eitaa logo
بسوی ظهور🌱
148 دنبال‌کننده
985 عکس
1.2هزار ویدیو
6 فایل
فعالیتهای مجموعه بسوی ظهور از جمله جشنها،مراسمها ، هیئت،گروه سرود کودک و نوجوان در مناسبت‌های مختلف سال را میتوانید اینجا دنبال کنید علاوه بر اینها تو این کانال میخواهیم از فرمانده جانمون مهدی(عج) و انحرافات آخرالزمانی حرف بزنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راه برقراری ارتباط با عج حرف زدنه..... [اللّهم عجّل لولیک الفرج] ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀🇮🇷 ↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
بسوی ظهور🌱
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #طوطی_و_تاول ❣قسمت سه ✨چون دیگر نمی توانستم قدم بکشم دنبال شان؛ چلاق و زمین گیر شده بودم
❣قسمت چهار 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨لبخندی زدم و گفتم: اینجا آمدی تا قدرت تصرّف و تسلط پیدا کنی بر خودت. مکثی کردم و گفتم: آقای شکارچی، از من اگر بدی دیدید حلال کنید. 🍁انگار عذاب وجدان، مردّدش کرده باشد که به دیگری بیاندیشد، گفت: نه، ما باید باهم باشیم. تو جانِ من را نجات دادی. گفتم: همه ما را خدا نجات می دهد. دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت: نمی خواهیم تنهاتان بگذاریم. گفتم: من تنهایان را دوست دارم. انگار گیر افتاده باشد در تله رفتن و ماندن؛ این پا و آن پا کرد. آن روز وقتی پشت کامیون مخفی شده بودیم، یکی از چرخ های عقبی افتاد توی چاله، ماشین پرید بالا و آمد پایین. کژو مژ شد. کیسه های آرد و ما سه نفر در هم شدیم. چند ثانیه بعد، احساس کردم در ظلماتِ زیر چادر صدایی می آید؛ صدای خفگی و نفس های بریده بریده. دست کشیدم به کیسه ها. صدایش کردم. میثم گفت دارد خفه می شود. فورا گوشه چادر را تا زدم تا روزنی درست کنم برای نور و هوا؛ دو تا کیسه افتاده بودند روی سینه حمید شکارچی. سریع کیسه ها را کنار زدم. از شانه اش گرفتم، کشیدم بالا. زیر کیسه ها از بس دست و بال زده بود، خیس عرق شده بود. از کوله ام بطری آب را درآوردم. ریختم روی سر و صورتش. آردِ چشم و صورتش را شستم. کمی آب خورد، چند دهان سرفه کرد تا حالش جا آمد. سرش را از چادر درآورد. با صدای بلند گفت: از حال رفتم. مُردم، دوباره زنده شدم. خدا را شکر که دوباره زنده شدم. میثم که چندبار با سیلی می زد بهش که به هوشش بیاورد، با خنده گفت: ما قطع امید کرده بودیم ازت. بهش آب داد. خدا اینجوری مردگان را زنده می کند. من گفتم: خوش به حالت حمید خان! تو قبل از مردن، حداقل یک بار مُردی. حمید گفت: خیلی وحشتناک بود. مرگ مثل یک کلاغ گنده بود که من را به منقار گرفته بود، روی درّه ای با خود می برد. ولی من نمی خواستم با آن کلاغ بروم. کلاغ لباس هایم را پاره می کرد. زد زیر گریه، من و میثم دلداری اش دادیم. بعدش اتفاقاتِ زیادی افتاد. همه مان آن ماجرا را فراموش کردیم. حمید به پیرمردی که در یک موکب ساندویچ فلافل آماده می کرد نگاهی کرد، گفت: من خیلی دوست داشتم کل مسیر را با شما باشم، ولی می دانی که من باید فردا برسم کربلا. نذر دارم. گفتم: برو میثم را گم نکنی. ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀🇮🇷 ↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشگویی ۳۰ سال قبل عارف باللّٰه و انقلابی، مرحوم حضرت آیت‌الله حائری شیرازی رضوان‌الله علیه حوادث دگرگون آخر الزمان ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀🇮🇷 ↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پذیرفتن، همان نقطه‌ی رهایی از درد است! هرآنچه که به سمتت می‌آید، یا هر خطایی که از جانب خودت سر زده را بپذیر، پذیرفتن، نقطه‌ی شروع حرکت به سمت بلوغ و مرزِ رهایی انسان است! ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀🇮🇷 ↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
👈پاسخ به شبهه ⛔️ شبهه ای در حال دست به دست شدن است 👇👇👇👇👇 ‼️دستگاه امام حسین مختص گروهی نیست! همه جور آدمی می‌تواند در جلسات امام حسین شرکت کنند، شرابخور، بی‌حجاب و.... 👈👈 پاسخ استاد شیخ حسین انصاریان 👇👇👇👇👇 📌مجلس عزای امام حسین علیه السلام پذیرای همه نوع افکار است، اما… ⛔️« نه همه نوع ابزار » 📌شراب‌خوار هم شاید به مجلس امام حسین بیاید اما… ⛔️« نه با شیشه شراب » 📌قمار باز هم می‌تواند به مجلس امام حسین بیاید اما… ⛔️« نه با آلات قمار ». 📌آن سگ‌باز و میمون‌باز هم می‌توانند به مجلس امام حسین بیایند اما… ⛔️« نه با سگ و میمون » 📌طبیعتا آن کسی هم که کاشف حجاب است و در خیابان‌ها تن‌نمایی می‌‌کند هم می‌تواند به مجلس امام حسین بیاید اما وقتی به مجلس امام حسین وارد شد… ⛔️ حق ندارد با ابزار گناه و با تظاهر به گناه یعنی با سر لخت و یا تن لخت وارد شود. 👌👌پس حتماً باید آداب پوشش را رعایت کند. 📌بله دستگاه امام حسین بزرگ است ‌و پذیرای همه افکار و ادیان است. 👌👌 ولی قاعده و قانون دارد، احترام دارد. 📌همه نوع آدمی حق دارد وارد مجلس امام حسین شود، حتی آن گنهکار هم حق دارد، اما… ⛔️ هیچ‌کس حق ندارد آداب این مجلس را به سخره گرفته و بی‌حرمتی کند. ⛔️ هیچ کس حق ندارد با ابزار گناه و با تظاهر به گناه وارد این مجلس شود و حرمت این مجلس را بشکند و قبح زدایی کند. ⭕️ مهمان حرمت دارد به شرط اینکه حرمت صاحب خانه را حفظ کند ⭕️ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ https://eitaa.com/shohadaygomnamgolpayegan1402
بسوی ظهور🌱
❣قسمت چهار #طوطی_و_تاول 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨لبخندی زدم و گفتم: اینجا آمدی تا قدرت تصرّف و تسلط پیدا کنی بر
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت پنج ✨او نگاهی انداخت به دور و برش. دیگر بدون اینکه چیزی بگوید، رفت دنبال میثم. 🍁میثم هم جوان قد بلندی بود حدود بیست و پنج ساله؛ وقتی که حرف می زد آب از لوچه اش جاری می شد و وقتی می خندید چشم های زاغش می زد بیرون. اصالتا زنجانی بود، ولی در کرج در یک گاوداری مسئولیت شیردوشی را به عهده داشت. او هم می خواست زودتر برسد به کربلا، در موکب کرجی ها نذرش را که کشتن چند تا گوساله بود ادا کند. حمید هم مثل میثم علاوه بر نذر، در ورودی کربلا قراری هم داشت با نامزدش که با یک کاروان دانشجویی از تهران آمده بود؛ به همین دلیل به آب و آتش می زد که عبور کند از مرز، زودتر پیاده روی کند، برسد به آنجا. اهداف ما سه فرق اساسی داشت با هم؛ البته باید بگویم اهداف آن دو نفر، چون من بلیط جای دیگر را گرفته بودم. هدف و مقصودم در جایی دیگر مانده بود. اینجا هدفی نداشتم، بلکه خودم بودم و خودم. دویدن و به آب و آتش زدن مال آدم های هدفدار است؛ آدم های مثل من باید راه بروند، آرام و با طمأنینه؛ چه بسا، هدف شان همین راه باشد یا در راه بودن. آنها که فاصله گرفتند از من، نفسی کشیدم. یک چای ایرانی با طعم بِه لیمو از موکب دامغانی ها گرفتم. روی همان صندلی نشستم، جرعه جرعه نوشیدم. کمی فکر کردم. چون در این یکی دو روز هیچ مجال نکرده بودم بیاندیشم به چیزی. من زمانی می توانم بگویم هستم که به چیزی بیاندیشم. اگر به هر دلیلی نتوانم بیاندیشم، احساس خالی بودن می کنم و حتی احساس نبودن. وقتی در مهران از اتوبوس پیاده شدیم، من هنوز منگ و مُردّد بودم. نمی دانستم چه کار کنم. از یک طرف احساس می کردم باید ادامه بدهم، از طرفی چون مدارک همراهم نبود با خود می گفتم: باید برگردم بروم دنبال طوطی. گیرافتاده بودم بین آمدن و طوطی! در این گیر و دار با حمید و میثم آشنا شدم.نقطه اشتراک همه ما نداشتن مدارک و جواز عبور بود؛ همین نقطه، وزنِ آمدن را سنگین تر کرد. اما وقتی از مرز عبور کردیم و آرد و خمیرمان را شستیم، آن نقاط مشترک از بین رفت. بی معنا شد. باید چیز دیگری را جایگزینش می کردیم که نیافتیم. آخر جای خمیر تُرش را چه چیزی می گیرد؟ البته اگر تلاش می کردیم شاید چیزی را پیدا می کردیم، ولی من شخصا همیشه خلوت و تنهایی را ترجیح می دادم بر ازدحام و هیاهو که از جمع های مکسّر ترشح می کند، وگرنه جمع های سالم دست خدا را به همراه دارد و تعرّضی به فردیّت تو ندارد. آنها که از من جدا شدند، دوباره ذهنم رفت سمت طوطی. برای بار دوم کف پاهایم را چرب کردم. درد سوزنی کف پایم وقتی کمی تسکین یافت، خمیازه هایم شروع شد. بخار خواب کرخت ام کرد. نمی توانستم همان جا بخابم. خودم را کشاندم به یک موکب کوچک و خلوت که چای و لبلبی(نخود پخته) سرو می کرد. کوله را تکیه دادم به دیوار، دراز کشیدم. سرم را گذاشتم روی کوله. دو پایم را گرفتم سمت پنکه ای که با دور تند می چرخید تا هوای دم کرده موکب را جابه جا کند. چند دقیقه ای نگذشته بود که چشم هایم گرم شد. ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀🇮🇷 ↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
💥خانم بدحجاب همراه سگش تو صف نذری ایستاده بود که خانمای دیگه بهش تذکر دادن 💥یه نفر از تو جمعیت داد زد: این مجلس درش برای همه بازه حتی بی‌حجاب و شراب‌خوار... 💥تا اینکه مادر پیری گفت: پس امام حسین بیخود شهید شد؛ چون یزید ایرادی نداشت! 💥فقط یه کم مست و زن باز و سگ باز بود... ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀🇮🇷 ↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
29.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹آیا می دانستید ۳۰ تیرماه روزی است که صدام حسین توسط شهید عباس دوران تحقیر شد ؟ ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«بِسم الله الرحمن الرحیم» ❤️ سلام امام مهربان زمانم ❤️ برای شروع روزهای انتظارمان می خوانیم: 💠يا اللّٰهُ یا رَحْمَانُ یا رَحیم،يَا مُقَلِّبَ القُلُوب ثَبِّتْ قَلبی عَلی دینِک 💠دعای زمان غیبت؛ ▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّك ▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَك ▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی 💠توسل به (عجل الله تعالی فرجه)؛ يا وَصِيَّ الْحَسَن وَ الْخَلَفَ الْحُجَّهَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِيُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه، يَا حُجَّهَ اللَّهِ عَلَي خَلْقِه يَا سَيِّدَنا وَمَولانا، إِنَّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِكَ إلَي اللَّه و قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَیْ حَاجَاتِنا،یا وَجِيهاً عِنْدَاللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَاللَّه 🌀به امید آنکه امروز را آنگونه بگذرانیم که شایسته ی نام "منتظر مهدی" باشیم🌀 ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هر لذتی که... لذت دیدار تــو؛نمی‌شودسلام حضرت دلبــر...!🫀
32.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزای بی تو چه غمگینه شبای بی تو چه سنگینه 📺 (عج)🌾 🌷
🥀🕊 دائـم الوضـو بود! موقـع اذان خیلی‌ها می‌رفتنـد وضو بگیرنـد؛ ولی حسـن اذان و اقامـه می‌گفـت و نمازش را شـروع می‌کرد. میگفت"زمیـن جای جمـع کردن ثـوابه، حیـف زمین خدا نیسـت که آدم بدون وضو روش راه بـره..؟! ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اشک‌های تو... یتیمی تو... خردسال بودنت... مرا یاد خرابه‌های شام می‌اندازد و بهانه گیری‌های دختری برای پدرش! 🌷 لشکر ۲۵ ویژه کربلا ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ داستان زعفر جنی ، خرافات یا واقعیت 🧛‍♂میگن او رئیس اجنه بوده و شب دامادیش،خبر کربلا به گوشش میرسه و میاد کمک‌ امام حسین ع 🏴 ♨️ یا میگن وقتی فوت شده آیت الله بروجردی براش مجلس ختم گرفتن😱 💯اگه صفر تا صد ماجرای و بررسی واقعی یا خرافات بودن داستانش رو می‌خوای این کلیپ را کامل ببین ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
این روایت ناب را اولین بارم بود شنیدم کلی لذت بردم گفتم شما هم لذت ببرید👇👇 ♨️شبهه چرا خداوند ما را توی این دنیا آورد❓من دوست نداشتم بیام.....❓ ✅جواب این جواب برای خودم لذت بخش بود👇👇 عبدالله بن فضل هاشمى میگويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم به چه علت خداوند، روح‏ها را كه در ملكوت اعلى در مكان بالايى بود را در بدن‏ها قرار داد❓ 👌👌👌آن حضرت فرمودند: حقيقتا خداوند میدانست كه اگر روح‏ها را در برترى و بزرگى به همان حالت خود رها می‌كرد، بيشترشان به جاى خداوند اداعاى پروردگارى می‌كردند.(به همين دليل) آنها را بر اساس تقديرى كه براى روح‏ها از ابتداء مقدر ساخته بود، در بدن‏ها قرار داد به خاطر توجه و رحمتى كه به آنها داشت و بعضى از آنها را به بعضى ديگر وابسته ساخت و بعضى را نسبت به بعضى ديگر از نظر مرتبه و جايگاه بالاتر نمود و بعضى را نيز به (دست) بعضى كفايت نمود و به سوى آنها پيامبرانى فرستاد و حجت‏‌هاى خود را به عنوان بشارت دهنده و ترساننده منصوب كرد و به آنها دستور داد كه بر اساس بندگى (خداوند) رفتار كنند و در مقابل خداوند خود را به انواع عباداتى كه از طرف خداوند براى آنها در نظر گرفته است، فروتنى نمايند و براى آنها در آينده (آخرت) و اينك (در دنيا) عذاب‏هايى و پاداشى در نظر گرفته است تا آنها را به كار خوب تشويق كرده و از كار بد دورشان سازد و به جست و جوى روزى و كسب (حلال) وادار نمايد، تا بدانند كه مورد پرورش خداوند و بندگانى هستند كه آفريده شده‏‌اند و به عبادت او روى بياورند و به وسيله (عبادت) نعمت‏هاى هميشگى و بهشت جاودان را به دست آورند و از اين كه چيزى بخواهند كه حقشان نيست، در امان بمانند. سپس فرمودند: اى فرزند فضل! حقيقتا خداوند از خود بندگان به آنها بهتر نگاه می‌كند. 👌مگر نمیبينى كه در ميان مردم فقط دوستى برترى بر غير را می‌بينى تا جايى كه بعضى از آنها بر سر پروردگارى (با يكديگر) درگير می‌شوند (مثلا فرعون که میگفت: اَنا ربُّکُم الاَعلی) و بعضى ديگر بر سر ادعاى پيامبرى بدون اين كه حقى (در اين مورد) داشته باشند، با هم دعوا می‌كنند و بعضى از آنها بدون حق، ادعاى امامت دارند با اين كه در خود نقص، ناتوانى، ضعف، سستى، نياز، فقر و دردها (بيماری‌هاى) پشت سر هم و مرگى كه بر آنها چيره شده و بر تمامشان پيروز می‌شود، میبينند. اى فرزند فضل! خداوند براى بندگان خود به جز آن چه به صلاحشان است، انجام نمیدهد و ذره‏اى به مردم ستم نمی‌كنند، اما مردم به خودشان ظلم می‌كنند. انتشارش با شما خوبان 🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ https://eitaa.com/shohadaygomnamgolpayegan1402
بسوی ظهور🌱
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت پنج #طوطی_و_تاول ✨او نگاهی انداخت به دور و برش. دیگر بدون اینکه چیزی بگوید، رفت د
قسمت شش 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨خوابم برد. دیدم در کویری بی انتها گم شده ام. به هر سمتی رو می کنم، تپه می بینم؛ تپه هایی به شکل تاول. 🍁من هم که پایم زخم است از کنار تاول ها با احتیاط رد می شوم که نخورم بهشان. آن طوطی سفید دم سرخ هم روی شانه ام نشسته، مرتب تکرار می کند: این تاول ها جهان را غرق می کنند. جهان را غرق می کنند. من برمی گردم. هیس می دهم بهش. طوطی عصبانی می شود، می پرد می نشیند روی سرم و با صدای بلند می گوید: آخرالزمان است. من پایم را نشان اش می دهم. می گویم: چه می گویی؟ دوباره حرفش را تکرار می کند. می گویم: با طوفان نوح زمان به آخر نرسید، با ترکیدن چند تا تاول هم جهان غرق نمی شود. شاید بخشی از عراق برود زیر آب. طوطی داد می زند: غرق می شود. غرق می شود. غرق می شود. لای موهای بلندم جست و خیز می کند. نوک می کشد به چیزی. دست می برم سمتش، دستم می خورد به تکه نان. نان را از منقارش می گیرم. بعد می خواهم بیاورم اش پایین؛ می چسبد به موهایم و جیغ می کشد. نان را می دهم بهش؛ آرام می شود. از دور صدایی می آید. من و طوطی برمی گردیم سمتش. صدا می گوید: من در اصفهان منتظرتان بودم؛ نه در گلستان، نه جای دیگر. می خواهم برایش توضیح دهم که چه اتفاقی افتاده، ولی نمی توانم. صدا می گوید: به تپه ها نگاه کن. تاول، هرجا که باشی می آید سراغت. از طوطی می پرسم: این صدا چه می گوید؟ طوطی تکرار می کند: آخرالزمان. فرق سرم را می گیرم سمتش: ببین، اینجا هم تاول زده. بعد شانه ام را نشانش می دهم. بعد درختی را نشان اش می دهم که همه برگ هایش تاول زده اند. می گوید: پس چرا من تاول نزده ام؟ طوطی می گوید: تاول را به همه نمی دهند. طوطی را به همه نمی دهند. اینها را به کسی می دهند که وجود داشته باشد. ناگهان میثم را می بینم؛ با سر و صورتی آردی، از پشت یکی از تپه ها سوار بر گاو می آید بیرون. می گویم: تو بودی؟ گاوش ماغ می کشد. میثم می گوید: می خواهم قربانی اش کنم. طوطی می گوید: دروغ است. می گویم: تو که شیردوش بودی، نه گاو کش. میثم چاقویی از جیبش بیرون می آورد و می گوید: چاقوی تیز نداشتم، وگرنه تا حال قربانی اش کرده بودم. طوطی می گوید: اگر راست می گویی، خودت را قربانی کن. رو به میثم می گویم: تو تنها هستی؟ ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بسوی ظهور🌱
❣قسمت شش 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #طوطی_و_تاول ✨خوابم برد. دیدم در کویری بی انتها گم شده ام. به هر سمتی رو می کنم
قسمت هفتم 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨اشاره می کند به همان جوان احرار بصری که قمه ای دستش گرفته، می گوید: سکّین موجود، دُهُن موجود. 🍁طوطی که این دو را می بیند، جیغ و دادکنان می پرد از روی شانه ام؛ انگار می ترسد با آن قمه سرش را ببرند. طوطی پر و بال می زند و می گوید: سگ... سگ... برمی گردم؛ سگ بزرگ و زردی را می بینم که از پشت می خواهد حمله کند به ما؛ گاو رم می کند، میثم را می زند زمین. من و طوطی فرار می کنیم. طوطی هم تکرار می کند آخرالزمانش را. سگ زرد مِرمِر می کند و دندانش را نشان ما می دهد. یک لحظه احساس کردم کف پایم می سوزد. از خواب که بیدار شدم، دیدم سه تا مگس گنده که یکی از آنها زرد بود، نشسته اند روی زخم تاولم. نیش می کشند به خون های دلمه بسته. اول دست به شانه ام کشیدم تا طوطی را پیدا کنم که نبود. یقین کردم خواب بوده همه چیز. مگس ها را تاراندم که دوباره بخوابم، بلکه طوطی را ببینم، ولی چشم های سگ زرد مجال خواب را گرفته بود از من. از بیرون، صاحب موکب به من گفت: ایرانی، شای عراقی موجود، لَبلَبی موجود. منظورش این بود که: چای می خوری یا نخود؟ لبخندی زدم و تشکر کردم. چشم چرخاندم در موکب، ببینم شاید طوطی در گوشه ای نشسته باشد. ولی او متوجه منظورم نشد که چای نمی خواهم. یک استکان چای را پر از شکر کرد؛ همراه با یک قاشق چای خوری هل، داد سمت من. سرم را از روی کوله برداشتم. نشستم. چای را با قاشق هم زدم. مزمزه کردم. خیلی داغ و تیره بود. از دور بوی تند لیموی جوشیده خورد به دماغم. قُلپّی خوردم؛ تلخی لیمو عمانی ته نشین شده بود توی چای، ولی قابل تحمل بود. چای را به هم زدم. جرعه جرعه سر کشیدم. از جرزِ چادر موکب نگاه کردم به بیرون؛ دنبال تاول و طوطی بودم در دشت. انبوه جمعیت را دیدم که تند و تند راه می رفتند. سینه می زدند، عزاداری می کردند. خوشحال شدم از اینکه از تپه های تاولی نشانی نبود در بیرون. ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
⁉️ پرسش👇 ⁉️قانون جذب چیست؟ آیا اسلام، قانون جذب را قبول دارد؟ آیا قانون جذب (به هر چیزی که فکر کنی جذبش می‌کنی و با شکرگزاری به خواسته‌هایت دست پیدا می‌کنی) را اسلام قبول دارد؟ 👇پاسخ اجمالی👇 💢قانون جذب معتقد است تمام چیزهایی‌ که‌ تصور کرده و بر آنها تمرکز می‌کنیم، به سوی ما جذب خواهند شد و آنها را به دست خواهیم آورد! ⬅️با آن‌که نکات مثبتی؛ مانند توجه به مفهوم کلیدی «امید» در این قانون نهفته است که می‌تواند به نشاط، طراوت و بالندگی روحی بیانجامد، اما نمی‌توان این قانون ادعایی را کاملاً منطبق با آموزه‌های اسلامی و نیز یافته‌های تجربی دانست. این قانون مسلماً عمومیت‌ ندارد، ترویج‌کننده انسان‌محوری و آرزو‌پروری است، تفاوتی میان آرزوهای مثبت و اخلاقی با خواسته‌های منفی و غیر اخلاقی نمی‌گذارد 👈 و در نهایت ناهمخوان با روایاتی است که صریحاً اعلام می‌کنند که یکی از دلایل شناخت خدا آن است که انسان با تمام تمرکزها، برنامه‌ریزی‌ها و هدف‌گذاری‌ها به آرزوی خود نخواهد رسید 👈و همین عدم موفقیت در پاره‌ای از موارد، خود بهترین دلیل بر آن است که خواست انسان تابع کوچکی از خواست خدا است. 👇پاسخ تفصیلی👇 https://www.islamquest.net/fa/archive/fa74251 ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀دختر یتیم دیدی؟...😭 یا رقیه بنت الحسین(ع)🤲😭 ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
⚡️۲۰ تفاوت دعا و قانون جذب👇 ۱. مبنای معرفت شناختی دعا بینش رئالیسم بوده، اما جذب بر پایه ایده‌آلیسم است. (بطلان ایده‌آلیسم از بدیهیات معرفت‌شناختی است) ۲. مخاطب دعا خداوند و واسطه‌های او (انبیا و اولیا) بوده ولی مخاطب جذب کائنات است. ۳. دعا درخواست پایین به بالا است، ولی جذب دستور از بالا به پایین. به بیان دیگر، پیش‌فرض دعا، عجز است ولی پیش‌فرض جذب، سلطه بر کائنات! ۴. دعا مستند به عقل و نقل است، اما جذب مبتنی بر شواهد عرفی و موارد اتفاقی بوده و هیچ مستند عقلی یا نقلی ندارد. ۵. در آیات و روایات به دعا تصریح شده است، اما طرفداران جذب با تفسیر به رأیِ آیه «فتبارک الله احسن الخالقین» و چندی از احادیث، اقدام به مستند سازی کردند. ۶. دعا نگاه خدامحورانه دارد، ولی جذب نگاه انسان محورانه (اومانیستی) ۷. تحقق دنیویِ دعا وابسته به شرایط زیادی همچون مشیت و مصلحت الهی و عدم مانع است، ولی جذب خود را در گرو مشیت و مصلحت الهی نمی‌داند. ۸. محتوای دعا مهم بوده و دعای شر جایگاهی ندارد، اما در جذب فقط اصل خواستن مهم است، حتی اگر شر باشد. ۹. نفس شخص دعا کننده مهم است و در استجابت دعا تاثیر دارد، اما در جذب مهم نیست که انسان خوبی باشی یا بد، فقط دستور تو مهم است. ۱۰. به تبع تفاوت قبلی، دعا منجر به عبودیت و تضرع و ترک گناه می‌گردد اما جذب منجر به الوهیت‌پنداری، اباحه‌گرایی و لاابالی‌گری هم می‌شود. ۱۱. استجابت دعا به صورت تحقق دنیوی یا ثواب اخروی است، برای همین همیشه محقق نمی‌شود، ولی جذب ادعای فراگیری و عدم نقض است. (قانون!) ۱۲. دعا مثال نقض ندارد و با تکیه به معاد، یا استجابتش در قالب تحقق دنیوی است یا ثواب اخروی، اما جذب که نگاهی تک بعدی به عالم و دنیا دارد، مبتلا به میلیون ها، بلکه میلیاردها مثال نقض است. ۱۳. شخص دعا کننده معمولاً نگاه واقع‌بینانه ای دارد اما شخص جاذب به آمال پرستی و آرزوها محوری (طول أمل) مبتلا می‌شود. در جذب تاکید می‌شود که محدودیت‌های دنیا را لحاظ نکنید. ۱۴. دعا از نظر دین یک فضیلت تلقی می‌شود (الدعا عمود الدین) اما طول أمل یک رذیلت بزرگ است (ان اَخوَف ما اخاف علی امتی، طول الأمل). ۱۵. شرایط استجابت دعا در آیات و روایات به تفصیل بیان شده است، اما شرایط تحقق جذب منضبط و منقّح نیست (کلی گویی). ۱۶. دعا یک قانون همگانی، روشن و فاقد رازانگاری است، اما جذب -اگر چه مفاد بسیار ساده‌ای دارد- ادعای رازآلودگی دارد که عده محدودی اخیراً از آن پرده برداشته اند. ۱۷. دعا با عمل و تحرک، سازگار بوده، بلکه عمل از اسباب استجابت دعا است اما جذب با تعریف غلوّآمیزی که از تاثیرگذاری تخیل دارد، جامعه را به سمت توهم، طمع و تن‌پروری سوق می‌دهد. (اخیراً عده‌ای از طرفداران جذب، عمل را هم ضمیمه کرده اند که در این صورت هیچ چیز رازگونه‌ای در کار نیست) ۱۸. هدف اصلی از دعا سعادت اخروی بوده اما ارزش محوری جذب دنیاطلبی و مادی‌گرایی است‌. (از نظر سردمدارانِ توهم جذب، سعادت مساوی است با پول و رفاه دنیوی صرف!) ۱۹. دعا با مفاهیم و ارزشهایی همچون قناعت، عدم اسراف و ابتلاء سازگار و همسو است، اما جذب با این امور میانه‌ای نداشته و بی‌تفاوت است. ۲۰. کارکردِ دعا از نظر متدینین، ارتباط با خداوند است، اما از نظر طرفداران جذب خاصیت تمرکز و تجسم دارد. (مشابه این تفسیر را راجع به زیارت دارند) انحرافی بیش نیست عرفان های نوظهور آخرالزمان را بشناسیم ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در لگدکوب حوادث جان دیگر یافتم... ناامیدی ممنوع👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی که ثابت می‌کند شهدا زنده‌اند... ‼️ شهیدی که کارنامه دخترش را امضا کرد! ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بسوی ظهور🌱
❣قسمت هفتم 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #طوطی_و_تاول ✨اشاره می کند به همان جوان احرار بصری که قمه ای دستش گرفته، می گ
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت هشت ✨بعد به طوطی دم سرخ فکر کردم. به حرف هایی که می زد، به آخرالزمان. به قیامت و به پاسخ هایی که به آن صدا داده بودم. 🍁دراز کشیدم. یک لحظه شک کردم به این طوطی که می گفت: امام زمان یا آخرالزمان؟ بعد با خود گفتم: چه فرقی می کند؟ زمان که بدون امام معنایی ندارد. امام در آخرِ زمان ایستاده؛ هر کس به هر نحوی برسد به آخرِ زمان، طبیعتا می رسد به او. آخرِ زمان هر کسی هم در واقع، مرگ اوست. با خود گفتم: پس مرگ با امام زمان ارتباط دارد. من چرا تا به حال فکر نکرده بودم به این؟ دوباره به بیرون نگاه کردم؛ چند پای برهنه را دیدم که به آرامی روی ریگ راه می رفتند. با خود گفتم:خوش به حالشان، که راه را اینجوری لمس می کنند. به پاهای زخمی خودم نگاه کردم. با خود گفتم: کاش من هم می توانستم پابرهنه راه بروم. یاد حضرت موسی(علیه السلام) افتادم در کوه طور که صدای فاخلع نعلیک را شنید. سریع کفش هایش را کَند. چه بسا اینها هم آن ندا را شنیده باشند. چندلحظه چشم هایم را بستم و به گوش ایستادم شاید من هم صدایی بشنوم. صدای طوطی به گوشم افتاد، صدای گاو میثم، صدای غرّیدن آن سگ زرد که به شکل غریبی گنده و چاق بود، اما خبری نبود از ندای خاص. مگس زرد چند باری آمد سمت پایم. تاراندم اش. پاهایم را نزدیک تر کردم به پرّه پنکه تا خنکی با، حرارت زخم ها را بگیرد. به زخم های پای چپ هم نگاه کردم که هیچ کدام خوب نشده بودند. دنبال کسی بودم که کمک کند پوست های بی کاره را بکنم. زخم ها را با بتادین بشویم، پانسمان کنم. زائر ایرانی زیاد بود، ولی نمی دانم چرا نمی توانستم از کسی بخواهم بیاید پوستم را بکند؛ شرم داشتم به نوعی. هم چنین فکر می کردم انداختن پوست، یک امر شخصی است. آدم نباید از کسی کمک بخواهد. البته آن خواب چند دقیقه ای هم حسابی ذهنم را به هم ریخته بود. دنبال چیزی بودم که مدتی ولو کوتاه، من را از آن خواب و خیال بکشد بیرون. چشم هایم را بستم. به زنبورها فکر کردم؛ به باغ کیوی، به کتابخانه ای که چند سالی بود رهایش کرده بودم. به زنم فکر کردم که اخیرا با فروش عسل ها آخرین چک های مهریه اش را پاس کرده بودم. دوباره ناگهان طوطی آمد به ذهنم؛ یک طوطی بی روح گِلی. طوطی ای که از گِل ساخته می شود با فوت کردن به منقارش جان می گیرد، پرواز می کند، می رود به آسمان. به زیستن در آخرِ زمان فکر کردم، به ایستادن در نقطه های آخرِ زمان. آیا در آخر زمان می توان در انتظار کسی بود؟ شاید زمان انتظار، زمان آخر باشد. هر چقدر انتظار شدید باشد زمان نزدیکتر می شود به آخر. پس آخر گره خورده به شدّت. ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌