(شاعری) عشق من است
شاعری عشق من وجان من است
هر غزل غنچه ی بُستان من است
قافیه می دِهَدَم شور و نوا
مثنوی ساغر و پیمان من است
بیت و بیتِ شعر من سرشار حق
شعر من در اصل ایمان من است
کل احساسم رباعی و غزل
شاهدم اشک فراوانِ من است
انجمن هاطی کنم با شور و شوق
شعر من شمع شبستانِ من است
شاعرم من بیقرارم (بیقرار)
شاعری عشق من و جان من است
بیقرار اصفهانی
ْ
هر شب با بیقرار اصفهانی
(پتد حکایت شماره ۴۷)
آهو و عابد
###############
عابدی گم گشته در صحرای دور
خسته و تشنه نمود آنجا عبور
موقع ظهر و اذان گاه سجود
قصد پیدا کردن آبی نمود
عاقبت چاهی در آن وادی بدید
سوی آن خندان همی او میدوید
چاه پر آب و نُبد دلوی در آن
عابد ما گشته مضطر ناگهان
پشت دیواری بِشد سایه نشست
تا کند چاره مگر آن حق پرست
ناگهان آهو بدید بر پای چاه
تشنه برچاهش همی باشد نگاه
آب آمد بر لب چاه گران
آهوی تشنه بخورد آبی ز آن
عابد قصه بگفتا ای خدا
من ز آهو کمترم آخر چرا
هاتفی گفتاکه تودل دلخسته ای
تو به ابزار جهان دل بسته ای
لیک آهو چشم امیدش به ماست
پس خدااوراچنین مشکل گشاست
(بیقرارا) از خدا یاری طلب
چون که او باشد سبب ساز سبب
(بیقرار اصفهانی)
هرشب با بیقرار اصفهانی
(پند حکایت شماره 49
باید بسازی
در این دنیا اگر تنها شدی باید بسازی
شریک غصه و غمها شدی باید بسازی
اگر زندان شده این زندگی اکنون برایت
به صحرای جنون شیدا شدی باید بسازی
اگر از ساحل آرامشت دوری و ناچار
اسیر قهر این دریا شدی باید بسازی
اگر پروانه باشی لاجرم باید بسوزی
به گرد شمع بی پروا شدی باید بسازی
اگرسازت نباشدساز وسازت بر زمین است
به ساز خود اگر اغنا شدی باید بسازی
ز پا افتاده ای درمانده ای چاره ترا نیست
دچار محنت دنیا شدی باید بسازی
اگر حَقَت به یغما رفته خودی کردی دریغا
نفهمیدی چرا اِغوا شدی باید بسازی
چرا بره صفت رفتی به دنبال چَرا نادان
اسیر گرگ این صحرا شدی باید بسازی
اگر افسرده ای و (بیقراری) شکوه کم کن
خودت کردی چنین تنها شدی باید بسازی
بیقرار اصفهانی
یا علی مدد