eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا از کی بوده؟ قبل از اولین خلقت چکار میکرده؟ ما از چه زمانی بوجود آمدیم!؟ 🎙 توضیحات ساده و بسیار زیبای استاد بهرامی ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 سخنرانی حاج آقا قرائتی ✍️ موضوع: این حجاب چیه به ما تحمیل شده؟! ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
15.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸از تا 🌸 🦋داستان تحول مریم و نقاشی شهید_مجید_قربانخانی🦋 ‌ 🦋 هرشب یه داستان🦋 "شهــ گمنام ــیـد"
میگویند ڪه ابتداے صبـــح رزق بندگانت راتقسیم میڪنے میشود رزق من امـروز رفاقتے️ باشد از جنس شهـیدان... باعطـــر شهـادت... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🔺به مانند کافر جان میدهند... ✍مرحوم كليني در كتاب كافي روايتي از امام صادق عليه‌السلام نقل مي‌كند كه فرمودند: علي بن ابيطالب يك روز دچار درد چشم شد. پيامبر وقتي آمدند تا از علي عيادت كنند ديدند آن حضرت از شدت درد فرياد مي‌كشد، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: يا علي جزع و فزع مي‌كني؟ آيا واقعا درد تو بسيار شديد است؟ علي عليه‌السلام عرض كرد: يا رسول‌الله تا به حال چنين دردي نداشته‌ام. پیامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: يا علي!وقتي كه ملك الموت مي‌آيد تا جان انسان كافري را بگيرد سفودي (مثل سيخ كباب) در دست دارد و بوسيله آن جان او را مي‌گيرد و اين قبض روح آن چنان دردناك است كه كافر فرياد مي‌زند... حضرت علي (عليه‌السلام) همين كه اين را شنيد از بستر خود برخاست و گفت: يا رسول‌الله يك بار ديگر هم اين مطلب را بگوييد، چون آنقدر از شنيدن آن وحشت كردم كه درد چشم خودم را فراموش كردم. بعد فرمود: يا رسول الله آيا اين اختصاص به كافران دارد يا بعضي ديگر از امت تو هم اينطور هستند؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: سه دسته از امت من هم اينطور قبض روح مي‌شوند: 1- كسي كه مسئوليتي دارد و ظلم مي‌كند 2- گروهي كه مال يتيم مي‌خورند 3- شاهدي كه به دروغ شهادت دهد. 📚 بحارالانوار،ج ٢١ ، ص ٢٨ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
📸تصویر کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید حاج احمد کاظمی ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌹 ••🌸🖇•• دوستانش می‌گفتند: هادی این سال‌های آخر وقتی ایران می‌آمد، بار‌ها روی صورتش چفیه می‌انداخت و می‌گفت: اگر به نامحرم نگاه کنیم راه شهادت بسته می‌شود... 💔💫📿 . . 💔 🔰شهید هادی ذوالغقاری ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازدعوابه شرط چاقو تا شهادت در خانطومان ‌ "شهــ گمنام ــیـد
"بیداری مــردم "
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #25 روپوش شلوار لی و شالی سفید با خطوط آبی به او تیپی اسپورت بخشیده بود و انصا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 -شما پزشگ هستید؟ می شه گفت! | - پزشک همون بیمارستان؟ -اوهوم. با پایان یافتن فنجان قهوه شیدا كیفش را برداشت و از جا برخاست. هو من نیز به تبعیت از او بلند شد. شیدا گفت: بازم از تون ممنونم. و به طرف صندوق رفت. هومن همگام او شد و گفت: -کجا؟ شیدا دست در کیفش کرد و گفت: من که امروز شما رو از کار و زندگی انداختم. حساب می کنم! هومن اخمی به پیشانی آورد و گفت: - یعنی چی؟ و قبل از او صورت حساب را پرداخت نمود. با هم خارج شدند. هومن پا به پا شد. علی رغم میلش تعارف نکرد تا او را هم برساند. درست نبود. اهلش نبود. نگاه شیدا انگار منتظر بود. مودبانه سری فرود آورد و خداحافظی کرد. هومن کلافه هنوز ایستاده بود. اگر می رفت دیگر رفته بود. خب برود، که چه؟ می بایست کاری می کرد؟! حداقل حرفی، چیزی. بین خواستن و نخواستن مانده بود. بين حرف زدن و نزدن. اگر بیشتر فکر می کرد، فرصت نداشت. زودتر، زودتر. دستی به پیشانی اش کشید و جوری که او بشنود گفت: -راستی، خانم کریمی! | شیدا ایستاد و لبخند محوی زد. به آرامی برگشت: -بله؟ -التهم، می خواستم بپرسم کی برای تعویض پانسمان دستتون می آیید بیمارستان؟ شیدا سرش را پایین انداخت و انگشتش را به چانه اش کشید. برای تعویض پانسمان، بیمارستان؟ خب. - دکتر گفت که یک روز در میان پانسمانش رو عوض کنم. - آهان. دیگر چه می بایست می گفت؟ ای بابا! او که هزار تا از هم کلاسی هایش را می شست و پهن می کرد در آفتاب، حالا چرا درمانده بود؟! شیدا | هنوز منتظر بود. من فردا ساعت چهار به بعد در بیمارستانم! | بد که نبود؟ احتمالا نه. نه تقاضایی کرده بود، نه غرورش را شکسته بود، و نه و نه چه؟! نمی دانست. تنها چیزی که در آن لحظه می دانست و از آن اطمینان داشت، این بود که دوست داشت او را باز بیند و این آخرین دیدار نباشد. شیدا لبانش را با زبان خیس کرد و گفت: از -خوبه، پس من فردا عصر برای تجدید پانسمان میام بیمارستان . باشه، منتظرتون هستم! -با اجازتون. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 به سلامت چند دقیقه ای ایستاد و دور شدنش را نظاره کرد. هنوز به طرف ماشین نرفته بود موبایلش زنگ خورد، عرفان بود. لبخندی زد. از دیروز تماس هایش را رد کرده بود! | * * * گوشی اش را به دست گرفت. خودش بود، عرفان. چه حلال زاده هم بود. در حین پیاده شدن گوشی را دم گوشش گذاشت. سلام عرض شد آقا عرفان . زیر لفظی می خوای؟ سلام، خوابی؟ بالاخره آقا عرفان افتخار دادند: سلام و کوفت، سلام و درد بی درمان! تو خجالت نمی کشی اسم منو میاری؟ اصلا اسم من یادت هست؟ دیروز دوست امروز آشنا! هومن به جان خودت که می دونی هیچ ارزشی برام نداره، خیلی بی معرفتی. ببینم اصلا شماره من تو گوشیت سیو هست یا پاکش کردی کلا؟! هومن در حال خنده گفت: -چته باز دور بر داشتی؟ ببین هومن یه چیزی می گم ها بهت! تو که هزار ماشاا.. صد تا چیز گفتی! حالا چه طوری ؟ یادی از ما کردی؟ دوای نگو، داغونم. هومن مکثی کرد دوستش را می شناخت. با آن همه القاب با ارزشی که او را مستفیض کرده بود نباید حالش زیاد بد بوده باشد، برای همین گفت: چرا باز؟ دوقلوها چه طورن؟ | - آی نگو که هر چی می کشم از دست این دو تا وروجکه. باور کن در هفته گذشته به اندازه یه روز هم خواب درست و حسابی نداشتم. هومن با خنده گفت: -چرا؟ چند روز پیش وقت واکسنشون بود برای همین پدرمون رو در آوردن. چند شبه هر دومون بالا سرشون بیداریم، این می خوابه اون پا می شه، تب این کم می شه تب اون یکی زیاد می شه باور کن عين الاکلنگ می مونند! هومن به لحن زار دوستش می خندید: دوقلو داشتن این دردسرها رو هم داره دیگه. ولی خودمونیم ها عرفان تو هیچ کارت به آدمیزادها نرفته! مریم خانوم چه طورند؟ ممنون اون هم مثل من؟ -این روزا چه کاره ای؟ -در به در! منه منظورم کار جدید تر بود! 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا