر لولدنا الغریب الضعیف العاصی المطرود من بلد و من قریه الی مغاره )
بعد عرض کرد پروردگارا! بین من و پدر و مادر و زن و بچه ام جدایی انداختی، مرا از رحمت خود نا امید نفرما .
چنانکه قلبم را از دوری خاندانم سوزاندی، مرا به خاطر گناهانم مسوزان!
ناگاه خداوند ملکی به صورت پدرش و حوریه ای به صورت مادرش و حوریه ای به شکل همسرش و غلامانی به صورت فرزندانش فرستاد تا در کنارش بنشینند و برای او گریه کنند.
جوان گمان کرد که آنان پدر و مادر و زن و فرزندانش می باشند و با دلی خوش و نهادی امیدوار چشم از این جهان فرو بست.
آنگاه خطاب به موسی (ع) رسید که ای موسی!
شخصی از اولیا و دوستان ما در فلان جا از دنیا رفته، برو او را غسل بده و کفن نما و بر جنازه اش نماز بخوان و دفنش کن! موسی (ع) به آن مکان آمد، دید همان جوانی است که او را از شهر و قریه اخراج کرده بود، در این هنگام از جانب خدا خطاب آمد ای موسی من به ناله های جانسوز او و به دور افتادنش از خاندانش ترحم کردم و به خاطر اظهار ذلت و خواریش حورالعین هایی به صورت خاندانش فرستادم تا بر او گریه و ترحم کنند.1
ای موسی! وقتی که غریبی از دنیا می رود، ملائکه آسمانها بر غربت او گریه می کنند، پس چگونه من بر غربت او ترحم نکنم و حال آنکه من ارحم الراحمین هستم.
📚جامع الاخبار،
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
14.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستان قرآنی باغ سوخته-بهلول عاقل
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah