🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐°
°💐🍃💐
🍃💐
💐°
【 تـوسـل روز #چهـارشنبـه 】
✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨
🍃🌸یا اَبَا الْحَسَـنِ یا مُوسَى بْنَ جَعْفَـرٍ
اَیُّهَـا الْکاظِـمُ یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله
🍃🌸یا اَبَا الْحَسَـنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُوسی
اَیُّهَـا الرِّضـا یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله
🍃🌸یا اَبا جَعْفَـرٍ یا مُحَمَّـدَ بْنَ عَلِی
اَیُّهَـا التَّقِىُّ الْجَـوادُ یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله
🍃🌸یا اَبَا الْحَسَـنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّـدٍ
اَیُّهَـا الْهـادِى النَّقِـىُّ یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله
💐
🍃💐
°💐🍃💐 @bidaravelayat1
🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐°
🔷گزیده ای از وصیت نامه شهید ادیانی🔷
به راهی می روم که حسین(ع) پرچمدار قیام خونین، رفته است.
سر نماز رزمندگان اسلام را دعا کنید.
برای شادی روح همه ی شهدای اسلام و این شهید بزرگوار سیدشجاع الدین ادیانی صلوات🌷🥀✨
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
@bidaravelayat1
💐🍀💐🍀💐🍀💐
🔰مختصری از زندگینامه شهید سید شجاع الدین ادیانی
|🕊☘🌼|
💐 شهید ادیانی در سوم خرداد ماه ۱۳۲۰ در روستای گالش کلا لفور سوادکوه بدنیا آمد.
ایشان در خانواده مذهبی بزرگ شده و خواندن قرآن و بجا آوردن نماز و کار و فعالیت جهت کسب روزی حلال از اهم واجبات ايشان بوده است.
در طول جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ایشان سه بار داوطلبانه و بعنوان بسیجی به جبهه رفته و در سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ از ناحيه نخاع گردنی جانباز و در پانزدهم اردیبهشت ۱۳۶۶ نداي حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمدند.
🕊🥀 مزار ایشان در امام زاده اسماعیل گونی بافی قائمشهر است.
روحش شاد یادش گرامی و راهش پر رهرو باد🌺🍃
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
@bidaravelayat1
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🍃نگاهی کوتاه به زندگی با برکت:
شهید محمد اسلامی نسب در سال 1333 در روستای لايزنگان داراب فارس دیده به جهان گشود.
دوران تحصیلات را در روستای خود گذراند و در سال 1349 به شيراز آمد و در حوزه علمیه مشغول تحصیل شد.
در سال 53 ازدواج کرد که ثمره این ازدواج 2 پسر و 3 دختر بود.
پس از پيروزی انقلاب طولي نکشيد که جنگ کردستان شروع شد با شنيدن پيام امام روانه کردستان شد و به مدت سه ماه دليرانه جنگيد و پيروزمندانه به شيراز برگشت .
هنوز خستگي جنگ کردستان را در بدن داشت که جنگ تحميلي عراق شروع شد. و او داوطلبانه به نيروهای شهيد چمران ملحق شد و از اولين کساني بود که لباس مقدس پاسداري پوشيد و با سمت گروهان و فرمانده گردان در عملیاتهای فتح المبين ، والفجر 2 ، عمليات بدر (که از ناحيه چشم مجروح شد)، عمليات والفجر 8 (دراین عملیات شيمياي شدند) شرکت کردند.
شهید محمد اسلامی نسب سرانجام در چهارم دی ماه 65 در عملیات کربلای 4 پس از پيشروی در خاک عراق به فيض عظماي شهادت رسيد.
پیکر پاک و مطهرش پس از مدتی مفقودیت به شیراز انتقال یافت و با حضورگسترده مردم شیراز ضمن تشییع با شکوه در گلزار شهدای شیراز به خاک سپرده شد.
🍃 در آسمان
اوايل سال 1363 بود، بعد از عمليات خيبر که منطقه عملياتی تثبيت شده بود، از طرف قرارگاه های عمل کننده، نام تعدادی از فرمانده يگان ها جهت زيارت بی بی حضرت زينب(سلام الله علیها) اعلام شد.
نام حدود چهل نفر از فرماندهان استان فارس هم جهت زيارت اعلام شده بود. روز موعود فرا رسيد و همگی با هم سوار بر هواپيما بوئينگ 747 از فرودگاه مهرآباد عازم دمشق شديم.
هواپيما که در آسمان آرام گرفت، ديدم محمد که کنار «حاج مهدی زارع» نشسته بود، آرام از صندلی بلند شد و به راهرو وسط هواپيما آمد و به سمت اتاقک خلبان رفت. در بين راه شانه کوچکی را هم از جيب پيراهنش بيرون کشيد و دستی به موهای سر و ريش های بلندش کشيد. رفت تا پشت پرده ای که قبل از اتاقک هواپيما بود و از ديد پنهان شد.
چند دقيقه بعد خلبان وضعيت آب و هوا و مسير پروازی را شرح داد. پس از اتمام صحبت های خلبان، ميکروفن بلافاصله روشن شد.
اين بار صدای زنگ دار يک مرد بود که پس از گفتن بسم الله الرحمن الرحيم ، طلب صلوات کرد.
صدای صلوات حدود چهارصد مسافر در هواپيما پيچيد.
بلافاصله شناختمش.
صدای محمد بود. صدای صلوات مسافران که قطع شد، محمد کلامش را اين گونه ادامه داد:"با توجه به اينکه در مسير زيارت حضرت زينب(سلام الله علیها) هستيم با اجازه شما کمی از مناقب و فضائل حضرت زينب(سلام الله علیها) براي شما می گويم."
صدای مهربانش همه را روی صندلی های خود ميخ کوب کرده بود.
در اين ميان عده ای هم که به قصد تفريح و گردش يا هر چيز غير از زيارت، سوار اين هواپيما شده بودند، شروع کردند به غُر زدن...
-اينجا هم دست از سرمون بر نمی دارن...
-ما را بگو آمديم خارج کشور يه نفس راحت بکشيم...
محمد بی توجه به اين اعتراضات صحبت های خودش را ادامه داد.
نفوذ کلامش کم کم اثر خود را در حضار نشان می داد .
به حدی که تعداد اندک بانوانی که با خارج شدن از مرز هوايی ايران حجاب را برداشته بودند، دوباره حجاب را روی سر خود گذاشتند.
محمد در انتهای سخنانش شروع کرد به روضه خواندن و ذکر مصائب اهل بيت(علیهم السلام) در شام.
او نوحه می خواند و مسافران با اشک او را همراهی کرده و آرام به سينه می زدند.
قبل از اينکه کلامش را تمام کند، گفت:"دوستان اگر تمايل دارند بعد از صرف ناهار در مورد عمليات خيبر که به تازگی توسط برادران در جزاير مجنون انجام شده است توضيحاتي بدهم،با صلواتی بلند اعلام آمادگی کند."
صدای صلوات محکم مسافران در هواپيما پيچيد...
بعد از صرف ناهار،مهماندار کنار صندلی محمد آمد و از ايشان خواست تا با او همراه شود.
محمد با متانت از صندلی خود بلند شد و به دنبال مهماندار تا در ميانی هواپيما رفت. مهماندار ميکروفون تلفن مانند را به دست محمد داد.
حالا همه صورت استخوانی و لاغر محمد را می ديدند که برايشان از رشادت های رزمندگان در عمليات خيبر می گفت.
يادی از ابراهيم ايل، يل تيپ امام سجاد(علیه السلام) و محمد سلطان آبادی مسوول محور شناسايي لشکر 19 فجر کرد...
هيچ کس از صندلی اش تکان نمی خورد. همه محو صحبت های محمد شده بودند. محمد کمکم صحبت هايش را به حضرت زهرا(سلام الله علیها)رساند و شروع کرد به ذکر مصيبت خانم حضرت زهرا(سلام الله علیها)، اما اشک ديگر امانش نداد...
راوي: احمد عبداله زاده
🍃قسمتي از صحبت های شهید محمد اسلامی نسب
🌷 شهادت آنچنان شيرين و لذت بخش است كه با هيچ كدام،از وعده هاي دينوي او را مقياسي نيست.
شهادتي كه دشمن با هيچ سلاحي عليه او نمي تواند به مبارزه در آيد و همه تيغ هاي دشمن در مقابلش كند و بي اثر است.
🌷من هر وقت نام مبارك بي بي فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)را به زبان ميارم نا خودآگاه از خود بي خود ميشوم و مطمئن هستم كه ايشان ما را شر منده نميكنه .
🍃کتابخانه خیاطی
محمد همیشه موتور گازی اش را پشت در خیاطی پارک می کرد.
چشمم به خیاطی محمد افتاد، دیدم پسر بچه ای که در محل به شیطنت معروف بود و همه از دستش عاصی بودند، موتور محمد را برداشت و شروع کرد به دویدن .
محمد سریع از خیاطی آمد بیرون و دنبالش شروع به دویدن کرد.
تا به موتور رسید، پسر موتور را رها کرد و موتور ول شد روی پای محمد. دردی را که در پای محمد بود، می شد از صورت در هم جمع شده هاش احساس کرد.
چند روزی از آن حادثه می گذشت .
یک روز اتفاقی چشمم افتاد به مغازه ی محمد.
خودش بود ؛ همان پسر شرور .
لبخند به لب ، کتابی را ورق می زد و از مغازه ی محمد خارج می شد.
او هم با تمام چغری و قلدری اش رام صحبت های دل نشین خیاط محل شده و عضو کتابخانه ی خیاطی آقای اسلامی نسب!
منبع: کتاب دیدار با اسلامی نسب، نویسنده مجید ایزدی
🍃سردار "محمدنبی رودکی" فرمانده لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس و روایت خاطرهای از حضور رهبر معظم انقلاب در مقر لشکر در اهواز و تماشای فیلم مصاحبه شهید "محمد اسلامی نسب" :
شهید "محمد اسلامی نسب" فرمانده گردان امام رضا(علیه السلام) لشکر در عملیات کربلای 4 بود. او سالها مسئولیت آموزش لشکر را بر عهده داشت. قبل از عملیات والفجر 8 از من خواست که در خط مقدم و در کنار نیروهای عمل کننده حضور داشته باشد. در آن عملیات او را با حفظ سمت، مسئول محور عبور قایقها و گردانها از اروندرود قرار دادم.
پیش از آغاز عملیات کربلای 4، به قول ما شیرازیها دوباره پایش را در یک کفش کرد و گفت: من دیگر نمیخواهم در آموزش بمانم و میخواهم جزو نیروی عمل کننده باشم. در نتیجه گردان امام رضا(علیه السلام) را تشکیل داد و خود فرماندهاش شد.
ماموریت او و نیروهایش در کربلای 4 این بود که پس از گردانهای خط شکن وارد منطقه پنج ضلعی بشود و مقر تیپ عراقیها را بگیرد. شب عملیات به علت موانع زیادی که روبروی مقر تیپ بود و تیربارچی آنها بر نیروها تسلط داشت، نیروهای گردان امام رضا(علیه السلام) زمینگیر شده بودند.
شهید اسلامی نسب با من تماس گرفت و گفت: حاج نبی تیربار عراقیها تلفات زیادی از ما گرفته است، میخواهم خودم بروم آن تیربار را خاموش کنم. او به همراه بیسیمچی و یکی دو نفر از نیروهایش رفت، همان لحظه که نارنجکش را پرتاب کرد و به سنگر تیربار عراقی خورد، یک تیر نیز بر گلویش نشست و با ذکر یازهرا(سلام الله علیها) به شهادت رسید.
قبل از این عملیات، خبرنگاری با او مصاحبه کرده بود و گفته بود: "ما در عملیات آینده پیروز میشویم. در این عملیات کسی ما را پشتیبانی میکند که هر وقت نام او را بر زبان میآورم." در همین حین بغض گلویش را گرفت و چند لحظهای سکوت کرد و اشک ریخت. دوباره ادامه داد و گفت: "من هر بار نام بیبی را بر زبان میآورم از خود بی خود میشوم." این بار هم برای چند لحظه سکوت کرد و اشک ریخت.
ما در آن عملیات پیروز نشدیم، پس از فرماندهان به این نتیجه رسیدند که چون دشمن سرمست از ناکامی ماست فرصت خوبی است تا در مدت زمان کوتاهی دوباره عملیات کنیم. لذا عملیات کربلای 5 با رمز یازهرا(سلام الله علیها) انجام شد و پیروز شدیم.
مرداد 67، حضرت آیت الله خامنهای که آن وقت رئیس جمهور و رئیس شورای عالی دفاع بودند به پادگان شهید دستغیب لشکر در کوت عبدالله اهواز آمدند.
ما عکس فرماندهان شهید لشکر را در آنجا نصب کرده بودیم. آقا تشریف آوردند. ایشان به عکسهای نگاه میکردند و زیر لب آیهی بشارت را زمزمه میکردند. حضرت آقا وقتی به عکس شهید اسلامی نسب رسیدند، تامل بیشتری کردند.
پس از آن ویدیوی مصاحبه شهید اسلامی نسب را به نمایش گذاشتیم.
🌷آقا فیلم را به دقت نگاه میکردند. وقتی فیلم به آن بخش از مصاحبه شهید اسلامی نسب رسید که میگفت: "من هر بار نام او را بر زبان میآورم..."
🌷در آن سکوت حضرت آقا فرمودند: "بگو... بگو که با ایشان ارتباط داری."
سپس آقا نگاهی به من کردند و گفتند: آقای رودکی ایشان قبل از انقلاب چکاره بودند؟ گفتم: شغلش خیاطی بود و چهار فرزند دارد و از اعضای هیاتهای مذهبی بود. حضرت آقا فرمودند: همان که ریشه دارند.
سپس ایشان دستور دادند که فیلم را برایشان بفرستم.