eitaa logo
بسوی ظهور🌱
161 دنبال‌کننده
1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
فعالیتهای مجموعه بسوی ظهور از جمله جشنها،مراسمها ، هیئت،گروه سرود کودک و نوجوان در مناسبت‌های مختلف سال را میتوانید اینجا دنبال کنید علاوه بر اینها تو این کانال میخواهیم از فرمانده جانمون مهدی(عج) و انحرافات آخرالزمانی حرف بزنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
مکتب امام حسین (ع) مکتب انسان سازی است نه مکتب گناهکار سازی؛ که بگوید برو گناه کن و بعد بیا برای (ع) گریه کن و خدا تو را خواهد بخشید.
یـہ بزرگے میگـ؋ـت: شک نکن وقتے به یـہ شهیـב ؋ـکر کرבی چنـב لحظـہ قبلش همون شهیـב בاشتـہ بـہ تو ـ؋ـکر میکرבه(:🌿🌸
بسوی ظهور🌱
❣قسمت سی و شش 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #طوطی_و_تاول ✨به نسخه نگاه کردم. خواستم اسم داروها را بخوانم، هیچ جوری سواد
❣قسمت سی و هشت 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨گفت: دوستانم جلوترند. قرار است در عمود نهصد منتظرم بمانند. 🍁ولی من امیدی به دیدار رفقای آردی نداشتم، آنها رفته بودند، من مانده بودم؛ حالا قوت و قدرت را از تنهایی می گرفتم. اوفّی کرد و زل زد به عمودهای کنار خیابان. _خیلی عقب هستی برادر، اینجا عمود ششصد و نود و سه است، با این پاها شاید تا فردا هم نرسی، البته آن طبیب کتابی پای شما را خوب درمان کرد. گفتم: اغلب طبیب های حاذق، کتابی اند. به همین خاطر حضرت امیر هم وقتی ضربت خورد، گفت از نوع کتابی اش بیاورند. سید گفت: ماشاءالله اطلاعات تاریخی ات هم خیلی خوب است. به ساعتش نگاه کرد و گفت: به نظرم بهتر است این مسیر عمود نهصد را سوار ماشین بشوی. لبخندی زدم و گفتم: البته گفتم که من نمی روم. تا اینجا هم من خودم نیامده ام. من همیشه تنهایم. یاد حرف پیرمرد افتادم که از مزه و طعم تنهایی گفته بود. شیخ که هم چنان غرق قیام مورچه ها بود، بدون اینکه به ما نگاه کند، گفت: این سفر، سفر تنهایان است. من زیر لب حرف شیخ را تکرار کردم: سفر تنهایان. روی کارتن غلت زدم. حرف پیرمرد افتاد روی زبانم؛ رو به آسمان زمزمه کردم: بله، هر کس بمیرد و مزه تنهایی را در اربعین نچشد به مرگ جاهلی مرده. شیخ با تعجب نگاهم کرد. خواستم نکته دیگری اضافه کنم که حامد گفت: چرا؟ دوباره شیخ بدون اینکه نگاه کند، گفت: چون سفر قیامت است. حامد ریش و گردن خود را خاراند و گفت: من نمی دانم شما این حرف ها را از کجا درمی آورید. حرف های عجیب و غریب می زنید. یکی تان می گوید من را می برند، یکی تان می گوید سفر تنهایان. این حرف ها چی است که از خودتان در می آورید؟ اینها با معارف عقلی ما سازگار نیست. اشاره کرد به خیابان به انبوه جمعیت که جاری بودند و گفت: کجای اینها تنهایان هستند؟ من بلند شدم. یک تکه سنگ سیمانی را برداشتم، گذاشتم زیر درخت. جوری نشستم که اشراف داشته باشم به هر دوی آنها. بعد خطاب به سید حامد که هم چنان مشغول تاولش بود گفتم: آنگاه که تیر می انداختی تو تیر نمی انداختی، خدا بود که تیر می انداخت. این حرف خدا نیست مگر؟ شیخ فورا عربی اش را خواند: ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی. در همین حیص و بیص پسر بچه ای سینی خرمای آغشته به اَرده را گرفت جلوی ما و به اصرار گفت برداریم. من یکی برداشتم. شیخ که به تک تک مورچه ها خیره بود،به عربی عذر خواست. برنداشت. حامد چنگ زد، مشتی برداشت. شیخ گفت: ما اکلت اذ اکلت... بعد خندید. شیخ چشم غرّه رفت و محل نگذاشت به گرته برداری اش. حامد که خرماها را یکی یکی می خورد و هسته اش را تف می کرد سمت ما، رو کرد به من: حرفم را باور ندارید؟ من حرفی نزدم. حرفش را تغییر داد: این همه قیامت قیامت می کنید، من اصلا نمی فهمم. ما آمدیم یک پیاده روی کنیم به یاد امام حسین(علیه السلام) و برگردیم به خانه مان. والسّلام. حالا این قیامت از کجا آمد؟ من تکه ای از خرما را گذاشتم در مسیر مورچه ها، در چند ثانیه ده بیست تایشان جمع شدند. بعد گفتم: همه سفرها به نوعی منجر می شود به قیامت. فقط مشکل آنجاست که خیلی ها سفر را با امرِ توریستی یکی می گیرند. ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
دختر شهید می گوید:🌷 وقتی بابادستم راگرفته بود و راه میرفتیم گاهی سرم رابه پای پدر میچسباندم و هنوز گرمای آن لباس رزم را روی صورتم حس میکنم.. 🌺  اللهم صلــــــــــی علی محــــــــــمد وآل محــــــــــمد و عجــــــــــل فی فرج مولانا صــــــــــاحب الزمان عج الله و ایــــــــــد امامناالــــــــــخامنه ای 🌺 اللهم ارزقنا شهادت ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو دمای ۴۸ درجه ❤️‍🔥 اینطوری از زائران استقبال کردن جیگر میخواد 😉 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
"✌️چقدر این جمله زیباست✌️ انسانهای ناپخته همیشه میخواهند که در مشاجرات پیروز شوند... حتی اگر به قیمت از دست دادن "رابطه" باشد... اما انسانهای عاقل درک میکنند که گاهی بهتر است در مشاجره ای ببازند، تا در رابطه ای که برایشان با ارزش تر است "پیروز" شوند... هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛ مگر به " فهم و شعور " ؛ مگر به " درک و ادب " ؛ آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند ! واین قدرت تو نیست ؛ این " انسانیت " است....!! ‎‌‌‌‌‌‌ ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فدات بشم عزیزم چه تلاشی داره میکنه تا یه خوراکی دست زائرها بده
یکی از بچه ها به اینا نمیگه هندونه میگه : دلبر جان الحمدالله کما هو اهله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 پشت پرده «دین تفکر نوین»! جالبه که ایشون خودش از مروجان تفکر نوینه! معنویت های کاذب آخرالزمان را بشناسیم ، تفکر نوین معنویت کاذب و انحرافی بیش نیست ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
﷽❣ ❣﷽ بی تو دلمان خیـــر ندیده است بیا در لاک گنـاه خـود خزیده است بیا هم بارش غصه‌هایمان بی‌حداست هم‌کاردبه‌استخوان‌رسیده‌است بیا 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
بسوی ظهور🌱
❣قسمت سی و هشت 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #طوطی_و_تاول ✨گفت: دوستانم جلوترند. قرار است در عمود نهصد منتظرم بمانند.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و نه ✨گفت: توریست هم مسافر است. گفتم: توریست فراری است؛ فراری از خود و خانه. با تعجب گفت: چرا فرار؟ 🍁گفتم: چون در خانه خود سکنی ندارد، خانه برایش ملال آور می شود؛ به همین دلیل می زند به جاده و می شود توریست و جهانگرد. به نظرم بهتر است بگوییم ولگرد. گفت: من حرف های شما را نمی فهمم. یک جوری حرف می زنید با عقل متعارف نمی توان فهمید. بور شدم بهش و گفتم: چه جوری حرف بزنیم تا شما بفهمید؟ پوزخندی زد، نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و شمرده شمرده گفت: سرد، روشن و قاطع. مجموع این سه مؤلّفه حرف آدم را معقول و عقل پذیر می کنند. من با تعجب سر تکان دادم. سید حامد گفت: ولی این حرف های شما گاهی عقل گریز است، گاهی عقل ستیز؛ چون گرم و مبهم و غیر قطعی است، مثل شعر و افسانه. شیخ تکه خرما را جابه جا کرد، مورچه ها دوباره هجوم بردند سمت خرما. به من گفت: در این مسیر همه موکب پذیر هستند، نه موکب گریز. بعد رو کرد به حامد و گفت: سیدجان، مباحث خشک کلامی و جر و بحث با وهابی ها ذهن و زبانت را خشک و خشن کرده، به همین خاطر گریز و ستیز می کنی با ما. حامد بادی انداخت به غبغب و گفت: خب من مناظره می کنم تا دفاع کنم از دین تان. خودت که می بینی چقدر شبهه وارد می کنند، چقدر نفی می کنند، چقدر شیعه را تخطئه می کنند. ما متکلمان اگر از دین و عقائد شما دفاع نکنیم که سنگ روی سنگ بند نمی آید. ما اگر دفاع نمی کردیم، الان کسی نبود اینجا. با انگشت اشاره کرد به خیل عظیم جمعیت که روان بودند در جاده. شیخ ناصر صورت لاغر و کشیده اش را خاراند، نوک ریشش را بین دو انگشت گرفت و با ناراحتی گفت: بحث ما تخصص و حرفه شما نیست. وقتی که درباره مسائل اربعین و قیامت چانه می زنی و می گویی: نمی فهمم، یا اظهار عدم فهم می کنی، نشان می دهد که تو هر تخصصی هم داشته باشی، استعداد قیامت اندیشی نداری. کسی که استعداد و قوه چیزی را نداشته باشد بر او حرجی نیست. مکثی کرد و بعد با صدای رسا خواند: لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ ... آیه را مزه مزه کردم و تعجب کردم از تلخی و گزندگی شیخ که به نظرم نمی آمد اینجور باشد. خواستم به شیخ چیزی بگویم که حامد با ناراحتی گفت: دستت درد نکند آقا ناصر، یعنی من مریض و اعرجم؟ ناصر بدون اینکه نگاهش کند، با خونسردی گفت: در مثل که مناقشه نیست. بعد تکه ای از خرمای حامد را کند و گذاشت در فاصله ای نسبتا دور تا ببیند مورچه ها می روند سمتش یا نه؟ بعد با خنده به حامد گفت: افراط در أکل و شُرب، اگر هر استعدادی را در آدم مریض نکند، کور یا أعرج می کند. بعد انگشتش را گذاشت تا راه مورچه ها را کج کند سمت خرما که توجه نکردند. از اینکه مورچه ها این بار نرفتند سمت خرما خندید. اشاره کرد به آنها و به من گفت: نظرتان چیست؟ من هم که از رفتار مورچگان تعجب کرده بودم، گفتم: این همان فرق مورچه و انسان است، در مواجهه با موکب. شیخ گفت: صحیح. به همین دلیل حق دارند به سلیمان بگویند لایشعرون. حامد اخم کرد. زیر لب چیزی گفت و از ما رو گرفت. رفت زیر بوته ای نشست و شروع کرد به بازی کردن با کپّه شنِ نرمی که جمع شده بود زیر درخت ها. من آیه حرج را مرور کردم. خطاب آیه را کامل حس می کردم. به من بود که می گفت: تو هم مریضی، بر تو هم حرجی نیست. با خود گفتم: آخر کیست که در این عالم مریض نباشد؟ کور نباشد؟ لنگ نباشد؟ فقیر نباشد؟ انتم الفقراء الی الله. ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 عشق یعنی که وفا بکنم... بِہ‌جـٰانَم‌آنچِنـٰان‌مِهرَت‌نِشَستِہ‌ڪِہ‌اَزاَزَل‌گویـٰا خُداباتُربَـت‌ِتُوخَلق‌ڪَردِه‌عـٰاشِقـٰانَت‌را!(:❤️‍🩹 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راهکاری از امام رضا علیه السلام برای رفع شدائد و مشکلات سخت 👤 استاد رفیعی ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
همیشه آیه وَ جَعَلْنا...را زمزمه مےکرد گفتم:آقا ابراهیم این آیه براے محافظت درمقابل دشمنه؛ اینجا که دشمن نیست! نگاهےکرد وگفت: دشمنے بزرگترازشیطان هم وجود داره!🍃 _شهیدابراهیم هادی ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
26.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻روایتی شنیده نشده از حضور در راهپیمایی حسینی 🔹واکنش موکب‌داران عراقی به حضور خادم‌الرضا در زیارت اربعین علیه‌السلام ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
28.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این مسیر مسیر یک مأموریت آخرالزمانی است اینجا مسابقه‌ی الی‌الله است مسابقه‌ی الی خیمه بقیه‌الله است در این مسیر بار خود را ببندید و جای خود را پیدا کنید ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
15.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌شما پیاده روی اربعین رو سانسور خبری کنین! شما بگین پیاده روی حکومتی! شما بگین واسه غذا رایگان! ✅ اما در واقعیت، ترس شما از امام حسین ع و زائرش، مسیری که درس ایستادگی و مقاومت در مقابل ظلم میده پس ما بجاش میگیم مرگ بر اسرائیل👊 حالا ببین جمع میشه😎 😡مرگ بر اسرائیل
16.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کربلا نرفتی؟ مادر سهم بچه نیومده رو کنار میذاره بیشتر از سهمش هم کنار میزاره...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
التماس دعا خیلی قشنگه ببینید .😔 ----------------------------------------------- اگر یک نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری...
🦋 سر شد بہ شوق وصل تو فصل جوانیَم 🌼هرگز نمےشود ڪه از این در برانیَم 🦋یابن الحسن براے تو بیدار مےشوم 🌼صبحٺ بخیر اے همۂ زندگانیَم 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
بسوی ظهور🌱
#طوطی_و_تاول 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و نه ✨گفت: توریست هم مسافر است. گفتم: توریست فراری است؛ فراری از خو
❣قسمت چهل 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨من بلند شدم روی یک پا، خودم را کمی نزدیک تر کردم به شیخ تا از مرد هندی و طوطی اش بیشتر بپرسم یا نشانی چیزی بگیرم ازش، چون فکر می کردم بین طوطی من و آن مرد هندی ممکن است ارتباطی باشد. 🍁ولی شیخ بیشتر درگیر حامد بود. به نوعی اصرار داشت او را بنشاند سر جایش. زیر لب گفت: از وقتی که سفر را شروع کرده ایم به چند نفر گیر داده که عقایدشان فلان و بهمان است، اصلا همه اش با دیگران کار دارد، در حالی که خودش را فراموش کرده. داشتم آرامش می کردم. سفارشش می کردم به صبر و مرحمت که سر و کله یک شاسّی بلند سفید پیدا شد. نزدیک که شد بوقکی زد و سرعتش را آورد پایین، چند متر جلوتر از ما ایستاد. بعد دنده عقب گرفت. آمد درست جلوی ما ترمز کرد. کاپوتش را با پارچ، سیاه پوش کرده بودند و رویش با رنگ قرمز نوشته بودند: السلام علیک. آنچه نظرم را گرفته بود این بود که سلام خطاب نشده بود به کس خاصی. ظاهرا هر کسی که آن ماشین را می دید، سلام صاحبِ ماشین را می گرفت. دو مرد جوان بلند بالا که می خورد برادر باشند، با لبخند پیاده شدند: تفضّل، تفضّل، گویان آمدند سمت ما. با هر سه تای ما دست دادند، اشاره کردند برویم سوار ماشین شان بشویم. راننده، پارچه سیاه را روی کاپوت مرتب کرد تا السلام تاخورده کاملا صاف شود. بعد آمد بازوی من را گرفت، گفت: زوّار الحسین، سلام علیکم... مبیت موجود... موکب موجود... حمّامات موجود... وای فای موجود... طعام موجود. وقتی دیدند کسی از ما سه نفر واکنشی نشان نمی دهد، برادر کوچکتر که ریش پرفسوری داشت به فارسی گفت: آقا... آقا... بفرمایید. خانه... مبیت.. همه چیز هست. شما مهمان آقا هستید. حامد که سیر شده بود از شن بازی، آمد تکیه اش را داد به ماشین. برای اینکه بگوید هنوز من دلخورم از حرف های شیخ، خطاب به من گفت:من دیگر پیاده نمی روم. این چهل پنجاه کیلومتر را می خواهم سواره بروم. شما بروید که صحیح و سالم هستید. ثوابش هم مال شما. با خنده گفتم: اتفاقا من هم مریض هستم. پای پانسمانی ام را آوردم بالا. مرد عرب دوباره تکرار کرد. حرف حامد بی اثر شد. من که به فکر حرف های شیخ بودم و به رابطه زیاد خوردن و استعداد قیامت اندیشی فکر می کردم، با خود گفتم: فکر بدی نیست، باهاشان بروم استراحت کنم. حداقل یک شب تا صبح، تا کمی پایم التیام پیدا کند. ریش پرفسوری آمد جلوتر و دوباره با من دست داد. گفت: تفضّل سیدی. مبیت موجود. بعد رفت سراغ حامد. من بلند شدم که حرکت کنم سمت شان. حامد فراموش کرد ناراحتی اش را و به شیخ گفت: ما هم برویم. ماشینش که خوب و خنک است. آن یکی مرد عرب وقتی وضعیت پای من را دید، بدو بدو آمد، زیر بغل من را گرفت. گفت: جرَح؟ مأجور مأجور. ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
25.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه لحظه بی یاد بقیة الله مبادا...💚 • ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
ما.. ادعای دوست داشتن امام زمان رو داریم... انتظار ظهور هم داریم.. دلمون می خواد سرباز آقا هم بشیم...!باید بدانیم: این همه روضه، این همه عزاداری، این همه سخنرانی..همه و همه برای رسیدن به امام مونه... همه ی کسایی که توی این دو ماه براشون گریه کردیم کسایی بودن که برای امام شون خودشونو فدا کردن؛ مهم ترین درسی که می تونیم بگیریم همینه، اینکه باید تو راه امام زمان مون باشیم، تنهاشون نذاریم🙂 بیاید از الان شروع کنیم، بسم الله بگیم، به مدد امام حسین مون و امام زمان مون شروع کنیم به شناخت حضرت حجت عجل الله شروع کنیم به تبلیغ و صحبت درباره امام زمان مون...🫀 یاعلی ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
•| پس از امانت زهرا (س) حفاظت کن (: • • ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
بسوی ظهور🌱
❣قسمت چهل 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #طوطی_و_تاول ✨من بلند شدم روی یک پا، خودم را کمی نزدیک تر کردم به شیخ تا از مرد
❣قسمت چهل و یک 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨من هم که از عربی فقط همین چند کلمه: نعم، لا، انت، هذا، اخی، جدار، را می دانستم، گفتم: نعم. همراه آن دو، سوار شدیم. به شیخ گفتم: آن مرد هندی چی شد؟ 🍁برگشت با تعجب به من نگاه کرد. بعد با لبخند گفت: اها، یادم رفته بود. آره، بعد از سه چهار روز او را در بین الحرمین دیدم؛ صدا انداخته بود گریه می کرد، به زبان خودش چیزی می گفت و با آن تک دست اش می کوبید به سر و صورتش. من جلو رفتم، کمی حرف زدم، آرام شد. از طوطی اش که پرسیدم خودش را زد زمین، بیهوش شد. فیلمش را هم دارم. بالاخره بعد از چند دقیقه به هوش آمد و گفت: وقتی که به حرم امام حسین(علیه السلام) وارد شدم طوطی از روی شانه ام افتاد زمین، مُرد. دوباره انگشت کشید به صفحه گوشی اش تا عکسی فیلمی چیزی نشانم بدهد از آن هندی که موفق نشد. حامد که نسبت به قبل نرم شده بود، به شیخ گفت: عجب داستانی دارد آن هندی. برایم تعریف نکرده بودی. شیخ اما سر سازگاری نداشت، گفت: نخواستی. البته می گفتم هم نمی شنیدی. هزار تا ان قُلت می زدی بهش. حامد روی ترش کرد، با ناراحتی گفت: شیخ ناصر، الان بار چندم است که توهین می کنی به من؟ مگر تو من را نمی شناسی؟ مگر نمی دانی کار من کلام است؟ تخصص من کلام است؟ تدریس من کلام است؟ من فقط احترام نان و نمک را نگه می دارم، چیزی به تو نمی گویم. تو زبان من را می شناسی. بعد انگشتش را گرفت سمت من: جلوی عوام و عامی صحیح نیست با یک طلبه اینجوری حرف بزنی. من به شما احترام می گذارم؛ به حرمت چند سال دوستی و رفاقت است که با هم داشتیم. رویش را برگرداند سمت پنجره، ساکت شد. کمی مکدّر شدم از اینکه به من گفت: عوام و عامی. ولی به رویم نیاوردم. می دانستم اگر من هم چیزی بگویم حامد حتما قاطی می کند، با شیخ درگیر می شود. شیخ ناصر که اوضاع را خراب دید، با خنده گفت: سیدجان من توهین نکردم. فقط گفتم استعداد یک چیز را نداری، ممکن است استعداد هزار چیز دیگر را داشته باشی که داری. می دانم حاج آقا به شما گفته هشام بن حکم. سید حامد گفت: تو حق نداری به من توهین کنی، حالا من بی استعداد و جاهل و عوام. من دستم را گذاشتم روی شانه سید و گفتم: حالا شما عفو کنید. شیخ خیرخواه توست. حامد دستم را انداخت از روی شانه اش: کسی که هی به تو توهین کند، خیرخواه نیست. توهین همه اش شر است. اصلا به تو چه که من از آن دختر اهل کتاب چی می پرسم؟ بهش چی می گویم؟ شیخ ناصر فقط لبخند زد و سکوت کرد. من هم حرفی نزدم. آن دو مرد عرب در خیابان دنبال چند نفری بودند که ماشین شان را تکمیل کنند، بعد حرکت کنند. چند دقیقه ای گذشت، مرد جوانی که حدودا سی و پنج ساله بود، دلالت دادند سمت ماشین. مرد جوان چاق بود و مرتب عرق را از پیشانی و صورت گردش می گرفت. فس فس کنان آمد تا دم در ماشین. وقتی که ما را دید، بلافاصله گفت: شما به اینها اعتماد دارید؟ بعد ماشین را برانداز کرد و گفت: معلوم است که آدم های پول داری هستند. ما دیشب یک جایی بودیم، خیلی فقیر بودند. پختیم از گرما. دستمال سفیدی از روی گردنش کنار زد، سوختگی زیر چانه و غبغبش را نشان داد. _در خواب عرق سوز شدم. کوله اش را پایین آورد. سرک کشید داخل ماشین، زیر لب گفت: دنده اتومات است. خوب است. دستی به دستگیره های ماشین کشید و گفت: اینها را از آمریکا وارد می کنند؛ خیلی قوی و پر قدرت اند. مفش را کشید: البته پر مصرف. فکر کنم صد هزار دلاری باشد قیمتش. کوله اش را از پنجره گرفت سمت من و دوباره گفت: شما به اینها اعتماد دارید؟ حامد گفت: شما که ماشین را تایید کردید نگران نباشید، تازه کولرش هم روشن است. شیخ به من نگاه کرد با لبخند. ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
•مادرشهید بابڪ‌جوان‌امروزی‌بوداماغیرت‌دینی‌داشت همین‌غیرت‌دینی‌بودکہ‌اورابہ‌زینبیہ‌وڪربلای‌ امام‌حسینی‌رساند. ازآن‌دست‌جوانان‌های‌امروزی‌کہ‌غیرت‌دینی‌ دارند. می‌گفت:خانم‌حضرت‌زینب(س)من‌راطلبیده، بایدبروم،تاب‌ماندن‌ندارم ‌‌بلہ،بابڪم‌تیپ‌امروزی‌داشت پسرم‌همیشہ‌می‌خندید،‌خوش‌تیپ‌بودوزیبا بابڪ‌‌پرازشادی‌بودوپرازشورزندگی‌امافرزندم‌ بہ‌خاطراعتقاداتش‌وبرای‌پیوستن‌بہ‌خدا ازهمہ‌اینهاگذشت‌وعاشقانہ‌پرکشید. بابڪ‌فرزندنسل‌سوم‌وچهارم‌این‌انقلاب‌بود. دلبستگی‌های‌زیادی‌بہ‌زندگی‌داشت،امروزی‌بود وتمامی‌اینهارابہ‌‌خاطردفاع‌ازحریم‌آل‌الله‌ ومادرش‌خانم‌زینب(س)رهاکرد• ♥️🕊
『💚| خاطره ای ازشهید حاج حسین خرازی』 🖋|وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ‌ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.» ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ. 💚|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
″ان‌شاءالله‌ تو همین‌ راه‌ شهید بشیم ...″ دعای در مسیر نجف به کربلا ؛💔 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
18.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواب می دیدم که کنار ضریح تو اشکای نم نم بارون میشه... ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan