eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
∘ زمانِ‌حضوردرسوریه ∘ محمدرضاخواب‌مےبیندکه ∘ خانمےبا‌چهره‌اےنورانے ∘ محمدرضارافرامےخواندومےگوید ∘ آمده‌ام‌تاشمـــارا ∘ خدمتِ‌پسرم،حسیـــن‌علیه‌السلام‌ببَرم ∘ محمدرضاباگریـــه‌ ∘ نامِ‌ایشان‌رامےپرسدوَآن‌خانم،‌ ∘ خودرادختـــرپیامبـــرﷺمعرفےمےکند! •|🕊|• •|🗣|• •|💌|• ‌ "شهــ گمنام ــیـ
چقدرها بی بابا شدند تا ما با بابایمان بمانیم ما ،بابایمان را دراغوش میگیریم اما آنها عکس بابایشان را نازدانه های "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 #هنوز_سالم_است #قسمت_سوم بقیه بستنی هایش را که میفروخت،ب
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺 محمدرضا تازه نُه ماهش شده بود.خوش مزگی میکرد ودل از مادر می برد. تاتی تاتی دور اتاق چرخی زد و رفت سمت پله ها،دل مادر ریخت.صدا کرد «محمدرضا!محمدرضا!نرو مادر،کجا می روی؟ بیا پیش خودم.وای خاک برسرم !نرو محمدرضا،از پله ها می افتی» محمدرضا از پله ها پایین رفت.مادر نگاهی به پای پردردش که در گچ بود کرد وبه تقلا افتاد.محمدرضا حالا رسیده بود به حوض.دست توی آب می زد و شادی می کرد.مادر هرچه صدا میزد،فایده ای نداشت. محمدرضا از لب حوض خم شد طرف آب.دل مادر از جا کنده شد و جیغ بلندی کشید. محمدرضا افتاده بود توی حوض و داشت دست و پا میزد.می رفت زیر آب وبالا می آمد.مادر هم جان می کند آن بالا.بال بال می زد و فریلد می کشید.؛ اما کسی در خانه نبود. دیگر داشت از حال می رفت که خواهرش از در آمد.حال مادر را که دید و اشاره اش را رفت سراغ حوض و محمدرضا را بیرون آورد. محمدرضا نفس نمی کشید. چند بار به پشتش زد،خم و راستش کرد،دعا خواند و صلوات فرستاد تا نفسش بالا آمد. خدا محمدرضا را پس داده بود. محمدرضا یک ساله بود وتازه برای خانه برق کشیده بودند.هنوز سیم کشی تمام نشده بود و سر بعضی از سیم ها لخت بود.محمدرضا نشسته بود توی ایوان،داشت با کلید برق ور می رفت و گوشش به حرف های مادر بدهکار نبود. دستش توی دهانش بود و هی کلید را روشن و خاموش میکرد. ناگهان دستش به سیم برق خورد.از جا کنده شد وپرت شد توی حیاط.غلتی زد و افتاد توی پاشوی حوض.دیگر تکان نمی خورد.مادر ضجه می زد و ناخن به صورت می کشید.نیم ساعتی گذشت تا خدا دوباره خواهر را رساند. ادامه دارد..... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
*💚بخوان دعای فرج را..♡* *♡بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* *اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخَفآءُوَانْکَشَفَ الْغِطآءُوَانْقَطَعَ الرَّجآءُوَضاقَتِ الاَْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُوَاَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِوَ الرَّخآءِاَللّهُمَّ صَلِّ‌عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّداُولِی‌الاَْمْرِالَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنابِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّابِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاقَریباًکَلَمْحِ‌الْبَصَرِ اَوْهُوَاَقْرَبُ یامُحَمَّدُیاعَلِیُّ یاعَلِیُّ یامُحَمَّداِکْفِیانی فَاِنَّکُماکافِیانِ وَانْصُرانی‌فَاِنَّکُماناصِرانِ* *💚یامَوْلانایاصاحِبَ الزَّمانِ* *♡الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ* *💚اَدْرِکْنی‌اَدْرِکْنی‌اَدْرِکْنی* *♡السّاعَةَالسّاعَةَالسّاعَةَ* *💚الْعَجَلَ‌الْعَجَلَ‌الْعَجَلَ* *♡یااَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍوَآلِهِ الطّاهِرینَ* *💔آمین یارب العالمین* ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
یادمان باشد گناه ڪہ کردیم آن‌را بہ حسابِ جوانے نگذاریمـ..✋🏻 مےشود جوانے کرد بہ عشق مهدی"عج" بہ شهادت رسید فدایِ مهدی"عج"🌹 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
رفیقش میگفت یه شب تو خواب دیدمش بهش گفتم محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا خوندی چیشد اخرش؟ گفت همینکه تو بغل پسرش امام زمان عج جان دادم برایم کافیست "شهــ گمنام ــیـد"
راوی می‌گفت : رزمنـده هایی را این رودخانه با خود بُرد پس اینجـا ارونـــد نیست دستانت را به آب بزن و فاتحه بخوان! اینجا تنها گلزار شهدای آبی دنیاست. "شهــ گمنام ــیـد"
در عملیات کربلای۴ از یک گـروه هفت نفری که با قایق به آن طرف اروند رفته بودند، تنها حاج‌ستار توانست جانِ سالم بِدَر ببرد و به عقب برگردد ، و اکثر آنها از جمله صمد برادرِ حاج ستار شهید شدند ... وقتی که از حاجی پرسیدیم: « حاجی، تو که می‌توانستی جنازه‌ی برادرت را با خود بیاوری ، چرا این کار را نکردی ؟» در جواب گفت: « همه بچه هـا برادر من هستند، کدامشان را می آوردم؟ » یک جرعه آفتاب ص۵۵ شهید ستار ابراهیمی🌷 فرمانده‌ گردان ۱۵۵ لشکر ۳۲ انصارالحسین "شهــ گمنام ــیـد
"بیداری مــردم "
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺 #هنوز_سالم_است #قسمت_چهارم محمدرضا تازه نُه ماهش شده ب
🌹بسم رب الشهداوالصدیقین🌹 است پنجم خاله محمدرضارابغل کرد.محمدرضانفس نمیکشیدگوشش راچسباندبه سینه ی محمدرضا.قلبش نمیزد.اشک ازگوشه ی چشم خاله راه بازکردروی صورتش.این چهارمین کودک خانه بودکه نمی ماند.بچه رازیرچادرگرفت وراه افتادسمت پزشکی قانونی.توی کوچه سیدعباس بقال رادید.سیدمومن باتقوایی بود.تااشک واظطرابش رادید جریان راپرسید.خاله پیکربی جان محمدرضارانشان داد.حال سیددگرگون شد.محمدرضارادرآغوش گرفت وگذاشتش روی میزدکان.زیرلب دعایی خواندوبعدآب دهانش راباانگشت به دهان محمدرضاگذاشت.محمدرضازبان به انگشت سیدعباس زد.آب دهان رامزه مزه کردوچشم بازکرد.خدادوباره محمدرضارابه مادربخشیدومحمدرضاازآن روزدیگر رنگ دکتر.مریضی ودارو راندید. شورمبارزه بارژیم شاه.روزبه روزبیشترمیشد.مش حسین هم مقلدآقا بودوهریاحسینی که توی هئیت میگفت به نیت سلامتی اوبود.هروقت تظاهرات میشدمیرفت وگاهی شبهامحمدرضاراهم باخودمی برد.آن شب هم محمدرضادوباره مزه ی شیرین(مرگ برشاه)گفتن راچشیده بود..داشتندبرمی گشتندکه گاردی های بهشان ایست دادند.مامورباتندی ازپدرپرسید.این وقت شب این جاچه کارمی کنی؟مگرنمی دانی حکومت نظامی است؟پدردست محمدرضاراگرفت وگفت مادرم مرده.آمده ام برایش سدروکافوربخرم.مامورچشم غره ای رفت وگفت..لازم نکرده این موقع شب خریدکنی زودبروخانه.پدرسری تکان دادوگفت باشدهرچه شمابگوییدوراهش راکج کرد ادامه دارد... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‍ ‍ ‍ 🌷شهیدی که نذر حضرت زهرا بود،در ولادت حضرت زهرا بدنیا و با شهادتش شهیدشد🌷 چندسالی بود ازدواج کرده بودیم اما صاحب فرزند نمیشدیم برای حل مشکل رفتیم دیدار اقای گلپایگانی پیشنهاد داد به حضرت زهرا(س)متوسل بشیم به حضرت زهرا(س)توسل کردیم و سفره نذری پهن کردیم سال بعد روز ولادت حضرت زهرا(س) پسرم دنیا اومد،باشروع جنگ رفت جبهه و سال 64 در سالروز شهادت حضرت زهرا(س)شهید شد "شهــ گمنام ــیـد"
|🥀 • ٺنها براے نیسٺ❗️ •مےٺونـے زنده باشے و سربازِ •‌ •امایہ شرط داره... •باید فقط براے ♥️ •نه براے ⛔️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
📞 از هـادی بہ همۂ خواهـران ... حجابتـان را مثل حجـاب حضرت زهرا (س) رعایت ڪنید نہ مثل حجاب هـای امروز چون این حجـاب هـا بوی حضرت زهـرا (س) نمی‌دهد. "شهــ گمنام ــیـد"