خیلی زوج خفنیان این دو نفر.
انجمن بیکاران کتابخون🇵🇸؛
دخترکی بود در میان بادها، با ستارهها به سر میبرد و صدای پرندگان نوازشگر گوشهایش بودند. روحش لبریز
احساساتم شیشه ای اند، هرچند که چشمانم غم را فریاد میزنند
اما وقتی لبهایم می خندند و گوشه ی چشمانم چروک می افتد،
در ژرفنای درونم، شیشهها شکسته اند، امیدهایم تاریک و واژگانم واژگون شده اند.
«و تو هم از من نپرس خوشحال هستم یا نه
میدانی که نیستم
با این حال برایم آسان تر است که بگویم خوبم»
آگاتای سابق، نوزدهمین روز از دومین ماه این روزهای سرد دلگیر؛