ب سوی نور
آرام شدم !
مادرم داشت قرآن می خواندو
اشک چشمش را پاک می کرد.
معمول بود برای گفتن خبر شهادت فرزندی به خانواده اش اول می گفتند مجروح شده و
بعد اینکه ،
حالش خوب نیست و دست آخر خبر شهادت را می دادند.
من هم خیلی ناشیانه گفتم:« مادر جان جعفر یک زخم جزئی برداشته و بردنش بیمارستان.» مادر چشم به چشمان من دوخت و گفت :
« جعفر شهید شده . » با عصبانیّت گفتم :
« کی گفته ؟» با آرامش جواب داد:
« قرآن . » و ادامه داد : « امروز که رادیو خبر حمله را در جبهه ها داد،قرآن را باز کردم ، این آیه آمد.»
و آیه را با صدای بلند خواند:
« وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللهِ أَمواتاً ... خدا گفته که او شهید شده اما تو می خواهی کتمان کنی؟!»
ایمان و صلابت مادر به من آرامش داد. آرام شدم، اما نمی توانستم به مادر بگویم فرزند تو پیکر ندارد.
"وقتی مهتاب گم شد"
#صلوات