🌸 پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله فرمودند:
🌿🌷 بِالصَّبرِ يُتَوَقَّعُ الفَرَجُ، و مَن يُدمِنْ قَرعَ البابِ يَلِجْ. 🌿🌷
🕊🌾 با شكيبايى، انتظار گشايش مى رود و كسى كه پيوسته درى را بكوبد [عاقبت] آن در به رويش باز مى شود. 🌾🕊
📙 بحار الأنوار، ج ۷۱، ص ۹۶، ح ۶۱ 📙
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
🌷 امیر المومنین (علیه السلام) فرمودند :
🌹 ای بندگان خدا! شما را به ترک دنیایی سفارش میکنم که شما را رها میسازد ، گرچه شما رهایی از آن را دوست ندارید.
📗 نهج البلاغه ، خطبه ۹۹
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
〽️ عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود. روزی به آبادی دیگری رفت
✿ عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
◇ مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: فلان عابدبود،
◇ نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم،
عابد قبول نکرد.
❗️ نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد، وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟
❗️ عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان دادی!
🔅امام جعفرصادق(عليهالسلام):
عمل خالص آن عملی است که دوست نداری درباره آن، احدی جز خدای سبحان از تو تعريف و تمجيد کند.
📚اصول کافی، ج 3، ص 26
ملتمسم به دعاتون
فضایل مولا از زبان پیامبر صلی الله علیه واله
أَبْصَرُ الْمُؤمِنِینَ
☑️روزی رسول خداصلی الله علیه وآله دستی به کتف علیعلیه السلام زده و فرمود: ای علی! هفت خصلت در تو هست که هیچ یک از قریش نمیتواند با تو رقابت و احتجاج کند.
آن هفت خصلت چنین است:
*تو اولین ایمان آورنده به خدا از بین مؤمنان و
*وفادارترین آنان به عهد خدا و
*برپادارترین فرد به امر خدا و
*تقسیم کننده به تساوی و
*عادلترین آنها با مردم و
*عالمترین آنان به قضایا و حوادث میباشی و
*کسی هستی که روز قیامت درجه و مزیتش از همه عظیمتر است».
بحارالانوار، ج 38، ص 10
التماس دعا دارم
حکایتی جالب که شاید برای شما هم پیش ٱومده
〽️ در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛ آقا این بسته نون چند؟فروشنده با بی حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن!
◇ پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت: نمیشه کمتر حساب کنی؟!! توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛ نه، نمیشه!!
✿ دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد! درونم چیزی فروریخت... هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم. از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم! یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم. این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود! به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون! پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم.
〽️ پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه! چه حس قشنگی بود...اون روز گذشت...شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ، با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛
◇ ازم گُل میخری؟
با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟
گفت دو هزار تومن داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی!
◇ با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا پول خرد ندارم! و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم... اشکال نداره، این یه گل رو مهمون من باش!! بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛ این یه گل رو مهمون من باش!!
❗️ از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم! صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل که صاحب یه مغازه ی لوکس تو بهترین نقطه ی شهر تهران بود، از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت اما یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی گل فروش دوست داشت یه گل مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت.
✿ الهي كه صاحب قلبهای بزرگ دستاشون هیچوقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیارو گلستون کنن"
🔴ارواح قبل از عالم ذر(عالم ارواح)
✍ مفضل بن عمر مي گويد حضرت صادق علیه السّلام فرمود:خداي تعالي ارواح را دو هزار سال قبل از خلقت بدنها آفريد، و از اولين و آخرين، از آدم ابوالبشر تا روز قيامت، شريف ترين، و برترين روحها، ارواح محمد، علي، فاطمه و حسنين و ائمه نه گانه از نسل حسين بن علي (يعني چهارده معصوم عليهم السّلام) هستند كه خداي تعالي آنان را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرد،
نور چهارده معصوم عليهم السلام همه جا را فرا گرفت و جهانگير شد، آنگاه از جانب حق تبارك و تعالي خطاب آمد كه اينانند دوستان و اولياء من، و اينها هستند حجتهاي من بر همه مخلوقات من.🌸
(لذا حضرت صديقه ، حجت الله و ولية الله است به نص خود حضرت احديت (جلت عظمته ) هيچيك از آفريدگانم نزد من محبوبتر از آنان نيست، بهشتم را براي دوستان آنها، و آتش دوزخم را براي مخالفين و اذيت كنندگان آنان آفريده ام، پس ولايتشان امانت من است در نزد مخلوقاتم...
به جز اين برگزيدگان من، آيا كيست كه بتواند اين بار امانت را با تمام سنگينش بر دوش كشد و يا مدعي اين مقام باشد؟....
هنگامي كه خداي عزوجل آدم و همسرش حوا را در بهشت ساكن گردانيد و آنها به مكان و منزلت چهارده معصوم صلوات الله عليهم نظر افكندند و مشاهده كردند كه مقامات آنان اشرف منازل اهل بهشت است، عرض كردند:
🌸
پروردگارا، اين مقام والاي چه كساني است؟
خطاب آمد كه سر بلند كنيد و به ساق عرش من نظر افكنيد. آدم و حوا، هنگامي كه سر به سوي عرش الهي بلند كردند، مشاهده كردند كه نام محمد، علي، فاطمه، حسن، و حسين و ائمه بعد از آنها با خط نور از جانب خداي جبار بر ساق عرش نوشته شده است، عرض كردند:
پروردگارا، اين چه كرامتي است كه به اين چهارده تن داده اي، و اين مقام و منزلتي است كه به آنان عطا فرموده اي؟
خدايا، سبب چيست كه اين موجودات در نزد تو شريف ترين و محبوب ترين مخلوقاتند، خداي عزوجل فرمود:
يا آدم، اگر اين چهارده تن نبودند تو و همسرت را نمي آفريدم، اينان خزانه داران علم من و امينان اسرار من هستند.
📚بحار الأنوار / ج 26 / صفحة320
📚فاطمه زهراء سلام الله عليها،اثر علامه امینی،ص134
ملتمس دعایتانم
شهید مدافعحرم عباسعلی علیزاده
از برجستگیهای فراز حضور شهید علیزاده در جبهه مقاومت که همواره بهعنوان رویدادی برجسته در ذهن همرزمان وی جای گرفت، به غنیمتگرفتن تانک T55 در شهر خلصه بود؛ تا آنجا که لقب «بازِ شکاری» را بر او گذاشتند و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به پاسِ این شجاعت، انگشتر متبرک به انگشتان حضرت آقا را به ایشان پیشکش کرد.
همچنین تسلط عباسعلی به زبان عربی موجب برقراری ارتباط یگانهای نظامی مستقر با مردم مناطق سوریه میشد و این خود، فرصتی را برای انتقال فرهنگی دو کشور و نیز صمیمیّت میان شهید علیزاده و رزمندگان سوری را موجب میشد. این صمیمیت تا آنجا عمیق شد که سوریها با اینکه ایشان از سادات نبودند اما عنوان «سیدعباس» را که حکایت از آقایی و بزرگی عباسعلی داشت، برای او برگزیدند...❤️
💔🕊بسم رب الشهداءوالصدقین...
⚘🕊کانال شهدایی سربازان همیشه بیدار ولایت رادر ایتاهمراهی کنیدوبه دوستان خود معرفی کنید..
🕊⚘شادی روح والامقام امام راحل وشهدای عزیز فاتحه صلوات..... 💔
@bidaravelayat1
💔🕊بسم رب الشهداءوالصدقین...
⚘🕊کانال شهدایی سربازان همیشه بیدار ولایت رادر ایتاهمراهی کنیدوبه دوستان خود معرفی کنید..
🕊⚘شادی روح والامقام امام راحل وشهدای عزیز فاتحه صلوات..... 💔
@bidaravelayat1
کمیل:
یک چی بگم ازسال ۱۳۶۲ نمیدونم شما اسمش را چه می گذارید:
خلاصه خیلی ازبچه های گردان ابوذر جمعی لشکر ۷ ولیعصر(عج) درحین عملیات چه شهید شدند وچه زخمی .
قسمت ماهم شد مجروحیت، ازرور اول پرستارها اعصاب مرا خراب کردند، مدام بهم می گفتند برادر شولی ،برادر شولی .بهشون می گفتم بابا (چ) فامیلم است .شولی پیش وند فامیلی است .بگویبد(چ) ولی برعکس تند تند می گفتند برادر شولی .من هم محلشان نمی گذاشتم، ولی پرستارها ول کن نبودند.
وقتی می گفتند برادر شولی .می گفتم زهر مار .شولی نداریم .(چ) داریم .
تا یک روز دکتر اومد سراغم ویزیت کند .
به زبان محلی گفتم (آه دکتر .،مونه زیتر مرخص کن ،این پرستارها لیوم کردند- آقای دکتر مرا زودتر مرخص کن .پرستار دیوانه ام کردند) دکتر گفت چرا عزیزم؟ که یکی ازپرستارها اومد تو اتاق گفت برادر شولی رادیولوژی دارئ ؟ گفتم مرض و برادر شولی .حناق و برادر شولی ،دیگه نیایی تو اتاق، دکتر گفت قضیه چیه ؟ گفتم به اینها بگو ،نگویند شولی بگوئید (چ) ،حساس شدم به گفتن اینها .
دکتر زد زیر خنده .حالا نخند وکی بخند ومن هم بربر نگاهش میکردند وبه زبان محلی گفتم (بخت بُوم یو لیوه وابید)دکتر که متوجه شد چه گفتم بدتر خنده اش گرفت .
بعد گفت حالا فهمیدم قضیه چیه .
بعد گفت شولی یک آشی است توی یزد مردم خیلی دوستش دارند .
گفتم من اش نیستم .هلاهل هستم. دکتر بدتر خندید .هرچه به دکتر گفتم ترخیص کن بروم نقاهتگاه شهرم .قبول نکرد .تا بفکر افتادم از بیمارستان فرار کنم و برگردم جبهه و غیر خودم ۷ تا ازبچه های گردان هم بستری بودند .آنها هم فکر مرا داشتند.
تا یک روز به بهانه رادیولوژی شنل پرستاری را انداختم روی شانه ام و لباس فرم نظامی را قائم کردم زیر شنل .هوا بارانی بود .
بقیه بچه ها همینکار را کردند وقتی قصد عبور از پست حراست را داشتیم دیدم یکی گفت همینها هستید نگذارید بروند .وقتی نگاه کردم دیدم رئیس ایستگاه پرستاری بخش است .
خلاصه مارا برگردانند بخش ولباس های فرم مارا هم گرفتند .
تآ بعد یه یک ماه و نیم دیگر ترخیص شدیم .موقع ترخیص گفتم کو لباسهایم. گفتند .سوخت .
گفتم چی سوخت ؟ گفت لباسها .کهنه شده بودند .وازطرفی شماها ازبیمارستان فرار نکنید تا خوب شوید .
گفتم بشر پس چکار لباس های ما داشتی ،حالا با چی ازاینجا خارج شویم ؟
گفت .کت وشلوار ؟
گفتم چی ؟
گفت کت وشلوار .
گفتم .نخیر .ما اهل کت وشلوار نیستیم .لباس نظامی، گفت اینجا که پادگان نیست .
خلاصه ۸ نفرمان ترخیص شدیم. هر ۸ نفر کت وشلواری یک شکل یک رنگ ..عین زندانیها .
گفتم من اینطور تو شهر نمی روم. جلب توجه میکنیم ومن خجالت می کشم.
خلاصه جایی راهم بلد نبودیم. جلوی بیمارستان ایستاده بودیم. یک وانت بار اومد ازش پرسیدم ،سپاه یزد کجاست .گفت بپرید بالا توراهم است .
ما هم رفتیم پشت وانت .
بعد طی مسافتی راننده ایستاد وگفت اونجا سپاه یزد است .
ماهم رفتیم طرف نگهبانی وگفتم با فرماندهی کار داریم .تماس گرفتند با داخل وبعد اجازه عبور دادنند .رفتیم پیش فرماندهی وگفتیم بچه خوزستانیم و..........مارا ازدست این لباسها راحت کنید .
فرماندهی تماس گرفت با تدارکات و دستور داد بهمون لباس فرم دهند .
وقتی رفتیم پیش مسول تدارکات گفت ..بچه ها حکایت چیه ؟ دوباره حکایت لباسها را گفتم.اول یک نگاهی بهمون کرد وبعد زد زیر خنده .حالا نخند وکی بخند .
خوب که خندید. گفتم اگر تمام کردی بلند شولباسها رو بهمون بده.
بعد تعویض لباسها .کت وشلوار و بلوز را دادیم به تدارکات .گفت .ببرید .اینجا کسی استفاده نمیکند .
وقتی خداحافظی مسول تدارک که هنوز می خندید دنبالمان آمد تا درب دژبانی. گفت بچه ها بازهم سر بزنید .
گفتم (نه دردت منه تشنیم همی یک بار سی ۷ پشتمون بس بید .،ایما آش نیدیم).
یادش بخیر
✍....کمیل
محبوبترین مخلوق نزد خدا
1. محبوب ترین مخلوق نزد خدارسول خدا صلی الله علیه و آله: «وَلَمَوْلُودٌ فِی أُمَّتِی أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْس.»
«همانا یک نوزادِ متولد شده در امّتم، از آنچه خورشید بر آن می تابد، نزد من محبوب تر است.»🌕✨
. مستدرک الوسائل، ج 14، ص 153 .