eitaa logo
بسوی ظهور🌱
249 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
9 فایل
مجموعه بسوی ظهور برگزاری جشنها،مراسمها ، هیئت نوجوان ،گروه سرود کودک و نوجوان در مناسبت‌های مختلف سال به ویژه غدیر و شعبان علاوه بر اینها میخواهیم از فرمانده جانمون مهدی(عج) ، انحرافات آخرالزمانی تبیین واقعیات و طرح شبهات و پاسخ آنها حرف بزنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
بسوی ظهور🌱
❣قسمت ده 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #طوطی_و_تاول ✨پیرمرد چند لحظه دست از خوردن آش کشید.خیره شد به چشم های من، ولی م
قسمت یازده 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨ابرو بالا کشید. زیر لب اول آخری گفت. رد شد. احساس کردم نمی تواند خوب تصور و تصدیق کند، اول بودن آخر را. 🍁بعد تند و تند قاشق زد به آش، زیر و رو کرد. چند دانه نخود را جدا کرد و گذاشت توی دهانش، نرم نرم جوید و قورت داد. بعد گفت: من هم قرار بود فقط یک بار بیایم، ولی هر کس فقط یک بار بیاید مبتلا می شود. البته این را بدانید، در روی زمین این شیعه است که مبتلا می شود چون فقط او است که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) دارد. بعد گفت: البته امام زنده. در ذهنم زنده را گذاشتم کنار زمان؛ اندیشیدم به رابطه این دو. گفت: قبول نداری؟ لبخندی زدم و گفتم: من از روز اول، مبتلای تاول ها، هستم. هنوز فارغ نشده ام. البته این تاولی شدن هم بی حکمت نیست؛ شاید شکلی از شیعه بودن باشد، مرتبط است با ابتلا. اشاره کردم به کف پایم. دوباره آن چند تامگس را تاراندم. به مزه آش فکر کردم که شاید طعم زندگی باشد. هوس کردم که بروم برای خودم یک کاسه بگیرم. تکانی خوردم. ایستادم روی نوک انگشتانم. پیرمرد متوجه منظورم شد. فورا کاسه اش را گذاشت زمین. از جا برخاست و گفت: بنشین آقا. گفتم: من راضی به زحمت شما نیستم. همین طوری با تُک پا دو قدمی رفتم. مچم را گرفت. فشرد. نشاند و گفت: مگر نگفتم بنشین؟ من می گیرم. برای خودم هم می خواهم ادویه و نمک بردارم. به شوخی و شکایت گفتم: آخر شما جوری مزه آش را چسباندید به زندگی که من فکر کردم زندگی همان چشیدن آش است؛ گرسنه ام شد. بلند بلند خندید. وقتی از در که می رفت بیرون گفت: توی اربعین من همه اش هوس زندگی می کنم. زندگی برایم غلیظ می شود. متوجه هستی؟ تا به حال حس کردی بعضی وقت ها زندگی غلیظ شود، بعضی وقت ها رقیق؟ تا من جوابی جمع و جور کنم، از موکب زد بیرون. فکر کردم انسان وقتی مبتلا و دچار می شود زندگی اش غلیظ می شود وگرنه زندگی اغلب رقیق است. به ده سال زندگی کارمندی خودم فکر کردم که هیچ غلظت و وزنی نداشت. با احتیاط نشستم. عرق سر و گردنم را با چفیه گرفتم. دوباره مگس ها را دور کردم از حوالی خودم. با کلیدهای پنکه ور رفتم که سرعتش را زیاد کنم که از بیرون، پسر جوانی اشاره کرد بادش زیاد نمی شود بیش از این. ولی پنکه جوری باد می زد که حس کردم هیچ غلظتی ندارد. ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تاکید بر خالی نبودن زمین🌏 از امام معصوم؛ نشانه ی اهمیت و نقش حیاتی وجود امام، در آفرینش است❕ | ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱کلیپ بسیار زیبا 👈دعوای دو عراقی سر زائر امام حسین و عاقبت آن😭 ❇️بعضی ها خوب بلدند ببخشند چون میدانند امام حسین چطور جبران می‌کنه ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
﷽❣ ❣﷽ 💔یوسف‌ترین‌نشانه‌ے یعقوب‌اهل‌بیتــ شد پاره پاره قلبـــ زلیخا ظہور کن... 🏴با‌پرچمی‌کہ‌نام‌ حسین‌است‌ نقش آن با مشڪ ساقی از دل دریـا ظہور کن... ✋️سلام بر تـو ای پرچم برافراشته... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آقای ما درهم میخرد🥺 (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹-میگفت؛ درزندگی‌آدمی‌موفق‌تراست‌که دربرابرعصبانیت‌دیگران‌صبور باشدوکاربی‌منطق‌انجام ندهد! ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بسوی ظهور🌱
❣قسمت یازده 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #طوطی_و_تاول ✨ابرو بالا کشید. زیر لب اول آخری گفت. رد شد. احساس کردم نمی توا
❣قسمت دوازده 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨سر چرخاندم در آن اطراف، ببینم درمانگاه یا داروخانه پیدا می کنم یا نه، چیزی نیافتم. 🍁تعریفش را از امام، در گوشی ام نوشتم. در خیابان پیرمرد کهنسالی را دیدم به سختی ویلچری را هل می داد که زن فرتوتش نشسته بود بر آن. با یک دست، پرچم سیاهی را گرفته بود که گاهی تکانش می داد، با دست دیگر سیگار که مرتب دود می گرفت ازش. جلوی موکبی ایستاد؛ اول برای زنش چای گرفت. بعد رفت با کمی فاصله، نشست روی یک صندلی. سیگاری آتش زد، جوری پُک می زد، دود را حبس در سینه و دهان که فکر می کردی طعم و غلظت زندگی اش فقط در آن یک نخ سیگار چکانده شده. با اینکه سه سالی است که سیگار را گذاشته ام کنار، هوس سیگار کردم؛ هوس دود طعم دار. پیرمرد با دو کاسه آش و نخود برگشت که در دو دستش بود و یک پوستر آیت الله سیستانی زیر بغل. کاسه ها را داد دستم. تای پوستر را باز کرد، گفت: مرجع من. نشست. جلوتر آورد و گفت: این هم یکی از خوشبختی های شیعه است که همیشه کسی را دارد بهش رجوع کند. قبول نداری؟ با این قبول نداری ها می خواست از من تایید بگیرد. به جمله اش فکر کردم. به معنای رجوع و مرجعیت و به خوشبختی های شیعه. تشکر کردم. آن زن و شوهر پیر را نشان اش دادم که دوباره راه افتاده بودند. گفت: من از اینها زیاد دیده ام. همین ها اربعین را زیبا می کند. من پارسال یک هندی را دیدم؛ دو پا و یک دست نداشت و تنها این مسیر را می رفت. حتی تلویزیون هم نشانش داد. فیلم ساخته بودند درباره اش. کاسه خودش را برداشت. ادویه و نمک زد. چند قاشق خورد. گفت: پارسال هم چندتا ارمنی را دیدم، پیرمرد بودند. پرسیدم: شما چرا آمدید؟ مِن مِن کردند، جواب سر راستی ندادند. بعد یک نفر به من گفت: اینها احتمال می دهند حضرت مسیح اینجا ظهور کند. من هم به آرامی با قاشق نوک زدم. دوباره تشکر کردم از لطف و احسانش. کاسه نخود را هم هل دادم سمتش. به آن زوج پیر نگاه کردم؛ به قدری کند می رفتند که تا ده روز دیگر هم نمی رسیدند به کربلا. در دل درود فرستادم برایشان که همیشه در راه بودند. بعد گفتم: آن ارمنی ها واقعا برای مسیح آمده بودند؟ گفت: برای من هم عجیب بود. بالاخره هرکس اعتقادی دارد. بعد از آن، چشم من هم دنبال مسیح می گردد در بین این جماعت. هر دو مشغول آش خودمان شدیم. در آن چند دقیقه از پیرمرد چیزهای جالبی شنیده بودم؛ نمی دانستم به کدامش فکر کنم. پیرمرد عکس را گرفت سمت من و گفت: مرجع شما کی است؟ چشم در چشم شدم با آیت الله سیستانی که در پوستر خیلی جدی نگاه می کند به دوربین؛ اقتدار و اخمش آمیخته است به معنا و معنویت شیعی. ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چرا گره به کارمان می‎افتد❔ با توسل به‌ وجود مقدس ولى‎عصر<عج>💌 مطمئن باشيد كه هر مشكلى قابل حل خواهد بود. اگر امروز بعضى مشكلات لاينحل داريم براى اين است كه توسلاتمان ضعيف شده است😔... 👤آیت الله مصباح یزدی. | ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بسوی ظهور🌱
❣قسمت دوازده 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #طوطی_و_تاول ✨سر چرخاندم در آن اطراف، ببینم درمانگاه یا داروخانه پیدا می ک
قسمت سیزده 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨گفتم: من به معنای متعارف مرجع ندارم هنوز، ولی در احکام و مسائل شرعی از رساله آیت الله بهجت پیروی می کنم. 🍁ابرو بالا انداخت و گفت: چرا مرجع نداری؟ گفتم: قرآن می گوید، مرجع شما خداست. چه مرجعی بهتر از او؟ سرش را تکان داد و گفت: احسنت. احسنت. بچه کجایی؟ گفتم: از شمال آمدم؛ تالش. گفت: اسمت چی است؟ گفتم: صابر هستم. صابر خرّم. لبخندی زد، گفت: آی آقا صابر کله ماهی خور. بقاء بر میت کردی؟ حق داری. همشهری خوبی داشتید، خدا رحمتش کند، یک پارچه نور بود. بعد مزاحی کرد با رشتی ها که سر به سرم گذاشته باشد، ولی من تاکید کردم تالشی ها، گیل نیستند؛ هم جوارند با آنها. گفت: آقا صابر، تنهایی؟ مکثی کردم تا چهره حمید و میثم را تجسم کنم که هروله می کنند زودتر از هرکسی برسند به کربلا. بعد گفتم: دوستانم جلوتر هستند. من مبتلا شدم به این تاول، عقب ماندم. ناگهان یاد آن ارمنی ها افتادم که آنها هم به نوعی مبتلای مسیح اند که بعد دو هزار سال می خواهند اینجا ملاقاتش کنند. گفت: چرا؟ گفتم: بالاخره زندگی در تنهایی غلیظ تر می شود، وزن می گیرد. قاشقش را زد به کاسه نخودها، چند تایی را گذاشت توی دهانش و گفت: در این راه، همه چیز طعم دارد، حتی تنهایی. بعد نخودها را آرام آرام جوید و قورت داد: مزه تنهایی را چشیدی حتما. تنهایی در هر جا مزه خودش را دارد، ولی اینجا باید مزه امام را بدهد. سعی کن بچشی. اگر مزه امام نداد، بدان که اشتباه آمدی. دوباره از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) گفت. از اینکه فقط شیعه قائل است به اتصال زمین و آسمان. خواستم اشاره کنم به ابتلای ارمنی ها؛ آنها هم به نوعی به این اتصال توجه دارند، که منصرف شدم تا با رقیب تراشی برای شیعه حرف نیاورم روی حرف پیرمرد. چند لحظه خیره شدم به تارهای سفید ریش پیرمرد که با تکان فَکّش می لرزیدند و فکر کردم به کلماتش درباره امام. خیلی برایم عجیب بود که از امام جوری حرف می زد انگار همین الان آمده از دیدارش. گفتم: حاج آقا، من که نمی دانم ملاقات امام چه طعمی دارد. گفت: چرا؟ گفتم: چون حتی در خواب و رویا هم تجربه اش نکرده ام. گفت: این همه راه آمدی؛ یعنی هیچ برنامه ای نداری برای دیدارش؟ گفتم: شما جوری حرف می زنید، انگار امام آنجا نشسته منتظر من است. گفت: اصلا چیزی غیر از این نیست؛ ایمان، یعنی اینکه او هم منتظر نشسته برای تو. کمی نمک ریختم توی آش خودم. خودم را کشیدم عقب. تکیه دادم به دیوار تا کمی از پیرمرد فاصله بگیرم. چون احساس کردم خیلی سیطره دارد بر من و انگار ماموریت دارد هر طور شده پیامی را برساند. او کاسه نخودش را گذاشت روی حصیر ریزبافتی که کف موکب را پوشانده بود. گفتم: او چرا باید منتظر آدمی مثل من بنشیند؟ خنده ای کرد: تو پس امام را نشناختی؟ ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچه دردنیا وآخرت می خواهید...!🌏✨ | ═━━⊰❀⊱━━═━ ❀↶【به ما بپیوندید 】↷❀ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌