eitaa logo
بی نهایت
72.4هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
822 ویدیو
50 فایل
رویداد مجازی بینهایت (ویژه دهه هشتادیا) : Bn.javanan.org *** ما مسافر سَفَر بی نهایتیم... instagram.com/binahayat_ir t.me/binahayat_ir shad.ir/binahayat_show _____ ارتباط با ما: @binahayat_admin موسسه جوانان آستان قدس رضوی
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ 😕 انگار اصلا حواستون نیست! @binahayat_ir
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ ‌مادرش موقع رد کردنش از زیر آیینه و قرآن، گفته‌بود با موفقیت برگردد. خاطرجمع از دعای مادر، راهی المپیک ۱۹۵۶ ملبورن شد. ‌با اولین مدال طلای المپیکش برگشت؛ مشتاق... دلتنگ مادری که همیشه می‌گفت همه‌چیزش را از دعای او دارد. ‌ ♾ @binahayat_ir
‌ ‌ ‌›› ‌مـثـل هـیـچ‌کـس! ‹‹ ‌یک؛ چه خبر است؟! ‌دقـیق نگاهش کرد؛ با نهایت محبّـتی که ممکن بود در یک نگاه جا بگیرد. تمامِ سی‌وسه‌سالِ گذشـته در ذهنـش مرور شد؛ انگار هـمین دیروز بود که مکّه، شگـفت‌زده به نورسـیده‌ی ابوطـالب خیره مانده‌بود... به نوزادی که خانه‌ی کـعبه شکاف برداشته‌بود و مادرش را چـهار روز در آغوش گرفـته‌بود، مثل هـیچ‌کس! تا اولین و آخرین کسی باشد که درون خانه‌ی خدا پا به دنیا گذاشـته. به نوزادی که راه کـعبه تا خانه را چشـم باز نکرده‌بود تا برسد به خانه‌ی کوچک ابوطالـب و در آغوش پسرعـمویش، اولین نگاهـش به این دنیا، نگاه به چـهره‌ی او باشد. ‌تنـگدستی ابوطالب و قحـطی مکّه را به یاد آورد، که بـهانه‌ شده‌بودند برای سـپری‌شدنِ کودکی‌‌های عـلـی در خانه‌ی او و خـدیجه‌اش؛ پابه‌پای وسـیع‌تر شدنِ او، هـم‌نفسِ روزهای پیش از پیامـبرشدنش. مثل هـیچ‌کس! ‌یاد شب‌های تنـهایی حرا به خیر! شب‌های خلوت‌کردنش با خدایی که تنـها دارایی‌اش بود؛ زمان‌های پنـهان‌ماندن از تمام چشم‌ها و هم‌نشینی با کـوه و با ستاره‌های بی‌شـمارِ آسـمان مکّه، که فـقط یک جـفت چشم به تماشای او می‌نشست؛ شبِ سیاهِ چشم‌های قـشنگِ عـلـیِ نوجوان. مثل همیشه‌ی همراهی‌ها‌یش. مثل هیچ‌کس! ‌گرما از آسـمان و زمـین می‌بارید. هـزاران هـزار چشمِ منـتظر، به شصت‌‌وسه‌سالـگیِ آخرین پیامبر دوخـته‌شده‌بود.‌ در ذهـن هـزاران مرد و زن مسلـمان، تنها یک پرسش می‌چرخید «رسول‌‌خدا این‌همه پیر و جوانِ خسـته‌ی ازحـج‌بازگـشته را در این گـرمای طاقـت‌سوز نگه‌داشـته تا چه بگوید؟» ‌کنارش، عـلـی ایستاده‌بود. پـیش‌رویش، جمـعیتی آن‌چـنان فراوان که آخـرین‌هایشان را نمی‌شد دید‌. و پـیرامونش، تمام ذرّات جـهان به انـتظار نشـسته‌بودند. تـاریخ برای ثبت این دقـیقه‌های بی‌سابـقه و بی‌تـکرار، به‌پاخاسته‌بود. خبری بزرگ در راه بود. ‌ ...«مثل هیچ‌کس!» ادامه‌دارد. ‌ ♾ @binahayat_ir
11.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ خیالشم دلچسبه؛ از راه‌های پرپیچ‌وخم و جنگلیِ چندتا روستای کوچیک بگذری، تا برسی به جایی که بهش می‌گن "بام استان‌گلستان"... برسی به ییلاق خوش‌آب‌وهوای جـهـان‌نـمـا، دور از هیاهوی دنیا بدون اینترنت و آنتن و تلفن و حتیٰ برق، خودت باشی و جنگل‌های هیرکانی و اقیانوس ابر و آبیِ آسمون... @binahayat_ir
‌ ‌شما یادمون دادی زیارت‌جامعه‌کبیره بخونیم، به ۱۴معصومِ محبوب خدا بگیم «هر کجا حرفی از خوبی هست، سرچشمه‌ش شمایید؛ اوجش شمایید! سنگینی غم، به دست شما از دل برداشته می‌شه...» ممنونیم... تولدتون مبارک حضـرت‌هـادی! ‌ ‌ ♾ @binahayat_ir ‌ ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ‌ حس‌وحال بی‌نهایت؟ حسِ خوبِ وقتی که⁉️های ذهن، یکی‌یکی به😎تبدیل می‌شن! حسِ خوبِ یه تابستونِ خوشحالِ پر از جایزه🤩 رفقات بی‌خبر نمونن بامرام! @binahayat_ir ‌ ‌
بی نهایت
‌ ‌ ‌›› ‌مـثـل هـیـچ‌کـس! ‹‹ ‌یک؛ چه خبر است؟! ‌دقـیق نگاهش کرد؛ با نهایت محبّـتی که ممکن بود د
‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌›› ‌مـثـل هـیـچ‌کـس! ‹‹   ‌دو؛ هـمـیـشـگی ‌رو به مردم ایسـتاده‌بود و کلماتـش، تنها نسـیمِ خـنکِ نوازشـگر شده‌بودند در آن گـرما. با سـتایش خداوند آغاز کرده‌بود و مدام یاد عـلـی افتاده‌بود... از خستـگی‌ناپذیری و صـبر و مـهربانی پروردگارش که گفته‌بود، سال‌های آغـازینِ پیامبری‌اش از ذهـنش گذشـته‌بود؛ سال‌هایی که در سراسرِ مکّه، تنـها قامتِ خودش، همـسرش و عـلـی بود که برای رکوع و سجود خم می‌شد و چـقدر آن نوجوان، شکـیبا و اسـتوار بود... شـبی که در جمـع مردان خاندانش، سه‌بار یاری خواسـته‌بود برای رساندن دعوتـش به دیگران، و هربار تـنها عـلـیِ سـیزده‌ساله برخاسته‌بود؛ مثل هـیچ‌کس!
بی نهایت
‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌›› ‌مـثـل هـیـچ‌کـس! ‹‹   ‌دو؛ هـمـیـشـگی ‌رو به مردم ایسـتاده‌بود و کلماتـش، تنها نسـیم
. و در پایان، همه شنـیده‌بودند: عـلـی برادر من است و جانشـینم میان شما؛ گوش‌به‌فـرمانش باشید! کسی باورش نشـده‌بود. بعـضی‌ها خـندیده‌بودند. این جـمله اما در یادها مانده‌بود... ‌از آیات کتاب خداوند و از شکرگـزاری که گـفـته‌بود، پیش چشـمش شبی مجـسّم شده‌بود که شمـشیرهایی خشمـگین، رخت‌خواب او را نشانه‌گرفـته‌بودند با این خیال که از شرّ محـمّد و دین تازه‌اش خلاص خواهـندشد؛ و عـلـی بود که مثل هـیچ‌کس، با تمامِ شـهامتِ بیـست‌وچـهارسالگی‌اش، آرام و آسوده آن‌جا آرمـیده‌بود تا اگر لازم شد، بی‌درنگ جانش را فدای پیامـبری کند که تسلـیم نشده‌بود، هـجرت کرده‌بود تا دین خدا را از شهـری دیگر، در جهان بگـستراند. ‌عـلـی در دلش نبود، عـلـی جانش بود... مثل هیچ‌کس. و کلمات، عجـیب ناتوان بودند از توصیف این حقـیقت. به هـزاران چشمِ منـتظر نگاه کرد؛ کاش می‌دانستند این پیغام خداوند چقدر با تمام آیات دیگر قرآن فرق می‌کند... ‌تـاریخ برای ثبت این دقـیقه‌های بی‌سابـقه و بی‌تـکرار، به‌پاخاسته‌بود. خبری بزرگ در راه بود. ‌ ... «مثل هیچ‌کس!» ادامه‌دارد. ‌ ♾ @binahayat_ir
بی نهایت
. و در پایان، همه شنـیده‌بودند: عـلـی برادر من است و جانشـینم میان شما؛ گوش‌به‌فـرمانش باشید! کسی با
‌ ‌جایزه‌های خوش‌رنگ و جذاب بی‌نهایت رو می‌بینید تو خونه‌های چهار نفر از خفن‌ترین بی‌نهایتی‌های دوره پنجم🤩 ‌انتظارهاتون واسه رسیدن جایزه‌ها هم واسه خودش دنیاییه ها😉 ‌ @binahayat_ir