eitaa logo
بغض قلم
644 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
318 ویدیو
35 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
04.Nisa_.133-134.mp3
1.77M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت ۱۳۳ و ۱۳۴ | إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِكَ قَدِيرًا (اى مردم!) اگر خدا بخواهد شما را از ميان مى‌برد و ديگران را مى‌آورد و خداوند بر اين كار تواناست. مَنْ كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا بَصِيرًا هر كس پاداش دنيا را بخواهد، پس (بداند كه) پاداش دنيا و آخرت نزد خداست و خداوند همواره شنواى بيناست. 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: ۵min ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
این آیه پیش‌بینی ایمان آوردن ایرانی‌هاست 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی با سفر آغاز شود سفر از دل مادر به زمین توی آشپزخانه بودم که صفحه‌ی عینکم روشن شد. سعی کردم زودتر خودم را برسانم به اتاق خواب‌. تا هم استراحت کنم و هم جواب تماسم را بدهم. روی تخت نشستم و زانوهای خسته‌ام را به ماساژور تخت سپردم. عینکم را لمس کردم. صدا و تصویر آزاده روی دیوار اتاقم پخش شد. تا آزاده سلام داد، رفتم به سی سال قبل، به روزی که دانش‌آموز دوم دبیرستان بودم، به روزهایی که فکر می‌کردم کنکور یعنی همه چیز. درست وسط کتاب تست و کلاس تقویتی و استرس کنکور، چندتا دختر چادری دم در مدرسه‌ جلویم را گرفتند. به خیالم که باز تبلیغات کلاس کنکور بود، بی محلی کردم و گذشتم. چند قدم جلوتر تصویر روی تراکت نظرم را جلب کرد، خم شدم و یکی از تراکت‌های روی زمین را برداشتم. تصویر گنبد امام‌رضا بود و اطلاعیه‌ی اولین اردوی دانش‌آموزی مشهد. من که تا آن روز مشهد نرفته بودم، تراکت روی زمین را گذاشتم توی جیب مانتو مدرسه‌ام. آزاده چندبار اسمم را برد تا از حال و هوای اولین اردویی که با موسسه رفته بودم بیرون آمدم. از وقتی هوش‌مصنوعی همه‌گیر شده، کسی برای طراحی سراغم را نمی‌گیرد برای همین از اینکه آزاده سراغم را گرفت تعجب کردم. نگاهی به تصویر آزاده انداختم. آزاده گفت: برای ثبت‌نام اردوی ماه بعد یه پوستر قشنگ طراحی کن! با اینکه دیگر هیچ‌کس پوستر طراحی نمی‌کند و همه‌ی این‌کارها را هوش مصنوعی چند ثانیه‌ای انجام می‌دهد، آزاده برای کارهایی که به قول خودش خاص و حساس است به خودم زنگ می‌زند. تا اسم اردو را برد، از روی تخت پریدم پایین، زانوهایم هم انگار برگشته بود به تنظیمات نوجوانی. از ذوق صدای آزاده هم می‌لرزید. اشک‌ها روی چروک‌های صورتم را پر کرد و گفتم: حتما انجام‌ش میدم. آزاده بیست سالی هست مسئول موسسه است تا صدای زنگ هشدار ضربان قلبم را شنید گفت؛ محدثه آروم باش! بعد باهم حرف می‌زنیم. گرما سراسر وجودم را گرفت. نفسم تنگ شد و دنیا دور سرم چرخید. اولین‌باری است که می‌خواهیم این اردو را برگزار کنیم. این اردو شبیه اردوی مشهد نیست که هزاربار برگزار کردیم و قشنگ تمام ریزکاری‌هایش را بلدیم، به قول بچه‌های موسسه گیس‌مان توی اردو بردن دخترهای نوجوان سفید شده. ولی این یکی خیلی فرق می‌کند، حتی شبیه پیاده‌روی اربعین و زیارت مزار حاج قاسم هم نیست. چندبار حرف آزاده را با خودم مرور کردم؛ محدثه یه پوستر خاص می‌خوام، چون برای اولین‌بار قرار دخترهای‌ دانش‌آموز رو ببریم، می‌خوام تا تبلیغات رو دیدن جذب‌ش بشن. می‌دونی که کار هوش مصنوعی نیست چون هنوز تصویر زیادی نداره. آبی که بیمکث برایم آورد را یک نفس سر کشیدم و سعی کردم خودم را آرام کنم. چراغ فشارخون و ضربان قلبم که سبز شد، نفس عمیقی کشیدم و نشستم پشت سیستم. چقدر آرزو داشتم روزی برای این اردو پوستر طراحی کنم و امروز همان روز بود ولی چرا هیچ وقت به تصویر این پوستر فکر نکرده بودم. چرا هیچ وقت در ذهنم برای امروز رنگ و جمله و شعر انتخاب نکرده بودم. به ذهنم رسید نقشه‌ای از جهان پیدا کنم، جستجو کردم و هزارتا نقشه‌ی جهان ریخت روی صفحه نمایش. بعضی نقشه‌ها قدیمی بود و هنوز جای فلسطین نام قبلی را نوشته بود، توی بعضی‌ها هم هنوز نقشه‌ی ایالت متحده قبل فروپاشی را نشان می‌داد. یک وکتور از نقشه‌ی به روز دانلود کردم. روی نقشه گشتم و شهر مدینه را پیدا کردم. به فایل باریک‌های نور رفتم و آن را وارد فتوشاپ کردم. به فتوشاپ دستور دادم که نورها را از داخل شهر تا بیرون به کل نقشه جهان بتاباند. خروجی که گرفتم به نظرم بی‌نظیر شده بود. کرج را پیدا کردم و وکتور پروانه‌های سفید را قطار کردم تا شهر مدینه. شبیه پرواز پروانه‌ها به سمت نور. بعد گفتم: ۱۴۱۸ . فتوشاپ خودش تایپ کرد. عدد را گذاشتم توی شکم نقشه ایران و وکتور سبزه و سنبل عید نوروز را دورتا دورش چیدم. نگاهی به طرح انداختم. مانده بود نوشته‌ها. باید خاص و دلبر می‌شد. به نظرم مادر بهار اسم قشنگی بود. وقتی خود آقا، ربیع‌الانام و بهار دنیاست، مادرش می‌شود؛ مادر بهار. با فونت دبیر، وزن مشق نوشتم؛ مادر بهار‌. بعد فونت معمولی‌تری انتخاب کردم و ریز نوشتم، اولین اردوی دانش‌آموزی‌. تایپوگرافی مادربهار را کشیدم کنار این خط. مانده بود یک جمله کلیدی و طلایی نوشتم: زندگی با سفر آغاز شود سفر از دل مادر به زمین شما دعوتید تا در لحظه‌ی سال تحویل اولین زائران حضرت زهرا باشید. آزاده تا پوستر را دید گفت: مگه ضریح رو دیده بودی؟! گفتم: نه! هنوز که رونمایی نکردن. آزاده لبخندی زد و برق توی چشم‌هایش درخشید و گفت: جلسه فرمانده‌هان نوه استاد فرشچیان نقشه‌ی سه‌بعدی رو نشون آقا داد، آقا به ما هم نشون دادن. نمی‌دونی چقدر گریه کردیم. گفتم: آزاده، خوش‌به‌حالت! چه شکلی بود؟
آزاده گفت: شبیه یه چراغ گرد بود که نور از همه‌ی مشبک‌هاش می‌زد بیرون. تاج ضریح هم شبیه تاج انار بود و دورتا دورش با طلا و نقره پر بود از دونه‌های انار. گفتم: آفرین چقدر قشنگ. آزاده گفت: نوه استاد فرشچیان می‌گفت این ضریح اگه یک میلیون هم زائر هم‌زمان داشته باشه، قابلیت این رو داره که برا همه آغوش باز کنه و دور خودش جاشون بده. نمی‌دونی با همین یه جمله چقدر همه گریه کردن. گفتم آزاده شنیدی قرار بعد سال تحویل امسال، آقا محل مزار مادر رو نشون بدن و بعد ضریح رو نصب کنند. آزاده هم باشوق گفت: برا همین اردو رو گذاشتیم سال تحویل بجنب یه عطر و مداحی هم برا پوستر انتخاب کن زود بفرست. عطر الین‌موگر را انتخاب کردم، یک عطر زنانه با رنگ بنفش با نت‌های گل یاس و رایحه‌ای لطیف، چوبی و درخشان که طبع گرم هم داشت به نظرم انتخاب خوبی بود. برای مداحی هم رفتم سراغ مهدی رسولی شعری که سال‌ها قبل خوانده بود، مادر غمخوار. پوستر را فرستادم و دراز کشیدم روی تخت. انگار حالا خرج کاری شده بودم که به خاطرش به دنیا آمدم. 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
اسمش زینا است چند روز پیش به مادرش گفته بود: مامان نگران نباش! من شهید بشم به خدا می‌گم جنگ رو تموم کنه.... امروز شهید شد...
بغض قلم
آزاده گفت: شبیه یه چراغ گرد بود که نور از همه‌ی مشبک‌هاش می‌زد بیرون. تاج ضریح هم شبیه تاج انار بود
امروز که این مطلب رو گذاشتم و پیام‌های قشنگ‌تون رو دیدم خیلی خجالت کشیدم، حس کردم چقدر کم کار کردیم که یه مشق کلاس نویسندگی اینقدر مورد لطف شما قرار گرفته. چقدر نیاز داریم به نوشتن از آینده به نوشتن از آرمان‌ها و باورهای دینی و انقلابی‌مون که با همین آرزوها زنده‌ایم اما کمتر توصیف‌شون کردیم، کمتر درباره‌ی تخیل‌هامون حرف زدیم. دقیقا واکنش‌ها به مطلب قدس‌نمیای هم مثل این مطلب ویژه و جالب بود. چند وقته دوست دارم فاطمیه، ظهور و... رو با نگاه جدیدی روایت کنم، نگاهی که بشه به نسل نوجوانی که خبری از ماجرا هم نداره این روایت رو منتقل کرد. یک قسمت از فاطمیه رو هم نصف و نیمه نوشتم و داخل کانال گذاشتم، ولی این کار راضی‌ام نکرد. و نیاز به پژوهش بیشتری داشتم. اگه نظری دارید یا می‌تونید کمک کنید، ممنون میشم بهم بگید. خیلی دعام کنید. ممنونم که سیاه‌مشق‌های خط‌خطی این جوجه نویسنده رو می‌خونید و بهم امید و انرژی تزریق می‌کنید. من در مرحله‌ی رسیدن به دلگرمی و راهنمایی شما نیازمندم. 👇 قدس نمیای؟ https://eitaa.com/bibliophil/4162 👇 مصاحبه من با یک زن مرده https://eitaa.com/bibliophil/6477
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
04.Nisa_.135.mp3
3.65M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت ۱۳۵ | يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَىٰ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ ۚ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَىٰ بِهِمَا ۖ فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ أَنْ تَعْدِلُوا ۚ وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! همواره بر پا دارنده‌ى عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد، گرچه به ضرر خودتان يا والدين و بستگان باشد. اگر (يكى از طرفين دعوا) ثروتمند يا فقير باشد، پس خداوند به آنان سزاوارتر است. پس پيرو هواى نفس نباشيد تا بتوانيد به عدالت رفتار كنيد. و اگر زبان بپيچانيد (و به ناحق گواهى دهيد) يا (از گواهى دادن به حقّ) اعراض كنيد، پس (بدانيد كه) خداوند به آنچه مى‌كنيد آگاه است.   🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: ۱۲min ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
امروز سالگرد شهادت دکتر مجید شهریاری یکی از دوستانم (خانم‌فاطمه‌شایان‌پویا) شاگرد دکتر شهریاری بودند و بعد از شهادت استاد خاطرات ایشان جمع‌کردند. فاطمه خانم تعریف می‌کردند چند وقت بعد از اینکه کتاب استاد چاپ شد، رفته بودند مشهد. داخل حرم بودن که ناشر زنگ می‌زنه. میگه خبر شنیدی؟ متعجب می‌پرسند چه خبری و ناشر میگه: آقا کتاب شما خوانده و در سخنرانی خاطره‌ای از شهید که در کتاب شما اومده رو نقل کردند. چه لذت وصف نشدنی بردن خانم شایان‌پویا. 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils