با غم ایوب نیست رنج مرا نسبتی
صبرم از او کمتر است دردم از او بیشتر...
#هلالی_جغتایی
#تک_بیتی
@beytolghazal
عشق تو اندیشه را، سوخت که رسوا شدم
ور نه کس از من نبود، عاقبت اندیشتر
#هلالی_جغتایی
#تک_بیتی
@beytolghazal
باز آی، که از جان اثری نیست مرا
مدهوشم و از خود خبری نیست مرا
خواهم که به جانب تو پرواز کنم
اما چه کنم بال و پری نیست مرا
#هلالی_جغتایی
#رباعی
@beytolghazal
گفتی بگو که در چه خیالی و حال چیست؟
ما را خیال توست، تو را در خیال چیست؟
جانم به لب رسید، چه پرسی ز حال من؟
چون قوّت جواب ندارم، سوال چیست؟
بیذوق را ز لذت تیغت چه آگهی؟
از حلق تشنه پرس که آب زلال چیست
گفتم همیشه فکر وصال تو میکنم
در خنده شد که این همه فکر محال چیست؟
دردا که عمر در شب هجران گذشت و من
آگه نیَم هنوز که روز وصال چیست
چون حل نمیشود به سخن، مشکلاتِ عشق
در حیرتم که فایدهی قیل و قال چیست؟
ای دم به دم به خون هلالی کشیده تیغ
مسکین چه کرد؟ موجب چندین ملال چیست؟
#هلالی_جغتایی
#غزل
@beytolghazal
ای که از عاشق خود دیر خبر میپرسی
زود باشد که بپرسی و نیابی خبرش...
#هلالی_جغتایی
#تک_بیتی
@beytolghazal
جان خوش است اما نمیخواهم که جان گویم تو را
خواهم از جان خوشتری باشد که آن گویم تو را
من چه گویم کانچنان باشد که حدّ حُسن توست؟
هم تو خود فرما که: چونی، تا چنان گویم تو را
جان من! با آنکه خاص از بهر کشتن آمدی
ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم تو را
تا رقیبان را نبینم خوشدل از غمهای خویش
از تو بینم جور و با خود مهربان گویم تو را
بس که میخواهم که باشم با تو در گفت و شنود
یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم تو را
قصهی دشوار خود پیش تو گفتن مشکل است
مشکلی دارم، نمیدانم چه سان گویم تو را
هر کجا رفتی، هلالی! عاقبت رسوا شدی
جای آن دارد که: رسوای جهان گویم تو را
#هلالی_جغتایی
#غزل
@beytolghazal