اگر قاضی شوم روزی... که داد خلق بستانم
«قضای عهد ماضی را شبی دستی بیفشانم»
همین حالا که این فرض محال آمد به ذهن من
به خود گفتم که اول قرض خود را از تو بستانم
«بساط عیش فرصت دان» و «داد خوشدلی بستان»
چنین گوید درون ذهن من بی وقفه وجدانم
بگیرم انتقام از هر که در عمرم بدی کرده
به من
تا یومنا!
از مهد کودک یا دبستانم
«نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است»
به زندان می فرستم شل شود در حد امکانم
«پس از چندین تحمل ها که زیر بار غم کردم»
خر خود را به سمت تپه ای سر سبز می رانم
سفارش؟ اصلا و هرگز! معاذالله ای مؤمن!
ولی حالا که چندین تحفه آوردی، نمی دانم...
ولی شاعر جماعت گر بیاید زیر دست من
برایش بیتی از یک شاعر طناز می خوانم:
«شب رحلت، هم از بستر روم تا قصر حورالعین»
چرا که طبق اصل اول توبه، پشیمانم!
قضاوت چیز حلوایی ست اما بنده می ترسم
قضای آسمان روزی کند با خاک یکسانم
گمانم فکر خوبی نیست، قاضی بودنم زیرا
خودم فهمیدم از این چیزها چیزی نمی دانم!
#عبدالرضا_قیصری
#طنز
شعر برتر در بخش ویژه دومین جشنواره ملی دادخند
مهر ١۴٠٣
کانال طنز «بیشوخی» در
🔶ایتا👇
https://eitaa.com/bishookhi
🔶بله
https://ble.ir/bishookhi
🔶روبیکا
https://rubika.ir/@bishookhii
🔶تلگرام
https://t.me/bishookhiii
همسرم! از چه روی خاموشی
سر خود را در آور از گوشی
پس چرا مثل قبلها دیگر
با من و بچهها نمیجوشی
خبری نیست مثل سابق از
قیمه و کلهپاچه و سوشی
مُردم از بس که حاضری خوردم
با توام آی دلبرم، کوشی؟
بس که درگیر لایک و کامنتی
چند وقتیست پاک مدهوشی
*
معدهام را گرسنگی خوردهست
ناف بنده به مهرهها پیوست
ظهر که چای و گلکلم خوردیم
شام هم باز نان و نوشابهست
با غذاهای عالی سرکار
نیمی از بنده رفته است از دست
چون حریفانِ توی "کال آفَت"*
خورده است این حقیر از تو شکست
بس که غرقی در این فضای کذا
کِشتی ما به خاک تیره نشست
*
خستهام از عذابِ مهجوری
نه نگاهی و نه شر و شوری
در کنارم نشستهای اما
گویی از بنده مایلها دوری
ای چراغ هِزارِ خانهی من
چند وقتیست تار و کم نوری
نکند گشته وقت تعویضت؟!
تا مجدد به پا کنم سوری
(همسرم در جواب میگوید
حرفهایی قبیح و منشوری)
*
ای زبانت به تیزی شمشیر
دلبرم! حرف بنده را بپذیر
در مجازی مواظب خود باش
لای انبوه حقه و تزویر
هکری با پیامکی ساده
میکند گوشی تو را تسخیر
تا بجنبی به خود دگر شدهای
با همان یک پیام غافلگیر
ناگهان فیلمهای شخصیمان
میشود در فضای نت همهگیر
آلبوم عکسهای فانتزیت
میرود از مراغه تا کشمیر
*
پسرم! نور دیدهی بابا
دمی از آن اتاق بیرون آ
دل بکَن لحظهای از اینترنت
تا ببینیم روی ماهت را
(ناگهان بانگ "جیرِ" در آمد)
پسرم آمدی!؟ تویی آیا؟!
آن دگر چیست بین ابرویت؟
شدهای عینهو بُت بودا
کردهای توی بینیت حلقه
چون اهالی شاخ آفریقا
پسرم با افاده میگوید:
بس عقب ماندهاید از دنیا
نصب زنجیر و حلقه در صورت
مد شده توی ایکس و اینستا
*
پسرم! شیرِ خفته در بیشه
برو در فکر کسب یک پیشه
کاشکی مد شود در اینستا
هنر و فکر و کار و اندیشه
با کتاب و مقاله پز بدهند
نه گل و زهرماری و شیشه
میزند کارهای ناهنجار
بر درخت اصالتت تیشه
این درخت قدیمیِ سرسبز
این درخت سترگ با ریشه
*
ای نگاهت برای من مورفین
نور چشمم! بیا کمی بنشین
میشوی با چنین چَک و پوزی
مایهی طعنههای آنو این
نرو دنبال هر در پیتی
نکن از این مجازیون تمکین
گرگ الحاد و شرک و بیدینی
توی این "پیجها" نموده کمین
پسرم! چون پدر موجه باش
با وقار و مودب و سنگین
تا نگردی از ارث من محروم
با سر و وضع خود نکن همچین
*کالآف: بازی اینترنتی
#محمد_قریشی
#طنز
شعر برگزیده در بخش عمومی دومین جشنواره ملی دادخند مهرماه ۱۴۰۳
کانال طنز «بیشوخی» در
🔶ایتا👇
https://eitaa.com/bishookhi
🔶بله
https://ble.ir/bishookhi
🔶روبیکا
https://rubika.ir/@bishookhii
🔶تلگرام
https://t.me/bishookhiii
«غرامت»
از دوره دبستان بودم همیشه کمرو
انگار کرده باشند من را به مکر جادو
بودم پریش این بار دلخسته از چنین خو
گفتم که هرچه شد، شد باید کنم هیاهو
یک روز از رئیسم کردم شکایتی دبش
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش!
با خط خوش نوشتم طومارِ قد درازی
بردم شکایتم را پیش جناب قاضی
گفتم که ظلم کردهست ظالم به سرفرازی
خوردند حقِ مظلوم من را بکن تو راضی
آخر شدم شجاع و کردم جسارتی دبش
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش
از دور هی رئیسم خط و نشان، نشان داد
قاضی هم از تاسف بیحرف سر تکان داد
هی گفتم و شنیدند تا فرصت بیان داد
ماندم میانِ حیرت چون وقت رایگان داد
هرگز ندیده بودم این سان حمایتی دبش
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش
گفتم حقوق من را ده ماه آزگار است
خوردند و آب رویش آخر چه وضع کار است؟
از شدت گرانی صد جای من فشار است
حال من از تورم آقا خراب و زار است
بر حال زار کردند یکسر عنایتی دبش
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش
یک ساعتی گذشت و شد وقت استراحت
قاضی به ما تنفس چون داد طبق عادت_
گفتم ندیده بودم قاضی به این ملاحت
قانون مدار و عادل الحق که هست آیت
شادم که دیدم این بار آری عدالتی دبش
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش
در وقت بعد بودم امیدوار و مسرور
بر آن رئیس بدبخت چشمک زدم هی از دور
شد وقت خواندن حکم، هنگام رای و دستور
آمد کنار دستم ناگاه چند مامور!
گفتم که هست بیشک اینجا حکایتی دبش!
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش
یک دفعه دست من را بستند چون بدهکار!
ترسیدم و پرید آخ یکباره رنگ رخسار
گفتم چه شد برادر قاضی چه خواند این بار
شاکی منم به ولله باید شوید هشیار
بین رئیس و قاضی دیدم رفاقتی دبش!
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش؟!
پروندهدار کردند من را به صد بهانه
با شاهدی دروغین، احکام محرمانه
خواندند با تغیر یک حکم عادلانه!
تا حبس انفرادی شد بینوا روانه
گفتند کردهای تو جانا خیانتی دبش!
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش؟
بستند بیخِ ریشم یک اختلاس گنده!
گفتند بحث دبش! است خواهد حواس گنده
تومار من عوض شد با اقتباس گنده!
شد نام من الف جیم! یک ناشناس گنده!
هرگز ندیده بودم همچین قضاوتی دبش!
گفتند میستانند از من غرامتی دبش!!
#پروین_جاویدنیا
#طنز
@parvin_javidnia1359
شعر تقدیر شده در دومین جشنواره ملی شعر طنز عدلیه یزد «دادخند»
مهرماه ۱۴۰۳
کانال طنز «بیشوخی» در
🔶ایتا👇
https://eitaa.com/bishookhi
🔶بله
https://ble.ir/bishookhi
🔶روبیکا
https://rubika.ir/@bishookhii
🔶تلگرام
https://t.me/bishookhiii
انگار در این خانه هوا در جریان نیست
گرما زده بر جان و مرا تاب و توان نیست
وا می کنم این پنجره را ، حیف که دیگر
" باد خنک از جانب خوارزم وزان" نیست
دنیای عجیبی شده و هیچ کس امروز
هم صحبت این شاعر بی نام و نشان نیست
خسته شدم از این همه تکرار خدایا!
یک ذره در این زندگی ما هیجان نیست
" دیری ست که دلدار پیامی نفرستاد"
بی معرفت انگار برایم نگران نیست
شاید که ندارد قلم و جوهر و کاغذ
یا اینکه ز بخت بد من نامه رسان نیست
باباش دو تا کیسه ی زر خواسته از من
این مبلغ و این قیمت و این نرخ گران نیست؟
دو کیسه ی زر را بدهم بابت یک زن!؟
این کار جفا بر من و این نسل جوان نیست!؟
آرام نگیرد دل انباشته از درد
من هر چه بگویم که چنین است و چنان نیست
آنقدر خوشی دیده ام اینجا که پس از مرگ
من را هوس حوری و آن باغ جنان نیست
در حیرتم از گردش ایام چه گویم
"چیزی که عیان است که حاجت به بیان نیست"
#علی_فروزانفر
#طنز
کانال طنز «بیشوخی» در
🔶ایتا👇
https://eitaa.com/bishookhi
🔶بله
https://ble.ir/bishookhi
🔶روبیکا
https://rubika.ir/@bishookhii
🔶تلگرام
https://t.me/bishookhiii
هدایت شده از قمپز
شعر طنزی از پدرام اکبری از مخاطبین قمپز در شیراز 👌👏
لعنت به این زمانه که با ماچه ها نکرد
حتی به قدر ثانیه ای اعتنا نکرد
درس نخست مدرسه نون بود مثل نان
نان را نصیب و قسمت هر بینوا نکرد
با مشت های قابله گریان شدم ولی
تا بر زمین نزد کمرم را رها نکرد
لب تشنه تا لبالب دریا کشاند و بعد
سر را به قید قاعده از تن جدا نکرد
تیغ از قضاکشید و شبی شد برادرم
ناکس به شرح واقعه نیز اکتفا نکرد
(گاهی دلم برای خودم تنگ می شود )
رنجیده ام که درد مرا دل دوا نکرد
از جنس یوسفم که به حبسم کشانده اند
مردی که در مُخَیّله حتی خطا نکرد!
«این چرت و پرت ها سخن کیست ،نازنین؟
پدرام اکبری ست که هیچ ادعا نکرد!»😁
@pedram_akbari59
@qompoz😎
،،،،،تن ماهی،،،،،،
چندیست که فَکّم نجویده تُن ِماهی
از سفره ی ما رخت کشیده تن ماهی
دارای رکورد ست به مانند یوسِن بولت
در رشته ی صد متر دویده تن ماهی
این توسن وحشی نشود رام به هرحال
وحشی شده افسار دریده تن ماهی
دیروز دِسر بود برای سگ و گربه
امروز به افلاک رسیده تن ماهی
جلدش شده چون کرگدن از فرط کلفتی
از بس بد و بیراه شنیده تن ماهی
گفتیم به سلطان نخود دشمن تو کیست؟
گفتا که همین خیر ندیده، تن ماهی
صادر شده از بندر لنگه به گوانژو*
از مانعِ تحریم پریده تن ماهی
کمپانی ِ بُزمجّه ی چینی عوض موش
یک کشتی دربست خریده تن ماهی
بالای سر ِ بحر خزر خرس گریزلی
در کاخ کرملین پزیده! تن ماهی
دکتر عَلفی توصیه کرده، نخوریدش
چون کوکتِلِ نیترات و اسیده! تن ماهی
با اینهمه نقّاش تهیدست وجگرخون
بر ساحل افکار کشیده تن ماهی
ای تاجر باهوش! ،شداین قافیه مخدوش
از آب گل آلوده نگیری تنِ ماهی!!
#جواد_فرج_پور
#طنز
کانال طنز «بیشوخی» در
🔶ایتا👇
https://eitaa.com/bishookhi
🔶بله
https://ble.ir/bishookhi
🔶روبیکا
https://rubika.ir/@bishookhii
🔶تلگرام
https://t.me/bishookhiii
هدایت شده از خبرنامه شاعران
گزارش تصویری از محفل طنزپردازان استان فارس "بیشوخی "
دوشنبه
۲۹ مهرماه ۱۴۰۳
شیراز، کتابخانه رئیسی اردکانی سالن کتابدار
خبرنامه شاعران 🔻
https://eitaa.com/khabarnameshaeranshiz
فرزند آوری
هر کس به تنش گوش و سری داشته باشد
باید ز خبرها خبری داشته باشد
جمعیت ما رو به زوال است و به پیری
باید که هر آنکس هنری داشته باشد
در راه خدا هر که بگیرد زن دوم
البته که باید جگری داشته باشد
تا عقد کند بیوه ی همسایه برایش
پس نیم نگاهی نظری داشته باشد
تا آنکه شود کشور ما چند برابر
شش دختر و یا شش پسری داشته باشد
یا بر سر هر تپه نشانی بگذارد
هر مرد ز هر جا گذری داشته باشد
تولید به هر ساله کند بچه دمادم
این کار اگر چه ضرری داشته باشد
باید که به مردان برسد روغن حیوان
شاید به توانها اثری داشته باشد
تا بار گرانی بکشد یک تنه بر دوش
البته که باید کمری داشته باشد
هر فرد مجرد بشود آدم زن دار
تا اینکه به دنیا ثمری داشته باشد
اول بکند خانه و یک سقف فراهم
یعنی به سر خود کپری داشته باشد
تا آنکه کند سیر شکمهای گرسنه
از ارث پدر سیم و زری داشته باشد
هر مرد در این کشمکش و معرکه بایست
از بهر دمارش پدری داشته باشد
باید بپذیریم بسی کار بزرگیست
صد مشکل و هر دردسری داشته باشد
این قصه که گفتم ندهد گوش فهندژ
زیرا که خودش گوش کری داشته باشد
#اسدالله_فهندژ_سعدی(بلبلشیرازی )
#طنز
کانال طنز «بیشوخی» در
🔶ایتا👇
https://eitaa.com/bishookhi
🔶بله
https://ble.ir/bishookhi
🔶روبیکا
https://rubika.ir/@bishookhii
🔶تلگرام
https://t.me/bishookhiii