eitaa logo
حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس شهرستان بشرویه
126 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1هزار ویدیو
7 فایل
حفظ و نشر آثار و ارزشهای دفاع مقدس شهرستان بشرویه به منظور اطلاع رسانی مراسمات و برنامه های این اداره در شهرستان بشرویه راه اندازی گردید. این کانال تنها مرجع رسمی اخبار و فعالیت های اداره حفظ و نشر آثار و ارزشهای شهرستان می باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حامیان سردار قاآنی
🛑طالب زاده در دوران جنگ تحمیلی ---------------------- 🇮🇷کانال سردار حاج اسماعیل قاآنی ☫ @sardarghaani
هدایت شده از حامیان سردار قاآنی
📷تصویری جالب از صحن قدس حرم مطهر رضوی ---------------------- 🇮🇷کانال سردار حاج اسماعیل قاآنی ☫ @sardarghaani
هدایت شده از حامیان سردار قاآنی
🚨 🔻ارتش جمهوری اسلامی ایران با انتشار پوستری به مناسبت روز قدس، برای اولین بار از لشکر پهپادهای ارتش به ويژه پهپاد کمان-۲۲ که قابلیت اجرای عملیات بر فراز سرزمین‌های اشغالی فلسطین دارند پرده برداشت. ---------------------- 🇮🇷کانال سردار حاج اسماعیل قاآنی@sardarghaani
🏴 پیام تسلیت در پی درگذشت پژوهشگر و هنرمند انقلابی آقای نادر طالب‌زاده ▪️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی درگذشت پژوهشگر و هنرمند انقلابی آقای نادر طالب زاده را تسلیت گفتند. 📝 متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم با تأسف خبر درگذشت پژوهشگر و هنرمند انقلابی و پرتلاش و پرانگیزه آقای نادر طالب زاده رحمة الله علیه را دریافت کردم. به خانواده و بازماندگان و همکاران و دوستان ایشان صمیمانه تسلیت عرض میکنم و از خداوند متعال رحمت و مغفرت و پاداش نیک برای خدمات باارزش فرهنگی و رسانه‌ئی ایشان مسألت مینمایم. سیّد علی خامنه ای ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱ @Boshrooyehnegarestan
غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد، آسمانی شد حتما حتما تا آخر بخوانید👇 🔻سردار مدافع حرم «حاج‌مهدی نیساری» در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد. سردار نیساری فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهید حججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت. ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ محسن‌ حججی بعد از شهادت حججی تا مدت‌ها، پیکر مطهرش در دست داعشی‌ها بود تا اینکه قرار شد حزب‌الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب‌الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب‌الله را آزاد کند. به من گفتند: «می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟» می‌دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهم‌تر بود. قبول کردم. با یکی از بچه‌های سوری به‌نام حاج سعید از مقر حزب‌الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را می‌پایید. پیکری متلاشی و تکه‌تکه را نشانمان داد و گفت: «این همان جسدی است که دنبالش هستید!» میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: «من چه‌جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!» بی‌اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحه‌اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: «پست‌فطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست‌هاش؟!» حاج‌سعید حرف‌هایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، می‌گفت: «این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.» دوباره فریاد زدم: «کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را این‌جور قطعه قطعه کنید؟!» داعشی به زبان آمد و گفت: «تقصیر خودش بود. از بس حرصمون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچک‌ترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می‌زد!» هرچه می‌کردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: «ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.» اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت: «فقط همین‌جا.» نمی‌دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش می‌خواست فریبمان بدهد. در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم: «بی‌بی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.» یک‌باره چشمم افتاد به تکه‌استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به‌هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج‌سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حز‌ب‌الله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بی‌خبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب‌الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب‌الله، پیکر محسن را تحویل گرفته‌اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی‌بی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمده‌اند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.» من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می‌دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت: «از محسن خبر آوردی.» نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ گفتم: «حاج‌آقا، پیکر محسن مقر حزب‌الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.» گفت: «قَسَمَت می‌دم به بی‌بی که بگو.» التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش را انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت: «من محسنم رو به این بی‌بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضی‌ام.» وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: «حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی‌اکبر علیه‌السلام اربا اربا کردن.» هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: «بی‌بی، این هدیه رو قبول کن.» ---------------------- 🇮🇷کانال سردار حاج اسماعیل قاآنی@sardarghaani
علی بی‌خیــال ؛ او سهمش پرواز بود ... 👈 علی جوانی بود که تمام اعضا و جوارحش را در کنترل خود داشت؛ او دفترچه ای داشت که نامش را «طریق پرواز » گذاشته بود و اعمال روزانه خود را در انتهای روز با امتیاز مثبت و منفی مشخص می‌کرد و اینگونه به حسابرسی اعمالش می‌پرداخت و به خود تذکر می‌داد ...
علی بی‌خیــال ؛ او سهمش پرواز بود ... 👈 علی جوانی بود که تمام اعضا و جوارحش را در کنترل خود داشت؛ او دفترچه ای داشت که نامش را «طریق پرواز » گذاشته بود و اعمال روزانه خود را در انتهای روز با امتیاز مثبت و منفی مشخص می‌کرد و اینگونه به حسابرسی اعمالش می‌پرداخت و به خود تذکر می‌داد ... 👈 او از شاگردان آیت‌الله‌ بود در بخشی از وصیت‌نامه‌اش آمده است : من خیلی کمتر عطر خریده‌ام زیرا هر وقت بوی عطـر می خواستم از ته دلم می‌ گفتم "حسین‌ جان" آن وقت فضا معطر می‌‌ شد. علی در سن ۱۹سالگی در عملیات بدر به فیض شهادت رسید و در قطعه ۲۷ بهشت زهرا به خاک سپرده شد . 📚 کتاب « علی بی‌خیال » زندگی‌نامه و خاطرات این شهید عزیز است ❤️ شهید علی حیدری❤️ ❣همسفر با شهدا❣ @ham_safare_ba_shohada
💎با ذکر صلوات بیاد شهدا باشیم. 📆 دهم اردیبهشت ماه 💐🌷🌺 سالروز ولادت شهیدان والامقام: 🌹 علی قاسمی کفاش(بشرویه) 🌹 مهدی قاسمی حسینی (بشرویه) گرامی باد. ✅ کانون ایثار و شهادت 💠 کانون مرکزی خادمیاری رضوی شهرستان بشرویه