eitaa logo
بېسېم چې
816 دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
8.4هزار ویدیو
289 فایل
[بسم الله المھدې...] [سلام‌بر‌ېگانه‌مُنجې‌عـٰالم‌بشرېت..!🕊] {عشق یعنی استخوان و یک پلاک سال‌ها تنهای تنها زیر خاک..🥀} خرده‌ریزها⇦ https://eitaa.com/bisimt
مشاهده در ایتا
دانلود
با تمام‌وجودگناه‌ڪردیم ..! نہ‌بامابدشد نہ‌نعمت‌هایش‌راگرفت نہ‌گناهانمان‌رافاش ڪرد نہ‌آبرویمان‌راریخت ..! /: اگربندگےاش‌رامیڪردیم‌چہ‌میڪرد؟!☁ آیت‌اللہ‌بهجت
『🇮🇷🌱』 براے شهیــد شدن هنــر لازم استــ❗️ هنر بہ ↫ خـدارسیدن... هنر ڪشتن ↫ نَفــس... هنر ↫ تَهـذیبــ... تا هنــرمند نشــویم... شهیـــد نمےشـــویم...
♥️⃟⃟ ⃟💚 میگن ڪھ وقتـۍ، عاشقـۍ در فراق معشوقش گریـھ میڪنھ و دلش تنگشـھ، معشوقـش حتـۍ از راه دور هـم حس میڪنـھ:))🌿 | آقا‌هـوا‌دلمـو‌دارۍ؟!
جنگ امروز هل من مبارزه می طلبد ✌️🏻
من سپردم به 🌱خودش🌱 هرچه✨ خدا ✨خواهد.
خفگے..... به‌نفس‌افتادن‌سینه‌پشت‌این‌تکه‌پارچه‌ها که‌گرفتارش‌شده‌ایم؛‌نیـست! خفگے.... به‌شماره‌افتادن‌نفس‌هایےاست‌که؛ به‌دم‌وبازدم "حسین‌حسین" درهواےتازه‌ے بین‌الحرمین‌زنده‌بودندو ... ! خفگےیعنے‌یڪسال؛ درحسرت‌کرب‌وبلا،خاطره‌هایت‌را گذرڪنےو.... نفست‌بازبنـــدبیاید.. !
یه‌روز‌همه‌چیزو‌جمع‌میکنمـ .. میرم‌مشہـد✋🏼 .. ازمشہـدباکـ ـارت‌خادمے🔖 میرم‌نجــف ..! میشم‌عڪاس‌حرم‌مجنۅن(:
‹♥️🐚› ❬محمدرضابھ‌دوچیزخیلۍحساس‌بود موهاش‌وموتورش꒰قبل‌ازرفتن‌بھ‌سوریھ؛ ᎒هم‌موهاشوتراشید ᎒هم‌موتورشوبھ‌دوستش‌بخشید بدون‌هیچ‌وابستگۍرفت...¡シ❭ ـ✽- - - - - - - - - - - - -✽ ♥️🗞⇠ 🕊 ♥️🗞⇠ 🌹
⭕️واکسن آلوده آمریکایی!! 🔻ما نمیگیما بی بی سی میگه... فکر کن؟!!! ✅ژاپن (حیات خلوت آمریکا) تزریق واکسن آمریکایی مدرنا را در کشورش متوقف کرد. ⁉️چرا؟! چون آلوده بوده! ‼️قابل توجه اونها که یقه چاک میکنن اگر واکسن آمریکایی وارد شده بود ما این قدر تلفات روزانه نداشتیم. ✍🏼سادات عسگری
به وقت رمان 🌹
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 📚 💕 💠 ✂️موضوع: بی تو هرگز برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... . مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... . چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ... مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... . بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... . از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ... . ✨ ... 🌈 ✍نویسنده👈 🎈