eitaa logo
دوستانه
355 دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
12.4هزار ویدیو
350 فایل
بشتابیم سحر نزدیک است. *کپی مطالب با ذکر صلوات برای ظهور، آزاد است*
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃آیت الله فاطمی نیا : استادي داشتم كه از كبار اولياي خدا بود ، ميفرمود براي زيارت اربعين پاداشی است كه براي عمل ديگر نيست . زائر اربعين امام حسين (ع) عاقبت بخير ميشود . اين شامل ما هم كه از راه دور هستيم ، می شود. #کانال_عارفین 🆔 @Arefin
༻💠༺ نزدیکِ #اربعین ، دل جا مانده ها گرفت یک بینوا برای خودش ربنا گرفت... هرکس رسید؛ سوال کرد زائری؟ از این سوال؛ دل پرخون ما گرفت... السلام علیڪ یا اباعبدالله ✅ #عمار_نیوز 🆔 @ammar_newsir
هدایت شده از دوستانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نسیمے جان‌فزا مے‌آید بوے ڪرب و بلا مے‌آید... مداحے شنیدنے از شهید حسن اردستانےلحظاتے قبل از شهادت #اربعین #شهدا @AntiBBC
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نقاشی شن زیبای فاطمه عبادی از قافله امام حسین علیه السلام در کربلا https://eitaa.com/AbietarAzDarya
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ ناگفته هایی از رابطه ی ظهور امام زمان"عج"و پياده روی اربعين حسینی 💌 استاد #رائفی_پور 🔻 ظهور بسیار نزدیک است http://eitaa.com/joinchat/1868365824Cc143ee8600
دانایی دانایی: تکلیف خیس خاطره هامان چه می شود؟ چهار سالم بود . محرم ها با مادرم می رفتیم روضه خانه خوشروها ؛ یک خانه با معماری قاجاری. منبر وسط قسمت زنانه بود . دور تا دور منبر زن ها می نشستند و همه طبیعتا با چادرهای مشکی . سید می‌رفت روی پله دوم منبر می‌نشست و تمام مدت با چشم بسته حرف می‌زد. من از حرف‌های سید هیچ نمی‌فهمیدم و مدام چشم می گرداندم تا ببینم پیرمرد چای‌گردان کی به ما می‌رسد . به من که می‌رسید می‌نشستم. خم می‌شد یک سینی مربعی برنجی کهنه با یک قندان کوچک که فقط سه حبه قند تویش جا می‌شد و یک غنچه گل محمدی تزئینش بود می‌گذاشت جلویم . قندها را می‌انداختم توی چای و داغی چای حلشان می‌کرد . بعد هم می‌زدم و نوبت مادرم بود که چای را در نعلبکی بریزد و جرعه جرعه به کامم بنشاند . آقا که می‌رفت توی روضه ، همه زن ها چادرهاشان را می‌کشیدند روی صورتشان و پرهیجان‌ترین صحنه چهارسالگی‌ام گر می‌گرفت. یک همهمه غریبی از خیمه خانه خوشروها شروع می‌شد و می‌رفت توی عرش ؛ همان جایی که سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است . این صحنه سوررئال ترین صحنه عمرم بود . چهارسالگی من می‌ایستاد و همه زن‌ها نشسته بودند و من زل می‌زدم به این رشته کوه‌های کوچولوی سیاه که گویی متراکم و فشرده از زمین روییده بودند و با زلزله کلمه‌های روضه سید ، تکان می‌خوردند و جلو و عقب می‌رفتند . یک وقت‌هایی هم در خانه خوشروها خوابم می‌برد و چادرم می‌شد خیمه‌ای که سایه‌اش روی شیطنت به خواب رفته‌ام می‌افتاد . یک وقت‌هایی پلک وا می‌کردم و می‌دیدم روی شانه مادرم در تاریکی زیر چادر ، انگار عقب عقب راه می‌‌رفتم و همه چیز از پشت سرم در می‌آمد و در پرسپکتیو مقابلم کوچک می شد . کاشوب در تمامی ذرات عالم است ... هشت سالم بود . هر صبح اول بوی نفت می خزید زیر پره بینی ام و مغزم هشیار می شد که نیم ساعت دیگر باید بیدار شوی . بعد صدای سوت و جوش سماور نفتی سوراسرافیل بود برای من و برادر و خواهرهایم برای شروع یک روز دیگر مدرسه . من معمولا با همان بوی نفت بیدار می‌شدم ؛ ولی دوست داشتم مادرم دست روی صورتم بکشد و یک حامدجان بگوید و دلم ضعف برود و بعد بگویم چشم بیدارم. یک لقمه نان و پنیر یا نیمروی خشک و برشته شده جلویم بخزاند و بعد راهی مدرسه ام کند . آن روزها بم ما جولانگاه کاروان های قاچاق مواد مخدر بود . ماشین لخت می‌کردند ، بچه می‌دزدیدند ، آدم گروگان می بردند و هزار ذنب لایغفر دیگر ... یک وقت‌هایی که سوز هوا زیاد بود یا خبر نا امنی‌ای چیزی در بم می‌پیچید ، صبح‌ها می‌آمد مرا برساند مدرسه . تا مدرسه‌مان راهی نبود که تاکسی و سرویس بخواهد . پیاده می‌رفتیم . بال چادرش را وا می کرد من می‌رفتم زیر چادرش و راه می‌افتادیم سمت مدرسه و وای که چه تجربه مهیبی بود . یک لایه چادر مشکی می شد امن‌ترین اتاق ضد گلوله جهان و آرامشی نجیب می خزید زیر پوست هشت سالگی ام. گاهی چادرش ضخیم بود و هیچ نمی دیدم و با کلماتش هدایت می شدم ؛ فقط می گفت جوی آب است یا سنگ است یا جدول است، تا مدرسه صدا می شنیدم و بوی مادرم که توی مشامم هوریز می‌کرد . گاهی هم چادر نازک تری انتخاب می کرد و می‌شد سایه‌هایی گنگ و مواج را دید و فکر را به هزار سمت و سو برد . زن حواسش به غرورم بود . صد دویست متری مدرسه که می‌رسیدیم، به مردانگی‌ام احترام می‌گذاشت، بال چادرش را وا می‌کرد و من دوباره پلک می‌گشودم به دنیای ترسناک و کیف می کردم از این که این قدر من را بلد است. من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم... . 37 ساله‌ام . سی‌و هفت سالگی‌ام توی روزنامه کار می‌کند . عینک می زند . کتاب می خواند . قسط دارد و شلوغی مترو رنجش می‌دهد . سی و هفت سالگی‌ام از شما چه پنهان یک چادر مادر از سالهای هشت سالگی‌ام را آورده تهران یک وقت‌هایی که خیلی دلش بگیرد، شمد می‌کند رویش و می‌خزد زیر گل‌های حالا بور شده اش و آرام اشک می ریزد . برای منی که چادر مادرش دژ محکم و استواری بوده که پناه همه دلشوره‌هایش بوده، حالا سختش است در همین روزهای سی و هفت سالگی ببیند زنی(تو بخوان دختر یک وزیر که 30 سال است وزیر است) که تا پیش از این به دوربین (بی چادر و البته با حجاب)لبخندهالیوودی می‌زده، به دلیل چنگ زدن به بیت المال و فساد مالی و ربا و ... به چنگ قانون افتاده و حالا که در جلوی دوربین ها و دادگاه و قاضی باید راجع به این 185 میلیارد تومان به مردم توضیح بدهد ، چادر مشکی سر کرده و رویش را گرفته مثل همان زن های نجیب و عاشق خانه خوشروها ... شما که همه چیز دارید! شما که در ناز و شده اید ! ما دلمان به همین خاطرات خوش است. خاطرات ما را مسخره نکنید خانم.
سرویس اعلام وضعیت #500* با آموزش این طرح به دوستات، در ثواب این امر شریک باش! #اربعین
هدایت شده از خبرگزار
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مناظره داغ در شبکه اسرائیلی؛ تبانی ریاض و تل‌آویو برای ترور سردار سلیمانی 💯 حتما ببینید 🔺ببینید چطور در مورد قدرت ایران بحث میکنن #اربعین #روح_الله_زم #الاربعین_مقدمه_الظهور                        •┈••✾••┈• 💥با افشاگری ها و روشنگری های "تبیین و تحلیل وضعیت " همراه باشید 👇 @tabiinvatahlil
🔴 رای کنگره آمریکا علیه خروج نیروهای نظامی آمریکا از شمال سوریه 🔹نمایندگان کنگره آمریکا با 354 رای مثبت به یک قطعنامه فراحزبی، سیاست خروج نیروهای نظامی این کشور از شمال سوریه را محکوم کردند. بیش از 120 نماینده جمهوری‌خواه نیز علیه سیاست ترامپ در سوریه رای دادند/ ایسنا ➖➖➖➖➖➖➖➖ @shomareshmakooszohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «وفا نیکفر» از نزدیکان : 🔹روح الله زم تحت حفاظت شدید دولت فرانسه بود و محافظت خیلی شدیدی از وی می شد. 🔹حتی باشگاه ورزشی را هم که تقاضا کرده بود برود باید با محافظ می‌رفت. ✅ من انقلابی ام ... ▫️ @Enghelabyam