پدرم با غمِ بی گنبدی ات خو کرده
چشم خود را ز غریبی تو کم سو کرده
در خیالات خودش خادم صحن تو شده
حرمت را چقَدَر با مژه جارو کرده
هر کجا روضه ای از غربت تو خوانده شده
مجلست را پرِ فریاد و هیاهو کرده
به امیدی که به درد حرم تو بخورد
#مادرم نذرِ ضریح تو النگو کرده
با گسل های غمت پیکر او لرزیده
درد خود را همه شب لرزش زانو کرده
آنقَدَر غصه ی خاک حرمت را خورده
بوی "نا" را فقط از چشم ترش بو کرده
شکر، که بچه ی یک #نوکر و یک #خادمه ام
ادبِ این دو مرا نیز ، "حَسَن جو" کرده
عاقبت نوکر تو صحن تو را می سازد
چون "دعا" در حرم ضامن آهو کرده
نــوكـــر نـوشـــت:
همیشه داغ دلم، قبر خلوت حسن است
به سر هوای بقیع و زیارت حسن است
تمام هفته برای حـسـیـن می سوزم
ولی دوشنبه ی من وقف غربت حسن است
#دوشنبه_های_حسنی
#ما_امت_حسنیم
#امام_حسنی_ام
🆔@Hasaniyyeh_beyt_zahra
﷽
دوشنبه ها #حسنی_ام به لُطف حضرت عِشق
حُسین خواست که دورو بَرِ حسن باشم
#حسنی_ام
#دوشنبه_های_حسنی_حسینی💚
#من_حسینی_شده_دست_امام_حسنم❤️
🆔 @Hasaniyyeh_beyt_zahra
سالگرد شهید عباس بابایی گرامی باد
روحشان شاد و راه شان پر رهرو باد
🆔 @Hasaniyyeh_beyt_zahra
🌹شهید عباس بابایی🌹
💠پای برهنه برای ارباب💠
ازساختمان عملیات اومدیم بیرون راننده منتظرما بود اماعباس بهش گفت :«ماپیاده میایم شما بقیه بچه هاروبرسون» دنبالش راه افتادم جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزادارشنیده می شد عباس گفت :«بریم طرف دسته عزادار» به خودم اومدم که دیدم عباس کنارم نیست ، پشت سرمن نشسته بود روی زمین داشت پوتین ها وجورابهاش رو درمی آورد ، بند پوتین هاش روبه هم گره زد و آویزونشون کرد به گردنش و شد حرّامام حسین(ع).
رفت وسط جمعیت شروع کرد به نوحه خوندن ؛ جمعیت هم سینه زنان راه افتاد به طرف مسجد پایگاه ، تا اون روزفرمانده پایگاهی رواین طور ندیده بودم عزاداری کنه، پای برهنه بین سربازان وپرسنل، بدون اینکه کسی بشناسدش...
منبع:(علمدار آسمان ، ص۴۹)📚
#خاطرات_موضوعی
#پای_برهنه
#شهید_عباس_بابایی
#سالگرد_شهید_بابایی_گرامی_باد
#روحشان_شاد_و_یادشان_گرامی
🆔@Hasaniyyeh_beyt_zahra
#شهدا
کوچه هایمان را به نامشان کردیم....
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
.
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
.
.
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
.
.
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
.
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
.
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
.
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
.
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
.
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
.
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا_گاهی_نگاهی
#شهدا_شرمنده_ایم
🆔@Hasaniyyeh_beyt_zahra
🔰سه شرط مهم برای تأثیرگذار بودنِ کار فرهنگی
⭕️ بزرگترین معضل فرهنگی کشور، قضاوت شدن افراد توسط دیگران است!
⭕️ در کار فرهنگی، تفاوتهای انسانها با یکدیگر را باید پذیرفت
⭕️انسانها از لحاظ ایمان، عقل و سلیقه درجات مختلفی دارند؛ نباید کسی که درجۀ بالاتری دارد، ایمان یا عقل خود را به درجۀ پایینتر از خود تحمیل کند
________________
#علیرضا_پناهیان
برای اینکه کارهای فرهنگی ما تأثیرگذار باشد، باید سه شرط مهم را در نظر بگیریم:
1️⃣ لزوم توجه به تفاوتهای افراد از جنبههای مختلف:
🔸ایمان: با توجه به اینکه درجات ایمان افراد، متفاوت است، نباید هیچ فردی را از لحاظ ایمانی با شخص دیگری قیاس کرد.
🔸عقل: محدود بودن ظرفیت عقل و درک انسانها نسبت به یکدیگر، باید مورد توجه قرار گیرد.
🔸سلیقهها و گرایشها: روحیات مختلف افراد، سبک متمایزی را برای کار فرهنگی میطلبد.
🔸موقعیتهای فرهنگیِ مناطق و محلههای مختلف: هر مکانی اقتضائات و شرایط خاص خود را دارد.
2️⃣ تفاوت در شیوۀ تبلیغ برای موضوعات مختلف
🔸اینکه «چه چیزی را چگونه باید معرفی کرد؟» باید دقیقاً مورد توجه قرار بگیرد. در کار فرهنگی، بُعد عقلانی دین باید مقدم بر ابعاد دیگر باشد. تبلیغ انقلاب اسلامی باید بدون شعارهای احساسی و با تأکید بر جنبههای عقلانیِ انقلاب، انجام شود.
3️⃣ توجه به تأثیر نیّت
🔸شرط سوم در تأثیرگذاری کار فرهنگی، توجه به تأثیر نیّت است. کسی که کار فرهنگی انجام میدهد نباید برای خودش کار کند؛ باید برای خدا کار کند، باید برای ائمه هدی(ع) کار کند. به عنوان مثال این جایگاه رفیعی که امروز کتاب «مفاتیحالجنان» در بین ما پیدا کرده، بهخاطر نیتِ خالصانۀ مؤلف این کتاب و تقدیم کردن آن به حضرت زهرای اطهر(س) است.
👤 علیرضا پناهیان
🔻 همایش فصل وصل - ۹۶.۵.۱۸
•🍃
#صلاللهعلیڪمولاناجوادالائمه
جـوادِفـاطـمه،ارثاز
ڪریماوبردے...
غـریبخـانهشدنرا،
زِمجتبـےدارے...
#آجرڪاللهیاصاحبالزمان
🆔 @Hasaniyyeh_beyt_zahra
⚫️•🍃
#صلاللهعلیڪیاجوادالائمه
#زیباســتبخـوانـید
#چندخطروضه
.
.
▪️تویے ڪہ جود و عطا بر امام ها دارے
▫️چقدر لطف و سخاوت براے ما دارے؟!
▪️#جواد فاطمہ ارث از ڪریم او بردے
▫️غریب خانہ شدن را ز #مجتبے دارے
▪️اگر ڪہ زهر زمینت زده است، مے دانم
▫️بہ سینہ مثل #حسن داغ #ڪوچہ را دارے
▪️صداے هلهلہ و رقص و پایڪوبے ها
▫️نمے گذاشت بگویے بہ دل چہ ها دارے...
▪️شرار زهر لبت را چقدر خشڪانده!
▫️بہ حجره روضہے عطشان #ڪربلا دارے
▪️تنت رها شدهاست پشت بام خانہ،بناست
▫️سہ روز #روضہےارباب را بہ پا دارے
▪️سلام اے تن بے سر، سر بدون بدن
▫️چرا درون تنور و بہ نیزه جا دارے؟
▪️تو روے نیزه حواست بہ #عمہها بوده
▫️تو سایہ بر سر بے سایبان ما دارے ...
✍ #امیرعظیمے
.
.
#امانزهمسرتان...💔
#آجرڪاللهیابقیةالله
#سیاهپوشحضرتجوادائمهایم
🆔@Hasaniyyeh_beyt_zahra
#امام_جواد #مرثیه_امام_جواد
درحقیقت رنگ غم تغییر کرد
آخرین انگور هم تغییر کرد
درمیان چشم انگور سیاه
جای آب و جای سم تغییر کرد
در زد آقا از صدای در زدن؛
زود رنگ متّهم تغییر کرد
پس به روی زن نیاورد و نشست
اینچنین نوع کرم تغییر کرد
دانه ی انگور را برداشت و...
گفت شاید که زنم تغییر کرد
زن ولی وقت تعارف هم که شد
یا جوادی گفت و کم تغییر کرد
دم که پایین رفت آقا خوب بود
حال او در بازدم تغییر کرد
چون حسن مثل حسین و مثل خویش
حالتش در هر قدم تغییر کرد...
۲
پس غریبی دروطن تکرار شد
شمع بودن سوختن تکرار شد
یک حسین تشنه در هنگام زهر
بعد از آن صدها حسن تکرار شد
چونکه ام الفضل،ام الرّذل گشت
باز نامردی زن تکرار شد
چون که مثل طوس در بغداد هم
زهر و انگور و دهن تکرار شد
پس غریب بی کفن در دشت...نه
پس غریب با کفن تکرار شد
با دهان و با گلو و با جگر
یک نبرد تن به تن تکرار شد
اِرباً اِربا...نه ولی سرخ و کبود
ماه زیر پیرهن تکرار شد
۳
باچه توجیهی مداد از هم نریخت؟
هرقدر توضیح داد از هم نریخت
با وجودی که گذشت از جسم تو
ازچه خاک و ابر و باد از هم نریخت؟؟؟
باورش سخت است که با حرز تو
آیه آیه ان یکاد ازهم نریخت
کربلا تکرار شد اینجا ولی
پیکر بغداد...داد از هم نریخت
درقیاس اکبر و فرزند تو
لااقل جسم جواد از هم نریخت
کربلا در کوچه ودر طوس بود
با جواد این امتداد از هم نریخت
شکر که پیراهنش بر پیکرش
هر قَدَر هم شد گشاد از هم نریخت
اِرباً اِربا گشت آقا از درون
از برون شاید زیاد از هم نریخت
سخت برهم ریخت در مشهد،رضا
با وجودی که جواد از هم نریخت
🔸شاعر:
#مهدی_رحیمی
🆔 @Hasaniyyeh_beyt_zahra