eitaa logo
منهاج نور
153 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
950 ویدیو
5 فایل
ارتباط با ادمین 💐تبریک و تهنیت به مناسبت دهه کرامت 👌🏻دغدغه های بصیرتی یک دانش پژوه عبایی 📚 @betti_abaei
مشاهده در ایتا
دانلود
قبل شناخت کمی ازش داشتم ولی حالا به ماهیت اصلی اون پی برده بودم باید در رفتارم با اون خیلی احتیاط می کردم ؛ در واقع نباید زیاد بهش نزدیک می شدم؛ به نظرم خودخواه تر از اونی بود که تا اون موقع شنیده بودم ؛ اینطور که فهمیدم نه ازدواج نریمان براش مهم بود ونه کسی رو که پسرش انتخاب کرده اون فقط می خواست به منظور خودش برسه ؛ هوا داشت تاریک می شد و اونا هنوز بر نگشته بودن ؛ خانم گفته بود ناهار خوردیم بلافاصله بر می گردیم ولی هیچ خبری نشده بود ؛ دلم می خواست به مامانم زنگ بزنم ولی فراموش کردم شماره ی اونا رو از نریمان بگیرم ؛ شالیزار مشغول درست کردن شام بود و قربان اومده بود تا بخاری ها ی پایین رو نفت کنه ؛ خسته شده بودم از جام بلند شدم و به بیرون نگاه کردم میشد حدس زد که ارتفاع برف از نیم متر بیشتر شده ؛ رفتم به پذیرایی شالیزار همه جا رو تمیز کرده بود و جارو زده بود و میز شام رو هم چیده بود ؛ از پنجره ی پذیرایی بیشتر می شد به وخیم بودن اوضاع پی برد ؛ راه کاملا بسته شده بود و اگرم اونا می تونستن برگردن عمارت ازاین سر بالایی نمی تونستن به راحتی بالا بیان ؛ برای اینکه فکر خیال نکنم دوباره برگشتم سر کارم تا طرح ها رو تموم کنم ؛ یک مرتبه چشمم افتاد به ساعت که از هفت و نیم گذشته بود و اونا برنگشتن ؛ دلم شور می زد و اضطراب داشتم ؛ نمی دونم از اینکه تنها بمونم می ترسیدم یا اینکه چیز دیگه ای بود ؛ که یکی زد به در اتاق و از جا پریدم و گفتم بله ؟ کیه ؟ صدای قربان بود گفت : خانم تلفن پذیرایی زنگ می زنه میخواین جواب بدین ؟ با سرعت خودمو رسوندم ولی قطع شده بود ؛ همون جا کنار تلفن نشستم ؛ قربان گفت : خانم اجازه میدین من و شالیزار بریم شام بخوریم بچه ها بخوابن شالیزار بر می گرده ؛ گفتم : آره ولی بگو زیر غذا ها رو خاموش کنه و گوش بزنگ باشین اگر اومدن خودشو برسونه ؛ آقا قربان کاش زودتر میرفتین و راه رو باز می کردین ؛ گفت : خانم مروت داشته باشین یکبار صبح این کارو کردم توی ای سوز و سرما چطوری این کارو بکنم احمدی رو هم که می دونین جون نداره ؛ یک پارو الان می زنه یکی فردا ؛ به خدا قسم اسمش هست که کار می کنه ولی همشو من انجام میدم ؛ اگر اومدن و گیر کردن همه با هم کمک می کنیم بیان بالا ؛نگران نباشین قبلا اینطوری شده اینجا زمستون های بدی داره ؛ نیست که نزدیک کوهه همیشه برف اول اینجا میاد ؛ تلفن دوباره زنگ زد ؛ فورا گوشی رو برداشتم و گفتم : الو ؛ الو ؟ نریمان گفت : پریماه خوبی ؟ گفتم : آخ تویی آره من که توی عمارتم شما ها کجایین چرا نیومدین ؟ گفت: راه بسته اس اصلا نمیشه حرکت کرد ؛من دلم برای تو شور می زد نمی ترسی ؟ می خوای هر طوری شده بیام ؟ گفتم : نه بابا اگر این همه راه خرابه چرا بیای یک کاریش می کنم ؛ الان آقا قربان و شالیزار پیشم هستن ؛ گفت : نمی دونم چرا دلواپسم ؛ کاش تو اومدی بودی خیالم راحت نیست , ما مجبوریم امشب خونه ی خواهر بمونیم فقط نگران تو هستم ؛ گفتم : تو الان کجایی ؟ گفت, اومدم تا یک تلفن همگانی پیدا کردم ؛ چند بار زنگ زدم جواب ندادی خیلی نگران شدم ؛ گفتم : اصلا نگران من نباش حالم خوبه ؛دیگه شب شده می خوابیم و صبح میشه ؛ نریمان یعنی فردا صبح بر می گردین ؟راه باز میشه , گفت : آره حتما اگر بقیه هم نتونستن بیان من هر طوری شده خودمو می رسونم نمی زارم تنها بمونی ؛ بر می گردم ؛ اینطور که داره می باره نمی دونم چی میشه ؛ کلا امروز کار اشتباهی کردیم که از عمارت اومدیم بیرون ؛می دونی اگر الان پیشت بودم چی می گفتم ؟ سکوت کردم چون لحن صداش عوض شده بود خودش ادامه داد می گفتم سبز ؛ گفتم : تو هیچوقت نمی خوای دست بر داری خب حالا سبز باشه که چی ؛ گفت : برای همین به زمرد این همه علاقه داری؟ چون مثل چشم خودت می درخشه ؟ ؛ گفتم : بله آقا نریمان درست می فرمایید ؛ حتما به آقا قربان میگم ایشون هم سلام می رسونه ؛ شما هم زودتر برین خونه هوا خیلی سرده سرما می خورین ؛گفت مراقب خودت باش شب بخیر ؛ وقتی گوشی رو قطع کردم شالیزار با یک قابلمه غذا اومد توی پذیرایی و گفت : چی شده خانم ؟کی میان ؟ گفتم : نمیان ؛ خدا کنه برف بند بیاد وگرنه شاید فردا هم نتونن برگردن ؛گفت : من بخاری های بالا رو نفت کردم قربان هم مال پایین میرم بچه ها رو شام میدم و بر می گردم ؛ پیش شما می خوابم اجازه میدین کوچکه رو با هم بیارم ؟ گفتم : بله البته بیارش ؛ این برای دومین باری بود که من توی اون عمارت تنها میون برف سنگین گیر کرده بودم ؛ قابلمه رو گذاشت روی میز و گفت پس من برم شام شما رو بکشم ؛
احساس کردم یک بویی میاد ؛ گفتم , شالیزار بوی سوختگی میاد غذا رو سوزندی ؟ گفت : نه خانم الان از کنارش برای خودمون کشیدم و خاموش کردم ؛ نسوخته ,گفتم: پس این بوی سوختگی از کجا میاد ؟ مثل اینکه بوی دوده ؛ قربان گفت ؛ از بیرونه بخاری ها همه روشنن زیاد دود می کنن ؛ شالیزار گفت : من که چیزی احساس نمی کنم ؛ گفتم آقا قربان برو یکسر به همه ی جای عمارت بزن ؛ و خودم رفتم توی راهرو و شالیزارم دنبالم اومد ؛ یک مرتبه دود غلیظی رو دیدم که بالای پله ها جمع شده ؛فورا چراغ راهرو بالا رو که کلیدش پایین پله ها بود روشن کردم و فریاد زدم قربان بدو بالا آتیش سوزی شده ، و سه تایی از پله ها بالا رفتیم ؛ ولی نمی تونستیم متوجه بشم دود از کجاست ؛ که قربان در یکی از اتاق ها رو باز کرد و شعله های آتیش رو دیدیم ؛ بخاری اتاق آتش گرفته بود ؛ هراسم گفتم حموم کجاست آب بیاریم زود باشین شالیزار سطل بیار یک کاری بکن الان همه خونه ی توی آتیش می سوزه ؛ خودمون رو به حموم رسوندیم و لگن رو گذاشتیم زیر شیر آب ؛من دو طرف لگن رو گرفتم و دویدم به طرف اتاق قربان گیج شده بود آب رو پاشیدم روی بخاری ولی فایده ای نداشت شالیزار با لگن کوچکتری از آب اومد اونم ریختیم ولی پرده و فرش و خیلی چیزای دیگه دچار حریق شده بودم و می سوختن قربان پنجره رو باز کرد و لنکه های چوبی حفاظ رو هل داد و لحاف روی تخت رو کشید و با سرعت انداخت روی آتیش و بخاری رو بغل زد و با یک ضرب اونو از زمین بلند کرد و از پنجره پرتاب کرد به بیرون ؛ شالیزار همینطورآب میاورد و من سعی می کردم با پام آتیش روی فرش رو خاموش کنم ؛یک مرتبه متوجه ی پرده ای شدم که نزدیک بخاری بود و از پایین داشت شعله می کشید نفهمیدم چیکار می کنم ؛ لحظات سخت و کشنده ای بود با وجود اینکه همه بدنم می لرزید پرده رو در حال سوختن گرفتم و با همه قدرت کشیدم پایین و مچاله کردم و از پنجره انداختم بیرون ؛ و بالاخره تونستم اون آتیش رو خاموش کنیم ولی چون هنوز از بعضی جاهاش دود بلند می شد می ترسیدم دوباره شعله ور بشن این بود که بازم آب آوردیم و ریختیم تا همه چیز کاملا سرد بشه ؛ بازم یک ترس توی وجودم بود که نکنه دوباره یک جایی آتیش بگیره برای همین تمام بخاری های بالا رو خاموش کردیم ولی خونه پر از دود بود و بوی سوختگی همه ی فضای عمارت پیچیده بود ؛ قربان همینطور که ناله می کرد با نگرانی تلاش می کرد ؛انگشت ها و کف دستهای منم بشدت می سوخته بود ؛ قربان گفت : این اتاق آقا کامی بود خدا رحم کرد لباس هاش نسوخته ؛ در حالیکه هنوز نگرانی من تموم نشده بود از پله ها پایین اومدیم هوا اونقدر سرد بود که نمی شد درا رو باز کنیم ؛ یک مرتبه چشمم افتاد به قربان ؛که داشت از درد سوختگی بال بال می زد و بی تابی می کرد ؛ سمت راست صورتش و هر دو دستش بشدت سوخته بود و من نمی دونستم چیکار کنم ؛ اصلا هیچی به فکرم نمی رسید ؛ خودمم کم درد نداشتم و هر لحظه بی طاقت تر می شدم ؛ صدای زنگ تلفن امیدی توی دلم روشن کرد که شاید نریمان دوباره زنگ زده باشه ؛ با سرعت رفتم و به زحمت گوشی رو برداشتم ؛ صدای مامانم رو شنیدم و هق و هق به گریه افتادم و گفتم : مامان ؟ قربونت برم ؛ زود باش بگو کسی که سوخته باشه چیکار باید بکنم ؟ چی بزارم روش ؟ هراسون گفت : مادرت بمیره تو سوختی ؟ گفتم نه من خوبم آقا قربان سوخته نگران من نباش باور کن آقا قربان سوخته ؛ گفت : وای خاک بر سرم دیدم دلم شور می زنه ؛ چی شده ؟کجاش سوخته ؟ گفتم شما الان فقط بگو برای سوختگی چیکار کنم ؟ گفت توی خونه پماد ی چیزی ندارین ؛ از شالیزار پرسیدم : می دونی خانم پماد سوختگی داره یا نه ؟ گفت نمی دونم اگرم باشه من نمی شناسم ؛ مامان گفت : گوش کن پریماه اول آروم باش ؛ چیزی نیست سریع یکم سیب زمینی رنده کنن بمال روی سوختگیش اگر عمیق هست این کارو نکن ببرش دکتر ؛ گفتم : مامان نمی دونم چقدر عمیقه ؛ بزار برم داروخونه رو بگردم ؛ از خونه نمی تونیم بریم بیرون برف خیلی زیاد اومده ؛ بگو الان چیکار کنم دردش کم بشه بیچاره داره گریه می کنه ؛گفت: اینجا که چند سانت بیشتر نیست ؛بقیه کجان ؟ گفتم : بعدا برات میگم ؛ بگین چیکار کنم ؟ گفت : ببین پریماه اگر خیلی می سوزه بزار توی آب سرد یک مدت نگه دار بعد پماد بمال ؛ گفتم شماره ی شما چنده ؛ گفت سی و پنج ؛ دو ؛ سی و پنج گفتم :یادم می مونه شما از خانجون بپرس شاید راهی بلد باشه من دوباره به شما زنگ می زنم ؛ و گوشی رو قطع کردم و دویدم توی آشپز خونه و از توی دواها یک پماد سوختگی پیدا کردم ؛وبه شالیزار گفتم چند تا سیب زمینی رنده کن پماد رو مالیدم به صورتش و دستهاشو گذاشتم توی آب سرد بیچاره از درد داشت بیهوش می شد شالیزار گفت : خانم من برم به بچه ها سر بزنم به احمدی بی غیرت بگم مراقبشون باشه زود بر می گردم ؛گفتم : اگر می تونی برشون دار بیار همین جا ؛ رفتم یک کاسه آب هم آوردم و دست خودمو
گذاشتم تا درد کمتری احساس کنم ؛ یکم بعد بقیه ی پماد رو روی دستهای قربان مالیدم و جا هایی که کمتر سوخته بود از اون سیب زمینی های رنده شده گذاشتم و بقیه ی اونم مالیدم به دست های خودم ؛ می تونم بگم سخت ترین شب زندگیم بعد از فوت آقاجونم اون شب بود، سیاه و طولانی ؛ با قربان و شالیزار و بچه هاش توی اتاق پذیرایی موندیم و به ناله های قربان گوش دادیم ؛ نزدیک صبح درد مون یکم آروم شد قربان خوابش برد و منم روی مبل به خواب رفتم ؛ ادامه دارد 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
سلام بر مولایی که برای گرفتن انتقام دلهای شکسته برخواهد خاست... سلام بر مولایی که برای گرفتن انتقام دلهای شکسته برخواهد خاست و با شمشیر عدالت گسترش دودمان ظالمان را بر باد خواهد داد. السَّلاَمُ عَلَى صَاحِبِ الصَّمْصَامِ وَ فَلاَّقِ الْهَامِ مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان (علیه السلام) به نقل از سید بن طاووس. 🖤 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 امام زمان اینطوریه! 🎙 مرحوم سید جواد حیدری (ره) ═══✼🍃🔳🍃✼══ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌از نامه هاى امیر المومنین علیه السلام به عثمان بن حنيف انصارى، فرماندار بصره، است، بعد از آنکه خبر به آن حضرت رسيد که به ميهمانى جمعى (از مرفهين) اهل بصره دعوت شده و او هم در آن ميهمانى شرکت کرده است. ┄┄┅═✧❁🔸💎🔸❁✧═┅┄ ⚪️فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَمَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ 📩به آنچه در دهان مى گذارى و مى خورى بنگر، آنچه حلال بودنش براى تو مشکوک باشد از دهان فرو افکن و آنچه را به پاکى و حلال بودنش يقين دارى تناول کن» ✍اين نکته قابل توجّه است که امام عليه السلام به قدرى مراقب کارگزاران خود بوده و در حرکات و رفتار آنها دقت مى کرده که کوچک ترين نقطه ضعفى نداشته باشند تا جايى که حتى شرکت در يک مهمانى نامناسب را بر آنها خرده مى گرفته و با نامه بلندبالايى مملوّ از نصايح مختلف به آنها هشدار مى داده و نصيحت مى فرموده است. کارى که شايد در هيچ جاى دنيا معمول نبوده و نيست. نکته ديگر اينکه نظر مبارک امام(عليه السلام) اين است که حاکمان و مقامات برجسته حکومت اسلامى هميشه در کنار مردم و توده هاى مستضعف باشند و به مرفهان بى درد که توقعشان از همه بيشتر و ياريشان به هنگام يارى دادن از همه کمتر است، هرگز اهمّيّتى ندهند. تجربه نشان داده که در مواقع بحرانى تنها گروه اوّل مدافعان سرسخت و ايثارگران بى منّتند. 📘 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei ┄┄┅═✧❁🔸💎🔸❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برخی از مخالفین حجاب و موافقین بی‌حجابی و بی‌بندوباری شبهه می‌کنند که دستور حجاب مربوط به مردمان عقب‌افتاده ۱۴۰۰ سال پیش است نه عصر حاضر که عصر مدرنیته است!! در جواب عرض می‌کنیم که: اولاً: 👌 اگر حجاب شما را به ۱۴۰۰ سال قبل می‌برد، برهنگی شما را به عصر حجر خواهد برد. ثانیاً اینکه در این ۱۴۰۰ سال چیزی که عوض شده است امکانات و ابزارآلات زندگی است و خود انسان‌ها عوض نشده‌اند و بلکه جاهلیت انسان‌ها در عصر مدرن به‌مراتب از جاهلیت گذشته بدتر است! نخوت و تکبر، نژادپرستی، قتل و غارت، شهوت‌رانی و غوطه‌وری انسان در فساد که در زمان گذشته وجود داشته است الآن هم وجود دارد بلکه از زمان گذشته به‌مراتب بیشتر شده است. لذا دین مبین اسلام و دستورات آن از جانب خداوند متعال، به خاطر نیل انسان به سعادت و خوشبختی در دنیا و آخرت و برای همه مردم در همه زمان‌ها و مکان‌ها نازل شده است. 💛 💛 ✨ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei