فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبح اول ماه رجب
معطر به عطر خوش صلوات 🌸
بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💖
و خاندان مطهرش 🌸 🍃
💗اللّهُمَّ
✨🌸صَلِّ
✨✨💗عَلَی
✨✨✨🌸مُحَمَّد
✨✨✨✨💗وَ آلِ
✨✨✨✨✨🌸مُحَمَّد
✨✨✨✨💗وَ عَجّلْ
✨✨✨🌸فَرجَهُمْ
✨✨💗وَ اَهْلِکْ
✨🌸اَعْدَائَهُمْ
💗اجمعین
زندگیتون بیمه با ذکر صلوات🌸🍃
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای اول ماه برای رفع گرفتاریها باصدای بلند در منزل پخش کنید
🌴💎🌼💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
17.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 شاگردان مكتب اباالفضل
📽 برشی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مستند #روایت_فتح (شلمچه) با گفتاری زیبا و شنیدنی از سید اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی
🎙#شهید_آوینی : اینجاست آن مدرسهای كه تلمیذهای مكتب ولایت را به خود می خواند ، شاگردان مكتب اباالفضل ، مكتب وفاداری ؛ و جز وفاداران را بدینجا راه نمی دهند. چند قدم جلوتر جایی است كه قاسم با خدا وعدهی دیدار دارد و چه غم ، كه از بركت سحر شهیدان است كه ما در انتظار رؤیت خورشیدیم. اینجا میعادگاه وفاداران است ، شاگردان مكتب حضرت اباالفضل ، آنان كه به زبان حال « وا ان قطعتم یمینی » می سرایند و در راه حمایت از دین و امامشان دست می دهند و سر می بازند و لیاقت دیدار می یابند...
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
👌 صحنه هایی زیبا از حضور علمدار جبهه ها سردار شهید حاج حسین خرازی در خطوط اول نبرد در عملیات عاشورایی #کربلای_۵
#دفاع_مقدس
#روایت_فتح
#رزمندگان_اسلام
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
🇮🇷
باسلام
هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم
🌷 پاسدار شهید سعید حاج سید احمدی
♦️ از فیلمبرداران متعهد و پرتلاش گروه تلویزیونی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
🌷 تولد ۱۲ دی ۱۳۳۳ تهران
🌷 شهادت ۲۲ دی ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۵ شلمچه
🌷 سن موقع شهادت ۳۲ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا، امام شهدا و شهدایی که امروز سالگرد شهادتشان میباشد و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاءالله
باسلام
هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم
🌷 بسیجی شهید حبیب الله آذری
🌷 تولد اول تیر ۱۳۴۲ فریدون کنار مازندران
🌷 شهادت ۲۲ دی ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۵ شلمچه
🌷 سن موقع شهادت ۲۳ سال
🌷 امروز سالگرد این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از وصیت نامه این شهید عزیز
✅ به شما عزیزان توصیه می کنم که مطیع امر رهبر باشید
✅ در دفاع از میهن از هیچ چیز دریغ نکنید، چرا که دفاع از میهن دفاع از ناموس است و مرگ باعزت بهتر اززندگی با ذلت است.
✅ نماز اول وقت را فراموش نکرده و مساجد را خالی نگذارید و باهم متحد باشید تا دشمن دربین شما نفوذ نکند.
✅ از خواهرانم می خواهم که در حفظ حجاب خود نهایت کوشش را داشته باشند که حجاب آنان کوبنده تر از خون شهیدان است.
🤲 شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
♦️ معرفی شده در ۲۲ دی ۱۳۹۹
باسلام
هر روز را بایاد شهدا آغاز کنیم
🌷 طلبه بسیجی شهید محمد حسین عرب زاده
🌹تولد ۱۳۳۶ زرند کرمان
🌷 شهادت ۲۲ دی ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۵ شلمچه
🌷 سن موقع شهادت ۲۹ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ عزیزان من، مقداری به خودتان و اطرافتان فکر کنید. هر روز چند بار شیطان را شناسایی کنید و کمینگاه های او را زیر نظر داشته باشید که مبادا یک بار از راهی که احتمال هم نمی دهید فریبتان دهد
✅ برادر و خواهر، در همه احوال مواظب شیطان باشید، گاهی شیطان هایی که همراه ما زندگی می کنند از نظر ظاهر مثل خود ما هستند، ولی بسیار خطرناکند و شیاطینی هستند درجلد انسان
✅ شیطان و خط شیاطین را بشناسید و با آنها مبارزه کنید. خداوخط خدا را بشناسید و با تمام کوشش حامی آن باشید که راهی جز راه خداوند به سعادت و کامیابی نخواهدرسید.
✅ به آنچه امام امت می گوید عمل کنید وهمیشه جز و یاران واقعی این مرد بزرگ باشید
🤲 شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
♦️ معرفی شده در ۲۲ دی ۱۴۰۰
باسلام
هر روز را بایاد شهدا آغاز کنیم
🌷 پاسدار شهید سید رضا طباطبایی
🌷 تولد ۱۰ مرداد ۱۳۴۲ دلیجان
🌷 شهادت ۲۲ دی ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۵ شلمچه
🌷 سن موقع شهادت ۲۳ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ وصیتم به ملت قهرمان ایران این است، توجه داشته باشید که درکارهاى خود جز به خدا، دل به چیز دیگرى نبندید و از هرآنچه غیرخداست چشم پوشیده و بدانید کارى که براى خداوند متعال انجام گیرد شکست و زوال و فراموشى درآن راه ندارد
✅ سخنى چند با مسئولین امور و آن اینکه قدراین ملت مظلوم مستضعف حزب الهى را بدانید که به همت و تلاش این امت حزب الهی بود که شما به این مقام و منصب رسیدید
✅ من به آن دسته از مسئولینى که حاضر نیستند، خود را با انقلاب و درخط امام قرار دهند و هنوز هم که هنوز است کارشکنى کرده و چوب لاى چرخ انقلاب میگذارند و سعى میکنند که با اعمال ضدانقلابى خویش چهره انقلاب را لکه دار و مردم مسلمان را از انقلاب جدا کنند هشدار میدهم که هرچه سریعتر بخودآیند و دست از این عمل خلاف اسلام و انقلاب برداشته و به راه اسلام باز آیند و گرنه قهرانقلابى این ملت همانطور که بنى صدر و امثالهم را به دیار نیست و نابودى فرستاد شما را هم بزودى زود مفتضح و به زباله دان خواهند ریخت.
✅ خواهرانم از شما میخواهم در حفظ و رعایت حجاب خود کوشا باشید
🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
♦️ معرفی شده در ۲۲ دی ۱۴۰۱
باسلام
هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم
🌷 پاسدار مدافع حرم شهید محمد کامران
🌷 تولد ۹ اردیبهشت ۱۳۶۷ اصفهان
🌷 شهادت ۲۳ دی ۱۳۹۴ خانطومان حلب سوریه
🌷 سن موقع شهادت ۲۷ سال
🌷امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ در پایان از تمامی همکاران، برادران و خواهران دینی خود درخواست دارم که نکند مانند مردم کوفه پشت رهبری را خالی بگذارید و او را تنها بگذارید که گرگهای درنده آماده این چنین موقعیتهایی هستند.
✅ از خواهرانم میخواهم که با حیای خود، سرخی خونم را هدر ندهند
✅ و از برادرانم نیز خواهانم که غیرت علوی خود را حفظ کنند و به دنیا نفروشند.
✅ بنده خونم و شاهرگم را میدهم تا مردم ایران، تمامی شیعیان و مسلمانان جهان در آرامش و آسایش زندگی کنند و جانم را فدای امر و دستور امام خامنهای و سردار و سرلشگرم حاج قاسم سلیمانی میکنم
✅ انشاءالله خداوند حافظ مملکتم باشد
🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا، امام شهدا و شهدایی که امروز سالگرد شهادتشان میباشد و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
🔰پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
✍️ خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم.
درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم.
شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت شهید سلیمانی