✨﷽✨
✅داستان بسیار شنیدنی نان و حلوای امام حسین ع و نفس حق شیخ جعفر
✍ دیگر مردم به او میگفتند "ملا کتابی" ، هیچ مطلبی در ذهنش نمی ماند، هرکار میکرد حفظ نمی شد، منبر هم که میرفت از روی کتاب برای مردم روضه میخواند،یک شب از همین طعنه ها دلش شکست، خیلی گریه کرد، متوسل شد به آقای بی کفنش ، حسین علیه السلام، همان شب خواب آقایش را دید.
در خواب خودش را در صحرای کربلا دید، خیمه های اصحاب سیدالشهدا علیه السلام برپا بود، رفت بسمت خیمه ی شاه، اذن ورود خواست، صدای مهربانی دعوتش کرد به داخل خیمه ، وارد شد،سلام کرد و جواب شنید، آقا تحویلش گرفت ، بیا اینجا، نشست کنار پسر زهرا، پیرمرد لشکر هم در خیمه بود، حبیب بن مظاهر
حضرت به حبیب فرمود: حبیب! آب که نداریم ، برای شیخ جعفر نان و حلوایی مهیا کن، نان و حلوا را آوردند، میل کرد، میگفت بعد از بیداری هم طعمش در دهانم بود، انگار غذای بهشت بود، از رویای شیرین پرید، صبح شد، حس میکرد تمام علوم را فرا گرفته است، کتابش را کنار گذاشت، پا منبری هایش روز بروز بیشتر میشدند ، نفسش شد دم عیسی...
📙 روایتی آزاد از رویای صادقه ی عالم عالیقدر شیخ جعفر رحمه الله علیه
↶【به ما بپیوندید 】↷
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🔴راه حلی برای گناه نکردن
جواني نزد عالمي آمد و از او پرسيد: من جوان هستم اما نميتوانم خود را از نگاه كردن به دختران منع كنم، چاره ام چيست؟ عالم كوزهاي پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيز از كوزه نريزد...
به يكي از طلبههايش هم گفت او را همراهي كند و اگر شير را ريخت جلوي همهي مردم او را كتك بزند. جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند. و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟ جوان جواب داد: هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم.
عالم هم گفت: حكايت انسان مؤمن هم همین است مومن هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند و از حساب روز قيامت و بیآبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
❁❁
سجاده و تسبیــح فرستد صلواٺ
آیینہ بہ تلمیـ|🍃ـ|ـح فرستد صلواٺ
میـ|💗|ـلادِ صحیفہ هاے سجادیه اسٺ
قرآن و مفاتیــح فرستد صلواٺ
#میلاد_امام_سجاد(ع)🌿🌺
#مبارڪ_باد🌿🌺
یار بی قرین آمد
شهریار دین آمد
چشم شیعیان روشن
فخر ساجدین آمد
#میلاد_امام_سجاد(ع)🌺🌟
#مبارڪـباد🌺🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
💠فردی که با یک آیه همهی دین رو گرفت
🎤 استاد مسعود عالی
➫
@Dastan1224
🔴 دنیا چیست؟؟؟
✍ آیت الله جوادی آملی:
منظور از دنیا آسمان و زمین و دریا و صحرا نیست. اینها مخلوقات الهی هستند آیات الهی هستند. منشأ خیر و برکت هستند.
دنیا همین مقامات اعتباری است که من باید به این مقام برسم من باید به این پست برسم چرا حرف من را گوش ندادند من باید برتر باشم اینها دنیاست. وگرنه آسمان زمین دریا صحرا درخت اینها آیات الهی هستند مخلوقات خدایند .خدا از آنها به نیکی یاد کرده است. اینها به عنوان نعمت هستند.
📚 درس اخلاق سال ۸۸/۰۲/۱۶
@Dastan1224
🌷 رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از کنار مردى عبور میکرد که در باغش درخت میکاشت. پس آن حضرت صلی الله علیه و آله در کنارش ایستاد و فرمود:
☘️ تو را راهنمائى نکنم بر کاشتن درختى که ریشه اش پا برجاتر و میوه هایش زودرستر و بهتر و پاینده تر باشد؟ عرض کرد: چرا مرا راهنمائى فرما اى رسول خدا
👌 فرمود : چون بامداد کنى و شام کنى بگو : «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر»
💥 زیرا اگر آن را بگویى به شماره هر تسبیحی ده درخت در بهشت دارى که هر درختى از آنها یک نوع از انواع میوه ها میدهد و آنها از باقیات صالحات است.
📚 الکافی ، ج۲ ، ص۵۰۶
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ هر کسیکه به مقام قرب الهی رسیده است، با یک عمل آن درب بر روی او گشوده شده و معمولا با اتفاقی همراه بوده است.
مانند دوری از یک موقعیت گناه، یا یک بخشش، یا یک صبر و... که به آن تغییر مبدا میل میگویند؛ که امری آسمانی است.
مثال: کسیکه میداند، کبوتر بازی بد است، ولی نمیتواند این کار را رها کند، در لحظهای کار نیکی میکند که مقبول خدا میافتد و خدا مبدا میل او را عوض میکند و در یک روز از کبوتر متنفر میشود و آن را رها میکند. طوری که امروز به کار دیروز خود میخندد.
یکی از اساتید اخلاق حقیر که از اولیاالله بود پرده از راز زندگی خود برداشت. گفت: روزی در ایام جوانی از کوچهای رد میشدم، جوانی را دیدم که با حالتی آشفته به من رسید و یقه مرا گرفت؛ و بر سینهی من کوبید و فحش داد و گریه کرد. فهمیدم دلش از جایی پر است. سکوت کردم تا مشت خوردم و فحش شنیدم. بعد فهمیدم، چند جوان به او توهین کرده و او را زده بودند٬ از دست آنها فرار کرده و چون دلش پر بود، به من حمله کرد و ته دلش را به من خالی کرد. بهخاطر خدا صبر و سکوت کردم تا خالی شد و رفت. از آن روز به مقام صبر عظیمی دست یافتم که هرچه به من توفیق شد٬ از اتفاق آن روز بود.
➫
@Dastan1224
روزی پادشاهی به وزیر خود گفت:ای وزیر برای اینکه به من ثابت شود که تو وزیربالیاقتی هستی از تو جواب سه سوال را میخواهم..
خداوند چه میپوشد چه میخورد وچه کارمیکند؟؟
وزیر نمیدانست چه بکند وبه فکر فرو رفت به خصوص که پادشاه گفته بود اگر جواب را نیافتی اعدام خواهی شد .خلاصه وزیر شب و روزبه دنبال جواب بود .دیگرمهلتش تمام شده بود اما جواب را نیافته بود .سردرگم و کلافه در اتاق نشسته بود که غلامش احوال را جویا شد وزیر گفت چه فایده ای دارد که به تو بگویم من که وزیر این مملکت هستم نمیدانم آنوقت تومیدانی!! خلاصه ماجرا رو براش تعریف کرد وغلام هم به دو سوال آن جواب داد:
خداگناهان بنده هایش را میپوشاند ،وغصه آنها را میخورد. وزیر که شگفت زده شده بود گفت خب خب جواب آخر راهم بگو اما غلام گفت برای نجات جانت همین دو کافیست .فردا صبح وزیر به نزد شاه رفت و جوابها را به اوگفت پادشاه که خوشحال شده بودازاینکه وزیربالیاقتی دارد گفت جواب اخر؟؟
اما وزیرگفت :قربان هنوز پیدانکرده ام واین دو را نیز غلاممم میدانست پادشاه سریع دستور داد که غلام رانزد اوبیاورند . شاه به غلام گفت ای غلام من میخواهم به خاطر دانش خاصی که داری تو را وزیر کنم و به این ترتیب او وزیر شد و وزیر غلام گردید . روزی پادشاه از وزیر جدیدش پرسید ::خب بگو ببینم جواب سوال آخر را بلدی (خدا چه کار میکند) گفت بله قربان کارخدا اینست که
(خدا در یک لحظه وزیری راغلام میکند وغلامی را وزیر)
@Dastan1224
روباه در حادثهای دمش را از دست داد.
روباههای گله از او پرسیدند دمات چه شد؟ روباه دمبریده با حیلهگری گفت که خودم قطعاش کردم! همه با تعجب پرسیدند چرا؟ دم نداشتن بسیار بد است و اکنون زیباییت را از دست دادی. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک.
احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم. یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه دمبریده رفت و گفت: تو که گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم. منکه بسیار درد دارم!
دمبریده گفت: صدایش را درنیاور!
اگر نه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ والا تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت... همان بود که تعداد دمبریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند و این حکایتی بسیار آشناست...
وقتی در یک جامعه افراد مفسد، دزدها اختلاسگر ها و خلافکارها زیاد میشوند
آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند.
گاهی هم آنها را دیوانه میدانند.
@Dastan1224
📚#داستان_آموزنده
روزي امام علی علیهالسلام به مسجد رفتند. در مسجد شخصی ايستاده بود؛ حضرت دهنه اسب را به او سپرد تا به مسجد برود و برگردد.
هنگام خارج شدن از مسجد حضرت دو دينار در دست گرفت تا به عنوان مزد به آن مرد بدهد؛
اما وقتی برگشت، ديد آنمرد دهنه اسب را دزديده و رفته است!
حضرت دو دينار را به قنبر داد و فرمود: به بازار برو و يك دهنه اسب خريداری كن.
قنبر به بازار رفت، اتفاقاً به آن شخص دزد برخورد و ديد يك دهنه اسب در معرض فروش گذاشته است. قنبر فرمود: چند میفروشی؟
آن شخص گفت: دو دينار.
قنبر دو دنيار را داد و افسار را خريد.
وقتي برگشت حضرت فرمود: اين افسار دزديده شده است، به چند دينار خريدی؟ قنبر گفت: دو دينار.
حضرت فرمود: ببين كه اين شخص چگونه رزق حلال خود را كه برايش تعيين شده بود، حرام كرد!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@Dastan1224
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
💠حڪایتی از شیخ رجبعلی خیاط (ره)
یڪی از شـاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می گفت : بعد از فوت مرحوم شیـخ ، ایشان را در خـواب دیدم ، از او سوال کردم در چه حالی ؟
گفت : فلانی من ضرر ڪردم
با تعجب گفتم : تو ضرر کردی، چرا !؟
فـرمود : زیرا خیلی از بلاها ڪه بر من نازل می شد با توسل آن ها را دفـع میڪردم ، ای کاش حرفی نمیزدم چون الان می بینم برای آنهایی که در دنیا بلاها را تحمل می ڪنند ، در اینجا چه پاداشی می دهنـد !
📚 کرامات معنوی : ص
@Dastan1224