هرشب با بیقرار اصفهانی
(پند حکایت شماره ۵۵)
حکایت موسی و زن عقیم
زنی گفتا به موسای پیمبر
ببر از من پیامی سوی داور
بگو فرزند خواهم ای خداوند
مرا ده کودکی شیرین و دلبند
به طورآمد چوموسی بادل زار
بگفتا خالقا ای حی دادار
مرا باشد پیامی بنده ات را
ببخشا بنده ی شرمنده ات را
ز تو طفلی طلب کرده براوده
بخواهد از تو یارب خانواده
بموسی شدخطاب آن زن عقیم است
که حکمت از خداوندِ حکیم است
بِشد موسی به سوی قوم راهی
به زن گفتا نباشد بر توراهی
عقیم باشی و فرزندت نباشد
دگر اولاد دلبندت نباشد
گذشت ایام وسالی زین حکایت
بدیدش زن ولیکن بی شکایت
به دستش کودکی باشد نمایان
تعجب کرده و گردیده حیران
به او گفتاکه طفلَت از که باشد
من این قصه ندانم از چه باشد
بگفتا از خودم باشد نظر کن
خدا داده مرا شهری خبر کن
دل بشکسته رفتم سوی خالق
شدم حاجت روا و گشته لایق
خودم گفتم خدایا گر عقیم ام
ولی من بنده ی رب رحیم ام
خدا چون دید حالم (بیقرارم)
عطا بنمود بر من کردگارم
بیقرار اصفهانی
هدایت شده از پرویز بیابانی
(شهید حسین طریقت)
فرزند مرشد نادعلی طریقت
یادمان باشد شهیدان زنده اند
چون ستاره در سما پاینده اند
از شهیدی گویمت والا مقام
بر روان پاک او هر دم سلام
او(حسین)است و(طریقت)کنیه اش
عشق مولا در وجود و ریشه اش
بوده فرزند (طریقت ) منجلی
مرشدِ بس مهربان ( نادعلی )
گفته مرشد وصف فرزندش چنین
داغ اکبر بر حسین گشتم یقین
(بیقرارم) گفته ام وصف شهید
چونکه بوده یار قرآن مجید
بیقرار اصفهانی
تقدیم به خانواده محترم (طریقت)
(هاشم زاده)
حمزه سیدالشهدا
حضرت حمزه عزیز داور است
بر محمد از دل و جان یاور است
بر شهیدان سید است و مقتدا
او نشد هرگز ز پیغمبر جدا
مثل حیدر پا به پای مصطفی
با صلابت مرحبا یار خدا
مرد میدان اُحد او بی قرین
گفته پیغمبر هزاران آفرین
شد سپر بر مصطفی از جان و دل
تا نگردد پیش حق او بس خجل
لرزه بر دشمن فِتاد از نام او
دین و قرآن را به داده آبرو
شد شکار هِندِه از روی جفا
پاره پاره شد جگر در آن غزا
همچوگرگی جسم پاکش را درید
آتش دوزخ به جان خود خرید
تا ابد نفرین به هنده بی شمار
تسلیت گوید به شعرش ( بیقرار)
بیقرار اصفهانی
بر حمزه صلوات
بر حمزه و بر رسول اکرم صلوات
بر شخص علی و دُخت خاتم صلوات
مردان اُحد شهره تاریخ شدند
بر جمله شهیدان به دو عالم صلوات
بیقرار اصفهانی
حضرت عبدالعظیم ( حسنی)
(شاه عبدالعظیم)
افتخار دین و قرآن حضرت عبدالعظیم
او نگین شهر تهران حضرت عبدالعظیم
همنشین حضرت (هادی ع) امام مهربان
مظهر تقوا و ایمان حضرت عبدالعظیم
بارگاهش قطعه ای از کربلا باشد عیان
بنده محبوب یزدان حضرت عبدالعظیم
صاحب علم و دیانت با درایت متقی
خودهمه دریای عرفان حضرت عبدالعظیم
جد والایش امام مجتبی ع باشد حسن
او مبارز مرد میدان حضرت عبدالعظیم
آفرین بر همت و ایمان این مرد خدا
شد شهید راه ایمان حضرت عبدالعظیم
(بیقرارا)وصف ایشان گفته ای باشعرخود
لطف او باشد فراوان حضرت عبدالعظیم
بیقرار اصفهانی
هرشب با بیقرار اصفهانی
(پند حکایت شماره ۵۴)
بی پولی با لهجه اصفهانی
میخام امروزبرادون یه قصه اِزدنیا بی گَم
از غم این دو روزِه از غم بعضیا بی گَم
میخام اِز دردی بیگَم که این روزا فِراونِس
خیلیا دوچارِشن اوضاشون در به داغونِس
بی پولی بددردیِس بی اون آدِم پریشونِس
همه تَناش میذارندجاش وسطی خیابونِس
هرکِسی پول ندارِدهیچ کوجا اون جا ندارِد
همجا غِریبِ سو همیشه هی بز میارِد
انگاری خُوره دارِد یا که دُچاری طاعونِس
دوشِکِش زیِمینِس و لاحافِشَم آسمونِس
هرکِسی پول ندارِد براش قیافه میگیرَند
حتی قوم و خویششَم سراغشو نمی گیرَند
عجب دنیایی شُودِس آسینی نو پولو بوخور
برا پولِس که میگن حج آقا کیک و تو بُبُر
هرکِسی پول ندارِد این بدنِش جون ندارِد
شبا گُشنِه می خابِد سر روی بالین میزارِد
اِز زی مین و آسمون بِلا براش هی میبارِد
تازه پاشَم می شکنِد عصا بیچاره نَدارِد
یارو اِندازه ی یه دوزاری ارزش ندارِد
اما هر جا که بِرِد خودشو بالا می بِرد
وقتی که حرف میزندآب اِزچیوپلِش میریزِد
تا که اونو میبینی هفت جای آدِم میسوزِد
هرکِسی پول ندارِد میگن چِقَدحرف می زِنی
لال مونی بیگر بَسِس انگار توُم پیرهِ زنی
پرسیدم از شیخمون گفت عوِضِش خدا داری
تو جهنمم بایِد اونجا تو هیزُم بیاری
البته اینو بیگَم خدای ما مهربونِس
صِلاحِ ما را خودش خوب میدونِد فکرِمونس
خُلاصه دنیا به کام پول داراس ما توقَفَس
(بیقرار)غصه نخور پول نداری اینِس که هَس
بیقرار اصفهانی
هر شب با بیقرار اصفهانی
(پند حکایت شماره ۵۵)
حضرت رسول ضامن آهو
#################
احمد مرسل به صحرا شد روان
آهویی دربند دیدش آن زمان
ناگهان آمد صدایی سوی او
یا محمد با تو دارم گفتگو
مرد صیادی مرا برده اسیر
بچه هایم منتظر باشد امیر
شیر من باشد خوراک و نانشان
در خطر باشد نبی بر جانشان
کُن رهایم تا روم من ای نبی
شیرشان داده بیایم یک دمی
گفت باشد میشوم من ضامن ات
رو کنون آهو تو سوی خانه ات
چون شدی فارق بیا در بند خود
غیر از این چاره برای تو نبُد
رفت آهو سوی خانه با شتاب
بهر فرزندان دلش گشته کباب
شیرِ او را بچههایش پس زدند
در پی او پیش احمد آمدند
بوسه بر پای نبی شد کارشان
شد نبی خرسند از رفتارشان
آهوان در دامن احمد شدند
تا که از زندان و بند خود رهند
بُد یهودی صاحب آهو به دام
شده مسلمان چون بدیده این مرام
یا محمد کن نظر بر ما نبی
جان زهرا دخترت جان علی
(بیقرارا) نام احمد رحمت است
تا قیامت بر جهانی نعمت است
بیقرار اصفهانی
سند منتهی الامال شیخ عباس قمی
(الا مجلس نشینان )
بیا تا با خدا همراه گردیم
ز حال مستمند آگاه گردیم
الا مجلس نشین بر ما نظر کن
به حال مضطریم دکتر خبر کن
تو رای از ما گرفتی داد گیری
تو حق ما ز دولت ها بگیری
(نمی بینی که نابینا و چاه است)
چرا خاموش هستی،این گناه است
گرانی باعث اش حتما تو هستی
چرا ساکت تو در مجلس نشستی
چرا دولت به حال خود رها شد
از این غفلت به مردم. بس جفا شد
گرانی زهر مار است وبه جام است
چرااین اسب سرکش بی لگام است
مگر این پارلمان قانون ندارد؟
که قیمت روی قیمت هی گذارد!
فنر تحت فشار بی امان است
اگر که بشکند، جبران گران است
نظام و دین چرا زیر سوال است؟
حقوق مردم اکنون پایمال است؟
گناه ما نمیدانم چه باشد؟
جواب این شهیدان با که باشد؟
پیام رهبری بر عکس گشته
تورم با گرانی کورس بسته
همی دانم که مردم (بیقرارند)
دگر خسته شده طاقت ندارند
بیقرار اصفهانی
هر شب با بیقرار اصفهانی
(پند حکایت شماره ۵۵)
عیب جویی مکن
#############
عیب مردم زچه گویی توخودت غرقِ در آنی
توهمان کبکی و برفی سر خود از چه نهانی
عیب مردم ز چه گویی تو به آئینه نظر کن
بی خبر از چه به دنبالِ عیوب دگرانی
ابلهی و شده ای غره به عنوان خودت
لاف بیهوده مزن این تو نه آنی نه چنانی
عیب مردم را بیا ستار باش همچون خدا
خواب غفلت رفته ای و غافلی و در زیانی
از خدا خواهم که بیدارت کند ای بی خبر
تا که از جهل مرکب به در آئی و نمانی
(بیقرارا) خود چه کردی در مسیر زندگی
عیب مردم زچه گویی توخودت غرقِ درآنی
بیقراراصفهانی
یکشب بسیار عالی در خدمت خانواده محترم جناب ذاکر اهلبیت حاج آقا مجتبی با آبرو منزل بیقرار اصفهانی
هرشب با بیقرار اصفهانی
(پند حکایت شماره ۵۶)
ملانصرالدین و گردو و کدو
###############
در رهی ملا ز رفتن خسته شد
او چو مرغی بال و پر بشکسته شد
رفت بر زیر درختی او نشست
تا شود آرام و شاد آن حق پرست
دید گردویی که بار آورده بود
گفت و بر خالق ترا صدها درود
جوی آبی در کنارش او بدید
او صدای چهچهه بلبل شنید
بود آنجا دشت زیبا پر گلی
بوته ای بود و کدوی تنبلی
گفت ملا با خدا ای مهربان
با تو دارم پرسشی در این مکان
از چه گردو بر درخت این سان بود
آن کدو بر بوته ای برتر شود
من اگر جای تو بودم ای کریم
ای خداوند توانا و رحیم
آن کدو بر آن درخت آوردمی
جوزه ها بر بوته ها جا کردمی
ناگهان گردو از آن بالا فِتاد
او جواب گفته ملا بداد
بر سرش خورد و سزایش را بدید
درد بر جانش از آن گفته خرید
گفت یارب شکر تو آرم به جا
این کدو بر جای آن گردو کجا
گفت یا رب تو عدیلی و حکیم
بهتر آن باشد که فرمانت بریم
حکمت عالم تو دانی ای خدا
ما که نادانیم و از حکمت جدا
(بیقرارا) شو رضا بر کار حق
پس ببر فرمان شنو گفتار حق
پرویز بیابانی (بیقرار اصفهانی)
هرشب با بیقرار اصفهانی
(پند حکایت شماره ۵۷)
حق نان دهد
هرکسی را حضرت حق جان دهد
از کرم او بنده اش را نان دهد
هرکه را اونان دهداز لطف خویش
بعد از آن گویم که او دندان دهد
گر شود بنده دچار رنج و درد
او به دردش چاره و درمان دهد
گر ببندی پای نَفْسَت را به بند
او ز راه معرفت ایمان دهد
گرکه خواهی بشنوی صوت خدا
او به گوش ات نغمه ی قرآن دهد
گر شوی اُفتاده و اهل کرم
دست تو گیرد به تو احسان دهد
گر گنه کردی و توبه بعد آن
او دلی پاک و کم از عصیان دهد
(بیقرارا) کن توکل بر خدا
تا به شعرت شور بی پایان دهد
بیقرار اصفهانی (پرویز بیابانی)
یا علی مدد
هرشب با بیقرار اصفهانی
( پند حکایت شماره ۵۸)
کجایی ای جوانی
###############
عجب زار و پریشانم کجایی ای جوانی
کنون سر در گریبانم کجایی ای جوانی
غم و دردم فزون گشته ندارم راه چاره
همی در فکر درمانم کجایی ای جوانی
نه پای رفتنم مانده مرا شوری دگر نیست
به دست خودبه زندانم کجایی ای جوانی
عجب شیرِیَلی بودم برای خودکسی بودم
ز پا افتاده حیرانم کجایی ای جوانی
تمام موی من گشته سپیدچشمم نمی بیند
فنا گردیده دندانم کجایی ای جوانی
دو زانویم دگر فرمان نمی گیرد دریغا
عصا گردیده مهمانم کجایی ای جوانی
دوگوشم ازشنیدن خسته ودرمانده گشته
خزان گردیده دورانم کجایی ای جوانی
هواسم کم شده حرصم زیاد افسرده حالم
جدا از باغ و بستانم کجایی ای جوانی
تمام در عالم با من و بس (بیقرارم)
کنون سر در گریبانم کجایی ای جوانی
بیقرار اصفهانی
پهلوان بمناسبت روز پهلوان
و ورزش زورخانه
پهلوان یعنی امیرالمومنین
لنگر عرش خدا حبل المتین
پهلوان یعنی ادب مردانگی
بی تکبر بی ریا افتادگی
پهلوان یعنی دیانت بندگی
ساده بودن درمسیر زندگی
پهلوان یعنی فتوت مهربان
در مرام او همی باشد عیان
پهلوان یعنی مرید مصطفی
عاشق مولای مردان مرتضی
پهلوان یعنی که خادم برحسین
عاشق عباس و شاه عالمین
پهلوان یعنی کلامش یا علی
یاد حق در هر کلامش منجلی
پهلوان یعنی انیس مادرش
چون سفارش کرده اوراداورش
پهلوان یعنی پدر تاج سرش
چون غلامی ازدل وجان یاورش
پهلوان یعنی غم مردم به دل
سربلند باشد به دوران نه خجل
پهلوان یعنی که ورزش کاراوست
پیر و برنا عاشق دیدار اوست
پهلوان یعنی کمال بندگی
مَنشعِ بذل و. کرم در زندگی
پهلوان یعنی نمونه. بی نظیر
کوچک اما در مروت بس کبیر
پهلوان یعنی همانا یکدلی
حل کند از کار مردم. مشکلی
پهلوان یعنی عصای دیگران
تاشودخشنود ازاو صاحب زمان
پهلوان یعنی مددکار ضعیف
نفس سرکش راهمی باشدحریف
پهلوان یعنی صداقت در کلام
پیش باشد هر کجا او در سلام
پهلوان یعنی گذشت بیشمار
بهر مولایش همیشه بیقرار
پهلوان یعنی مَنِش در کارخویش
مرحمی باشد به دلهای پریش
پهلوان یعنی شهامت. سادگی
همچو تختی در کمال بندگی
پهلوان یعنی که صادق در بیان
پوریا باشد به کردارش عیان
پهلوان یعنی که مدیون شهید
رهرو راهش به قرآن مجید
پهلوان را ای خدا عزت بده
در سلامت باشد و شوکت بده
پهلوان را ای خدا خوارش مکن
دست او گیر و گرفتارش مکن
وصفشان هرگز نگنجد در بیان
مزدشان با مهدی صاحب زمان
(بیقرارم ) وصف آنان گفته ام
شعر خود از پهلوانان گفته ام
بیقرار اصفهانی
پهلوان بمناسبت هفته پهلوان
و ورزش زورخانه
پهلوان یعنی امیرالمومنین
لنگر عرش خدا حبل المتین
پهلوان یعنی ادب مردانگی
بی تکبر بی ریا افتادگی
پهلوان یعنی دیانت بندگی
ساده بودن درمسیر زندگی
پهلوان یعنی فتوت مهربان
در مرام او همی باشد عیان
پهلوان یعنی مرید مصطفی
عاشق مولای مردان مرتضی
پهلوان یعنی که خادم برحسین
عاشق عباس و شاه عالمین
پهلوان یعنی کلامش یا علی
یاد حق در هر کلامش منجلی
پهلوان یعنی انیس مادرش
چون سفارش کرده اوراداورش
پهلوان یعنی پدر تاج سرش
چون غلامی ازدل وجان یاورش
پهلوان یعنی غم مردم به دل
سربلند باشد به دوران نه خجل
پهلوان یعنی کمال بندگی
مَنشعِ بذل و. کرم در زندگی
پهلوان یعنی نمونه. بی نظیر
کوچک اما در مروت بس کبیر
پهلوان یعنی همانا یکدلی
حل کند از کار مردم. مشکلی
پهلوان یعنی عصای دیگران
تاشودخشنود ازاو صاحب زمان
پهلوان یعنی مددکار ضعیف
نفس سرکش راهمی باشدحریف
پهلوان یعنی صداقت در کلام
پیش باشد هر کجا او در سلام
پهلوان یعنی گذشت بیشمار
بهر مولایش همیشه بیقرار
پهلوان یعنی مَنِش در کارخویش
مرحمی باشد به دلهای پریش
پهلوان یعنی شهامت. سادگی
همچو تختی در کمال بندگی
پهلوان یعنی که صادق در بیان
پوریا باشد به کردارش عیان
پهلوان یعنی که مدیون شهید
رهرو راهش به قرآن مجید
پهلوان را ای خدا عزت بده
در سلامت باشد و شوکت بده
پهلوان را ای خدا خوارش مکن
دست او گیر و گرفتارش مکن
وصفشان هرگز نگنجد در بیان
مزدشان با مهدی صاحب زمان
(بیقرارم ) وصف آنان گفته ام
شعر خود از پهلوانان گفته ام
بیقرار اصفهانی
هر شب با بیقرار اصفهانی
(پند حکایت شماره ۵۹)
چهارشنبه امام رضایی
معجزه امام رضا(۳)
موقع تعویض گلدان در حرم
بارگاه خسرو جود و کرم
حضرت سلطان علی موسی رضا
آن امام هشتمین نور خدا
خادمی گلدان ز دستش شد رها
بر سر زائر فتاده از قضا
سرشکست وصورتش شدغرق خون
همره گلدان بِگَشته سرنگون
کودکی بود و ز هوش او رفته بود
خادمان بردند شِفا خانه چه ٬ زود
خادم خاطی پریشان گشته بود
ناله می زد اشک ریز آشفته بود
ساعتی بگذشته از این ماجرا
خادم بیچاره در شور و نوا
ناگهان بشنید فریاد پدر
او همی دستش بِزَد بر روی سر
از خجالت مرده اما زنده بود
او از این کرده بسی شرمنده بود
ناگهان آمد پدر در آن مکان
چهره خندان بود و شادیش عیان
بوسه زد بر دست خادم از وفا
بر لبش ذکر خدایا یا رضا
گفت فرزندم شِفا داده رضا
کور بود چشمان او داده ضیا
بعد از آن ضربه منور دیده شد
معجزه از سوی سلطان داده شد
خادم مولا به زانویش نشست
شکر حق آورد بجا آن حق پرست
یا امام هشتمین موسی الرضا
قبلگاه عاشقان نور خدا
چشم ما روشن نما شاه کرم
قسمت ما کن زیارت در حرم
(بیقراران)راطلب کن پیش خویش
مرحمی مولا به دلهای پریش
بیقرار اصفهانی
ماه صفر ۱۴۴۴
نیشخند(بره کجایی)
چرا برٓه ز ما کردی جدایی
تو بر حال فقیران بس جفایی
چرا با سیب زمینی قهر کردی
به کام ما غذا را زهر کردی
دوباره اشگنه جای تو آمد
همین هم زورکی با این درآمد
تو با منقل گمانم عهد بستی
دل بیچارگان را بد شکستی
چرا. کردی توبا پسته رفاقت
جدا گشتی ز ما ای بی لیاقت
نمی ترسی که روز خار گردی
تو هم گردی یخی انبار گردی
تو از ما بهتران را یار گشتی
چو آنان بی وفا پروار گشتی
علف یارانه ای خوردی و ارزان
کنون شیشلیک تو سهم بزرگان
به آبگوشتی بیا ما را صفا ده
بیا قُوَت به نان بینوا ده
ازآنترسم که گرگ ناگه بیاید
ترا با گله و چوپان رُباید
برای چنجه ات بس (بیقرارم)
گِله از تو جناب بره دارم
بیقرار اصفهانی