eitaa logo
منهاج نور
154 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
948 ویدیو
5 فایل
ارتباط با ادمین 💐تبریک و تهنیت به مناسبت دهه کرامت 👌🏻دغدغه های بصیرتی یک دانش پژوه عبایی 📚 @betti_abaei
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم : خودمم نمی دونم چی شد ؟ اینکه  نریمان بی اندازه آدم خوبیه باعث شد من کم کم عاشقش بشم و یا کارای یحیی و زن عمو منو به اون طرف کشوند ؛ باور کن خودمم نفهمیدم کی و چطور دلم برای نریمان رفت با این حال  نمی خواستم قبول کنم بین مون هیچی نبود هیچی ؛ حتی تصورش هم برام غیر ممکن بود . اما مدام بهش فکر می کردم رفتن و برگشتنش برام مهم بود ؛ و همش منتظر بودم که بیاد سراغم و باهاش حرف بزنم ؛ ولی گلرو هنوزم در مورد علاقه مون بهم چیزی نگفتیم ؛ من می فهمم که اون دوستم داره ولی اون نمی دونه که چرا باهاش ازدواج کردم و هر کاری می کنم خجالت می کشم بهش بگم؛ گفت : قربونت برم خواهر باورم نمیشه تو به این راحتی از یحیی دل بریدی ؛ مامان و خانجون هم هنوز باورشون نمیشه ؛ گفتم : مهم نیست کم کم می فهمن ؛ آخه من روم نمیشه به مامان هم این حرفا رو بزنم ؛ در حالیکه تازه از یحیی جدا شدم ؛ گفت : می دونی وقتی از گرکان رفتین هومن به من چی گفت ؟ می گفت گلوی نریمان پیش پریماه گیر کرده حالا ببین کی بهت گفتم : اونقدر باهاش دعوا کردم که حرف در نیار فردا  توی فامیل بپیچه برای خواهرم بد میشه ؛ گفتم : همون موقع ها خودم شک داشتم ولی خودمو قانع می کردم که اشتباه می کنم ؛ و الان تو اولین نفری هستی که بهش گفتم خواهش می کنم پیش خودت بمونه تا حالا به خودمم اعتراف نکرده بودم . گفت : می دونی خبرایی از عروسی یحیی بهمون رسیده ؛ گفتم : اصلا در مورد اون نمی خوام بدونم هیچی نگو ؛ کارای اونا به من ربطی نداره ؛ وقتی برگشتیم به مهمون خونه دیدم نریمان داره با مامان حرف می زنه و ما رو که دیدن حرفشون رو قطع کردن ؛ متوجه بودم که حال مامان بهتره و می دونستم که نریمان اونو قانع کرده و انگار دیگه احتیاجی به توضیح من نبود ؛ همون جا از گلرو و عمه خداحافظی کردیم چون روز بعد قرار بود برگردن گرگان و راه افتادیم بطرف عمارت ولی خیلی دیر شده بود ؛ و هر دو می ترسیدیم با خانم مواجه بشیم ؛   ؛ برای همین گفتم : نریمان ؟ اگر خانم دعوامون کرد چیکار کنیم ؛ یک دستشو گذاشت روی دستم ومحکم گرفت ؛ مقاومتی نکردم چون این بار حس خوبی داشتم ؛ گفت : نترس من جواب میدم تازه فکر نمی کنم بیدار باشه حتما تا الان خوابیده ؛ من نگران خواهرم که قرار بود بره خونه اش ؛و در همون حال با دست چپ فرمون رو رها کرد و دنده رو عوض کرد  گفتم : می خوای تا عمارت یک دستی رانندگی کنی ؟ گفت : آره ؛ همین قصد رو دارم ؛ دستم رو کشیدم و گفتم نه تو رو خدا خطرناکه ؛ تازه هنوز دستم خوب نشده گفت : آخ یادم نبود ببخشید ؛ دردت اومد ؟ گفتم : نه ناراحت نشو خیلی بهتره ؛به زودی کارمو هم شروع می کنم , گفت : ما تا یک مدتی طرح جدید لازم نداریم هر وقت خوب شدی عجله ای نیست ؛ منم خیلی خسته شدم ؛ شاید چند روزی با هم رفتیم گرگان ؛ گفتم : کی دعوت کرده ؟ گفت : خب معلومه هومن ؛ البته یک سر می زنیم می خوام با هم بریم لب دریا ؛ گفتم : حالا هوا سرده باشه وقتی یکم گرم شد ؛ گفت : می خوای یک جای دیگه بریم ؟ گفتم : نه فعلا باید مراقب خانم باشم ؛ گفت : من فردا با اون خانم صحبت می کنم و میارمش تا وقتی عروسی کردیم دیگه نیازی به تو نباشه ؛ من زنم رو با کسی تقسیم نمی کنم , گفتم : ولی من به عمه سارا قول دادم همیشه مراقب خانم باشم خودت می دونی که فقط منو می خواد ؛ گفت : خب منم فقط تو رو می خوام کدوم ما رو انتخاب می کنی ؟ گفتم : لوس نشو نریمان این حرفا چیه ؟ می دونم که تو خیلی مامان بزرگت رو دوست داری دلت نمیاد ولش کنیم ؛ خندید و گفت : معلومه اون همه ی کس و کار منه ؛ وقتی به عمارت رسیدیم دوباره مه غلیظی همه جا رو گرفته بود و حتی با نور چراغ هم راه به زحمت دیده می شد ؛ و اغلب چراغ ها ی عمارت خاموش بودن ؛ خانم خواب بود ولی خواهر منتظر ما نشسته بود ؛ با ناراحتی گفت : چقدر طول دادین  ؟ نریمان گفت : یکم دیر پرواز کردن و بعد رفتیم خونه ی خانم صفایی شما باید امشب برین ؟ می خواین ببرمتون ؛ گفت : نه دیگه بچه ها الان خوابن ؛ سرگرمی که ندارن زود خوابشون می بره ؛ نریمان کنار خواهر نشست و گفت : فردا براشون تلویزیون می گیرم و میارم ؛ خواهر با ناراحتی  گفت : نه بابا راضی نیستم زحمت نکش ,از دست مادر عصبانیم ؛ واقعا دست من نمک نداره هر کاری می کنم بازم رفتارش با من خوب نمیشه ؛ دیگه خسته شدم ؛ صد بار تصمیم گرفتم دیگه نیام سراغش بازم دلم طاقت نمیاره ؛ نریمان پرسید : مگه چی شده ؟ نکنه حالش بد بوده ؟ گفت : ای بابا یکسر گفت پریماه چرا نیومد ؟ و بدتر از اون منو مقصر می دونست که نرفتم خونه ی خودم ؛ داشت بیرونم می کرد ؛ یک وقت ها دلم از دستش می شکنه ولی به خودم میگم عیب نداره مادرته باید تحمل کنی ؛ ولی خب تا کی من زیر بار این خفت برم ؟ شما ها متوجه نبودین جلوی سارا چقدر منو کوچک می کرد مثلا من خواهر بزرگم؛
رفتم کنار خواهر و نشستم و دستشو گرفتم و گفتم : خواهر تو رو خدا به دل نگیرین خودتون می دونین که الان با همه همینطوره مگه با  آقای سالارزاده چطوری رفتار می کنه؟ انگار یک پسر بچه ی کوچکه تازه با منم همینطوره ؛   نریمان گفت : آره فداتون بشم شما بهترین عمه ی دنیا هستین همه اینو می دونن ؛ دیگه حساب مامان بزرگ از بقیه جداست ؛ خودتون رو ناراحت نکنین ؛ من فردا میام خونه ی شما و تلویزیون رو میارم ؛ خواهر گفت : نه نمی خواد ؛ ما به اندازه ی کافی به تو زحمت میدیم ؛ نریمان گفت : این چه حرفیه ؛ مدتی پیش  به آهو قول دادم؛ والله وقت نکردم به قولم عمل کنم ؛ ولی فردا حتما این کارو می کنم  ؛ خواهر بلند شد و گفت بریم بخوابیم ؛ امشب مادر خیلی خسته ام کرد ؛ پریماه جون من صبح زود میرم تو مراقب مادر باش ؛ قرص هاشم خورده البته نمی خواست بخوره می گفت پریماه می دونه تو نمی فهمی ؛ گفتم : چشم خاطرتون جمع باشه مراقبم ؛ نمی دونم خانم اجازه میده من پنجشنبه بیام خونه ی شما یا نه ولی در اولین فرصت این کارو می کنم ؛نریمان گفت : من خودم صبح شما رو می برم ؛ ولی بهم قول بدین که دیگه ناراحت نباشین ؛ چراغ ها رو خاموش کردیم و سه تایی از پذیرایی اومدیم بیرون خواهر رفت توی اتاق خانم ودر رو بست ؛ منم گفتم شب بخیر ؛و رفتم به طرف اتاقم ؛ که  نریمان مچ دستم رو گرفت و گفت : کجا ؟ پریماه ؟اینطوری می خوای شب بخیر بگی ؟ گفتم : چطوری بگم ؟ گفت : خب نمی دونم ولی  الان فرق کرده ما عقد شدیم ؛ با اعتراض گفتم : چه فرقی کرده منظورت چیه ؟ گفت : خب اینطوری سرد شب بخیر نگو ؛ دستم رو گذاشتم روی پیشونیم و گفتم : نریمان ؟ آخه چطوری بگم ؟ یعنی نمیشه دیگه ؛؛ خواهش می کنم بهت فرصت بده می دونی که  خجالت می کشم ؛ گفت : اقلا باهام دست بده , نمی دونم یک کاری بکن که من بفهمم توام ..و ساکت شد ؛ سرم داغ شده بود و هیجان زیادی داشتم می ترسیدم به نریمان نزدیک بشم ؛ دستم رو دراز کردم وگفتم: شب بخیر ؛  با دو دست گرفت و محکم فشار داد گفت : حالا شب توام بخیر ؛خوب بخوابی ..خب چیزه دیگه ؛ من فردا نیستم ؛ پس شب بخیر ؛ گفتم : نریمان دستم رو فشار نده مثل اینکه یادت رفت  هنوز خوب نشده ؛ گفت : وای فراموش کردم ؛ و دستم رو رها کرد و  منو در آغوش کشید و سریع ولم کرد و از پله ها رفت بالا ؛ اونقدر این کارو با سرعت انجام داد که نتونستم هیچ عکس العملی از خودم نشون بدم ولی قلبم مالامال از عشق اون شده بود ؛ هر چند هنوز اون دیوار رو بین خودمون احساس می کردم ؛ و حالا می فهمیدم که خانجونم راست می گفت ما نمی تونستم بی تفاوت توی یک خونه زندگی کنیم ؛  وقتی روی تختم دراز کشیدم تا مدت زیادی به اون فکر می کردم و عشقی که جوونه هاش توی دلم ریشه می کردن ؛ روز بعد وقتی بیدار شدم که شالیزار  صدام می کرد که خانم کارت داره ؛و خواهر و نریمان از خونه رفته بودن ؛ هنوز احساسم نسبت به اون عمارت و وظیفه ام نسبت به خانم عوض نشده بود و همون کاری رو که همیشه می کردم انجام دادم ولی اون روز فهمیدم که فراموشی خانم وارد مرحله ی تازه ای شده ؛ اسامی رو قاطی می کرد ؛ سن بچه ها رو فراموش می کرد و گاهی یادش میرفت که اونا بزرگ شدن و سراغشون رو می گرفت ؛یکی دوبارم از کمال حرف زد و اینکه ترکشون کرده و باز یادش میومد و می گفت ولش کن حالا دیگه گذشته ؛  ولی پیوسته من براش همون پریماه بودم ؛ ادامه دارد 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم به اطلاع میرساند یک شرکت ایرانی برای پروژه ساخت هتل در کربلا نیرو استخدام میکند کارگر ساده بنا سرامیک کار جوشکار فاصله تا حرم اماح حسین ۱۰ دقیقه پایه حقوق ۲۰میلیون تومان ایاب ذهاب وخوراک و اسکان به عهده شرکت است کسانی که مایل هستند تماس بگیرند. ۰۹۱۹۵۳۰۰۷۹۴ لطفاً این آگهی را پخش کنید
اگــر تــونــســتــے بــه ڪســے ڪه مــیــدونــے هیــچــوقــت نــمــیــتــونــه مــحــبــتــت رو جــبــران ڪنــه، مــحــبــت ڪنــے، مــیــتــونــے اســمــش رو مــحــبــت بــذاریــ غــیــرِ ایــن همــش ســرمــایــه گــذاریــه! ❤️ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 پنجم ربیع الاول؛ سالروز وفات حضرت سکینه دختر امام حسین(ع) ▪️سکَینه دختر امام حسین(ع) و مادرش رباب بنت امرؤ القیس از حاضران در واقعه کربلا و اسیران کربلا بود که پس از شهادت پدرش با کاروان اسیران به کوفه و شام برده شد. ▪️سکینه از پدرش روایاتی نقل کرده و بر اساس گزارشات تاریخی اشعار برخی از شاعران عرب را داوری می‌کرده و اشعاری در رثای امام حسین(ع) سروده است. 👈مقاله ی سکینه دختر امام حسین(ع) در دانشنامه اسلامی 👈مقاله ی سکینه دختر امام حسین(ع) در ویکی شیعه 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 امام زمان علیه‌السّلام همه‌ی ما را دوست دارند... 🔵دکتر 👌تلنگر https://t.me/only_god_14🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅العبد محمدتقی بهجت: ❓آیا مقامات اولیا به‌ جهت خاکی بودن آنهاست؟ 📝خیر، بلکه در اثر حرکت است، حرکت و مجاهده هم می‌خواهد؛ یعنی درعین‌حال که آن را به بهانه دهند، ولی بی‌بها هم ندهند! 📚در محضر بهجت٣، ص٢١۵ ═══✼🍃🔳🍃✼══ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا