20.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دلنوشته_های_دفاع_مقدس
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست، اما پرنده عشق، تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند. پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.
شهید آوینی
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 به به چه غذایی! غذای بی مزه و بی رنگ روی هواپیما! فقط می شد همان جا خورد. اگر در
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
و بعد شانه هایش را به عقب داد و قدش را صاف کرد و حرکت کشش دیگری به ستون فقراتش داد و گفت:
همچنین این حرکت رو هم انجام بدید. ملیکا سعی کرد حرکت او را تکرار کند. اولش کمی خجالت می کشید، اما بعد با داشتن حسی بهتر، راحت تر حرکات کششی را انجام داد. هومن برخاست و از کیفش یک عدد نی برداشت و آن را داخل لیوان آب گذاشت و به سمت ملیکا گرفت و گفت:
بفرمایید. آب رو با نی بخورید! - ملیکا لیوان را گرفت و نتوانست یک قلپ بیشتر بخورد. هومن اصرار کرد: بیشتر.
نمی تونم. لیوان را از دستش گرفت و گفت:
معمولا فشار تون بالاست یا پایین؟ اوه چه می گفت! فشارش مواقعی که سالم هم بود به زور به نه می رسید، بگذریم از سایر موارد که....
پایین دو عدد قند برداشت و داخل آب انداخت و به هم زد. گفت:
احتمالا این طوری بتونید بخورید. سعی کنید حالتون رو بهتر می کنه! |
این بار خوردن آب کم شیرین قابل تحمل تر بود، خواست بدون نی بخورد که هومن تاکید کرد که با نی بخورد. مدتی طول کشید تا لیوان تمام شود. هومن مستقیم نگاهش می کرد، ملیکا زیر نگاه او. گویا کمی گرمش شده بود. برعکس دقایق پیش که دستانش یخ بسته بودند. یک بسته آدامس نعنایی (که همواره با خود داشت) از جیبش در آورد و به سمت ملیکا گرفت و گفت:
یه دونه آدامس بذارید دهنتون! -نه، متشکر. لبخندی زد و گفت: -تعارف نمی کنم. برای حالتون خوبه! یه ده دقیقه ای آدامس بجوید بعد ناهار تون رو بخورید. بلافاصله بعد آب، شاید ناهار اذیتتون کنه !
ملیکا هرگز در پروازها لب به خوردنی نمی زد، برای همین گفت: -ناهار رو که اصلا نمی خورم. هومن کمی جدی گفت: -چرا، می خورید! گرسنه که باشید حالتون بد می شه. ملیکا آدامسی را در دهانش گذاشت. نمی توانست به خودش دروغ بگوید، حالش بهتر شده بود. تنفسش هم راحت تر شده بود، احساس حال به
هم خوردگی هم رهایش کرده بود. هومن گفت: .
هر وقت پرواز داشتید، پیش خودتون آدامس و شکلات مکیدنی داشته باشید. براتون خوبه. سعی کنید ترس رو از خودتون دور کنید. ملیکا بین حرفش دوید و گفت: من نمی ترسم.
چرا.علت عمده پرواز گرفتگی از ترسه، حتی اگه تکذیبش کنید! البته عوامل دیگه ای هم داره. حالا بهتريد؟
با نگاهی فهمید که راست می گوید، دیگر لبانش هم رنگ صورتش نبود!
خب، خدا رو شکر. ملیکا فکر کرد به ليست خصوصیاتش می تواند کمی مهربان را هم اضافه کند، البته فقط کمی، بیشتر از آن پررویش می کرد، به خصوص که کم پررو نبود! و مجبور به تشکر شد.
ممنونم از کمکتون. هومن چند لحظه ای خیره نگاهش کرد. لبخندی بر لب آورد و تکیه زد به صندلی. راستی چرا دقت نکرده بود. ملیکا خیلی بچه تر از سنش به
نظر می آمد. بیست و هشت سال، نه! چیزی دور و بر بیست و سه یا بیست و چهار سال بیشتر نمی خورد. انتظار ملیکا بی حاصل بود. اصلا این پسر با تشکر مشکل داشت! شاید هم بیچاره بلد نبود جواب تشکر را بدهد. آن از دفعه پیش که بعد از این که از خواب زمستانی برخاست یه خواهش می کنم زیر لب گفت. به نظر می رسید رفته تمام فایل های ذهنی اش را جستجو کرده ببیند در
جواب این کلمه چه می گویند این هم از این که آن فایل به خصوص کلا از حافظه اش پاک شده بود. یادش باشد دیگر تشکر نکند. چشمش به طاها افتاد که در آغوش هومن خوابیده بود. این پسر کی به بغل این مرد رفته بود؟! امان از دست طاها! خیلی زود انس می گرفت. همیشه همین طور بود. - آقای رستگار؟ با اشاره ای به طاها ادامه داد:
بذاریدش رو صندلی، خستون می کنه! د منه، وزنی نداره که! | ملیکا اصرار کرد.
اذیت می شید! -نه، از بچه ها خوشم میاد. انگار طاها تو بغل خوابیدن رو دوس داره !
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
میگف : تسبیحـــــاٺ حضرٺ زھرا "سَلامُ اللّٰه عَلَیھا" رو بدون تسبیح بگید ، با بند بند ھاۍ انگشت ڪه بگے روز قیامت همینا بھ حرف میاݩ ، شھادت میدن ڪه باهاشون ذڪر گفتے !
#حمیدسیاهکالی_مرادی
#یادش_باصلوات
"شهــ گمنام ــیـد"
#پروفایل
📞⃟📻- - -
درڪنارآنهاعشقبودوخدا
واماڋرڪنارما . . .
میگمچراعاشقڪسیغیرخـدامیشیم..؟!
درحـالیکهمیدونیـم
رسمعـاشقنیستبایڪدل
دودلبـرداشتن..!(:
"شهــ گمنام ــیـد"
﷽
وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ...
ڪمی از شب را
می خوابیدند
و سحرگاهان
استغفار میکردند ...
#سوره_ذاریات_آیه۱۸
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
"شهــ گمنام ــیـد"
#شهیدشناسی
🌷سردار شهید محمدرضا تورجی زاده🌷
نام: محمدرضا تورجی زاده
نام پدر: حسن
ولادت: ۱۳۴۳/۴/۲۳ (شهیدا/اصفهان)
شهادت: ۱۳۶۶/۲/۵ (بانه/منطقه عملیاتی کربلای ۱۰)
وضعیت تاهل: مجرد
نام جهادی: ندارند
اخرین مقام: فرمانده گردان یازهرا(س)
نحوه شهادت:
شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند . جراهتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود : جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها یی مانند تازیانه بر کمر ایشان .
سن شهادت: ۲۳ساله
علاقه: ایت الله خامنه ای،شهید بهشتی،حضرت زهرا(س)
قسمتی از وصیتنامه شهید:
آخرین پیام من این است که قدر امام و ولایت فقیه را بدانید.
خداوند میگوید : اگر شکر نعمت کردید نعمت را افزون میکنم، اگر هم کفران نعمت کنید از شما میگیرم.
شکرگزاری از خدا فقط دعا به امام نیست بلکه اطاعت از فرمانهای اوست.
قدر امام را بدانید، مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان شکایت نکند.
"شهــ گمنام ــیـد"
🌸 #قصه_تحول_دوستی 🌸
راستش من قبلا قرآن نمیخوندم...😞
با اینکه حجابم تقریبا خوب بود چادری نبودم...😔
نمازام اول وقت نبود و همیشه نمازم قضا میشد تازه بعضی وقتا حوصله نماز خوندن نداشتم...😣
قبلا از ته دل واسه ظهور امام زمان (عج) دعا نمیکردم...😞
اما از وقتی که وارد این کانال شدم خیلی تغییر کردم😍
الان بیشتر وقتا قرآن میخونم تازه به مامانم گفتم واسم چادر بخره و چادری شدم نمازامو اول وقت میخونم حتی به مامانم میگم منو واسه نماز صبح بیدار کنه☺
تازه همیشه سر نماز از ته دلم واسه ظهور آقامون دعا میکنم واقعا از ته دلم میخواد آقامون بیاد خیلی دوست دارم دیگه هیچکش گناه نکنه تا آقامون واسه گناه های ما گریه نکنه😞💔
منی که در برابر گناه های مردم بی تفاوت بودم الان وقتی میبینم کسی گناه میکنه حالم بد میشه و قلبم میشکنه منی که خیلی سخت گریه میکردم وقتی میبینم کسی واسه اومدن آقا دعا نمیکنه و راحت گناه میکنه گریهام میگیره...💔
من الان خیلی تغییر کردم و فقط و فقط به خاطر شماست☺
واقعا کانالتون عالیه امیدوارم همیشه موفق باشید❤
"شهــ گمنام ــیـد"
🔸توی سن پانزده سالگی بود برای کمک به مسجد جمعه شب ها میرفت بهشت زهرا، توی سن نوجوانی وغرور !
🔹وقتی بهش میگفتم مامان اذیت نمی شی بری پول جمع کنی، میگفت مامان خیلی لذت داره برا خدا گدایی کردن...
🔸مصطفي ازهمان نوجوانی درحال "خودسازی" بود و خیلی زجرکشید و اجرش رو دید ...
🌷 #شهید_مصطفی_صدرزاده
"شهــ گمنام ــیـد"
12.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️شهیدی که شفای مادرش را از امام حسین (ع) گرفت
🔹باندها را باز کرد و شال سبز را به دور مچ پایم را بست و گفت مادر! به زیرزمین برو و دیگهای مراسم امام حسین (ع) را بشور.
🔹از خواب برخاستم، دیدم آنچه در خواب دیدم، در واقعیت نیز رخ داده است.
"شهــ گمنام ــیـد"