eitaa logo
بی شوخی!
343 دنبال‌کننده
64 عکس
24 ویدیو
2 فایل
طنزی به ادب
مشاهده در ایتا
دانلود
بی گمان با احترام فائقه خنده می آید شبیه صاعقه چون که مجموعند یاران و به پاست محفلی «بی شوخی» و با سابقه! ای دوستان و ای ادب دوستان عزیز بدانید و آگاه باشید که محفلی در شیراز برپاست که طنز خوانده می شود «در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید!» پس ای عزیز! با ما باش و اگر حضوری نتوانی مجازی و از طریق همین کانال ما را فعلا در ایتا https://eitaa.com/bishookhi دنبال کن که از دستت نرود. در اینجا هم شعر می خوانیم و هم برنامه ها را به اطلاع می رسانیم!
این نخستین نشست محفل ادبی طنز بی شوخی است. با تشریف فرمایی شما شوخی نداریم. https://eitaa.com/bishookhi
بی شوخی برگزار شد. نخستین نشست محفل ادبی طنز «بی شوخی» عصر سه شنبه ١۶ آبان ماه ١۴٠٢ در سالن کتابدار اداره کل کتابخانه‌های عمومی فارس واقع در شیراز میدان اطلسی برگزار شد. با حضور دست کم ٢۵ تن از طنزنویسان، استادان و مسئولان فرهنگی. شعر ها خوانده شد و متن ها و کاریکلماتور ها و داستان های کوتاه و... خبر رسانی بیشتر هم انجام خواهد شد. https://eitaa.com/bishookhi
استاد ابوالقاسم صلحجو عضو محفل «بی شوخی» شیراز و چند کاریکلماتور -تنۀ درخت از سرِ راه نابینا ، جاخالی داد! - آنقدر «تند» راه می روم که فلفل از شرم، سرخ می شود! -همه باختند، وقتی تو را «بُردم» ! -در نمایشگاه جز نقّاش، همه «تابلو» بودند! -«دوبنده» اش را به بازار برده فروشان بُرد کشتی گیر! -وقتی «تند» می نویسم، قلمم می سوزد! کانال بی شوخی: ایتا https://eitaa.com/bishookhi بله https://ble.ir/bishookhi روبیکا @bishookhii
سنگک نامه به امید به کف آوردن نان سنگک گذر افتاد به نانوایی ِ پشت شهرک چشم بد دور صفش بود صفی طولانی اولّش کفترک و آخر آن برم ِ دِلک! صحبت از جنس گران بود و نبودِ مایه! عمدهٔ دغدغه ها بود پیاز و زردک پیرمردان ته صف غُرغرکی می کردند من ولی ساکت و مظلوم شبیه اُلولَک* شاطرآقا به خودی ها چپری نان می داد خارج از نوبت و هفتاد رقم دوز وکلک پسرِ عمّه ی داماد عموی شاطر از در پشت به کنجد زده ها زد پاتک برد یک دسته ی نان را پسر قدرت خان نیش او باز شد و زد به ته صف چشمک شیر کابل چهل و پنج عدد نان را برد چونکه دارد دو سه تا همسر و هجده کودک رندی از آخر صف گفت که جلّ الخالق توسزاوار مدالی، برو الّلهُ مَعَک! دافی آمد وسط معرکه خشخاشی خواست نرخ خشخاشی آن بود کمی بیشترک داد شش دانه تراول به حساب انعام خورد از سیصد و ده آدم شاکی متلک ناگهان کاسهٔ صبر همگی شد لبریز کر شد از هو زدنِ پیر و جوان گوش فَلک اعتراضات شدیدی شد و شاطر ترسید سپرش شد لگن و نیزه ی رزمش چنگک! شاطرآقا دوسه تا پادو ِ قلدر هم داشت جنگ مغلوبه شد آمد به میان میله و جَک ریگ داغ از ته دکّان به حریفان می خورد مثل رمی جمره بود فضای شهرک مادری لنگهٔ کفشی به کف صحنه پراند شوت او مثل مسی خورد به زیر دیرَک پیرمردی که مسلّط به فن ِ کشتی بود زد به شاگرد خطرناک دکان فنّ سَگَک با فداکاری زن های غیور شهرک شاطر از دست جوانان محل خورد کتک سوّمین جنگ جهانی که به پا شد آنجا بنده غش کردم و از ترس شدم زهره تَرک پدرم برد مرا خانه و بیدارم کرد زد به رخسار پسر بچّه ی خود آب خُنک با غضب گفت که عمراً بشوی نان آور! مادرم گفت: نخور غصّه پسر! نان به دَرک هرکه با حیله گری نان بِبَرد ! یا بِبُرد می خورد نامه و پرونده ی او مُهر ِ بلَک* کفترک و برم دلک=  نام دومحله اولولک= مترسک بلک= سیاه کانال بی شوخی: ایتا https://eitaa.com/bishookhi بله https://ble.ir/bishookhi روبیکا https://rubika.ir/@bishookhii
حقوق بشر آمریکایی سروده: راشدانصاری(خالوراشد) مونده هر جا اثرت اثرات ِ خطرت خطرات و ضررت آره جون مادرت بخوره توی سرت اون حقوق بشرت عموسام ،سام و علیک داشِ من،لام و علیک بیا برجام و علیک كجه پالون خرت! بخوره توی سرت اون حقوق بشرت پا به هر جا مى ذارى تخم وحشت مى كارى ننگ و نفرت ميارى اى به گورِ پدرت بخوره توى سرت اون حقوق بشرت سعودی اسیرته جیبوتی فقیرته صهیونه اجیرته شلوغه دور و برت بخوره توی سرت اون حقوق بشرت زور و تأييد مى كنى ظلمو تمجيد مى كنى ما رو تهدید می کنی ناز توپ و تشرت بخوره توی سرت اون حقوق بشرت از فریب ما میگی از تو سینما میگی از گزینه ها میگی فقط اینه هنرت بخوره توی سرت اون حقوق بشرت پات به هر جا مى رسه مى دونن هوا پسه هركسى دلواپسه بشكنه كاش كمرت بخوره توى سرت اون حقوق بشرت گاهی وقتا زور می گی با موهای بور می گی! خیلی با غرور می گی می آرن زود خبرت.... بخوره توی سرت اون حقوق بشرت همه جا ميشناسَنِت خيلى سسته بدنت! بس که مى خاره تنت در مى ره زود فنرت بخوره توی سرت اون حقوق بشرت اِندِ دوز و کلکی مثِ یه بادکنکی یه روزم می ترکی جمع میشه شور و شرت بخوره توی سرت اون حقوق بشرت عمر تو سر اومده صداشم در اومده چن تا شر خر اومده واسه كله ى گرت! بخوره توی سرت اون حقوق بشرت کانال طنز ادبی بی شوخی: ایتا https://eitaa.com/bishookhi بله https://ble.ir/bishookhi روبیکا https://rubika.ir/@bishookhii
«وقت شام » گفت بی‌بی دیشب از حق و حقوقش وقت شام! حرف‌های تازه می‌زد از نبوغش وقت شام! حرف بود از ورزش و تجویزِ توی باشگاه گفت از آن دکترِ قلب و عروقش وقت شام! از مُد و از رنگ مو می‌گفت و می‌نالید هی_ از جوانی‌ها و عمر بی‌فروغش وقت شام! از زن و آزادی و نسلِ جدید و زندگی حرف می‌زد از قدیم و از بلوغش وقت شام! گفت رفته باز بالا قیمت بوتاکس و ژل بغض کرد از قدر ناچیز حقوقش وقت شام! حرف از جمعِ زنانه می‌زد و شلوار جین! خواست از مادر لباسِ عهد بوقش وقت شام! لقمه‌ی بابا گلویش را به کل مسدود کرد! تا که گفت از فالوورهای شلوغش وقت شام! گفتمش: بی‌بی دوباره ماهواره دیده‌ای؟! داد اوکی!👍 از آن ور لیوانِ دوغش! وقت شام!! کانال بی شوخی: ایتا https://eitaa.com/bishookhi بله https://ble.ir/bishookhi روبیکا https://rubika.ir/@bishookhii
چه فرقی می کند؟ آنچنانکه یار با دلبر چه فرقی می کند؟ پیرزن با پیرزن دیگر چه فرقی می کند؟ "عشقِ پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند" پیر رسوا با جوان خر چه فرقی می کند؟ گوش وقتی قصد نشنیدن کند خاموش باش بر سر دیوار یا منبر چه فرقی می کند؟ ما که عمرخویش را در انزوا سر کرده ایم روزگار سخت با بدتر چه فرقی می کند؟ شب شب است و روز هم روز است بی تابی نکن سر مگر وقت سحر با سر چه فرقی می کند؟ خنده کن‌ خوشحال باش و در پی غم ها نرو پَر مگر در آسمان با پَر چه فرقی می کند؟ فکر کن سرداری و کل جهان رام تو اند یاور ای سردار با یاور چه فرقی می کند؟ ناگهان‌ عفریته ای دل از جوانی می بَرد دیگر آنجا دلبر و همسر چه فرقی می کند؟ کلّه ی بی مو درخشان است تردیدی نکن گر گر است آخر مگر با گر چه فرقی می کند؟ این یکی اکبر فقیر و آن یکی اکبر غنی است اکبر و اکبر مگر آخر چه فرقی می کند؟ تا توانی سعی کن هرطور شد مدرک بگیر مدرک و مدرک دراین کشور چه فرقی می‌کند؟ دکترا دار و مهندس های ما بعضا خوشند خوشتر و از دیگران خوشتر چه فرقی می کند؟ خوشدلا دلخوش از این اشعار در دفتر نباش دفترت با آنهمه دفتر چه فرقی می کند؟ گوش این مردم بدهکار شنود شعر نیست شعر تو با شعر مش قنبر چه فرقی می کند؟ جعفر زارع کانال طنز ادبی بی شوخی: ایتا https://eitaa.com/bishookhi بله https://ble.ir/bishookhi روبیکا https://rubika.ir/@bishookhii
«سفر به عُقبیٰ» یه شب تو خواب عازم عقبی شدم مُردم و یک هو متوفی شدم یه باره دیدم که کف جاده ام کفن به تن پوشیده آماده ام توی قطار ِمرده بَر پریدم دور و برم صد تا جنازه دیدم مثل خودم یکی کفن تنش بود لُنده می داد نمی دونم که چش بود بقیه خوشکل با تیریپ طوسی انگاری که می خوان بِرَن عروسی اون کفنی به تن فقط قِر می داد گلوی سگ مصَّبِشو جر می داد داد می زد و همش غرولند می کرد سادیسمی بود، شیطون و خیلی نامرد یه در میون دستور تک تیر می داد به مرده ها و زنده ها گیر می داد مابقی مرده ها خوش حال بودن بی دغدغه خیلی سبکبال بودن این یاروئه فقط قر و فر می ریخت مرتیکه ی زبون نفهم بی ریخت! یکدفه پارچه ی کفن ور افتاد شناختمش نگم کی بود که می داد.. اون همه فحشای بزرگ و کوچیک به اینوری به اونوری چه آنتیک! بگم کی بود؟ صدّام ِکلّه خر بود گور به گوری شده تو این سفر بود گفته بودن یه وقتی اعدام شده خیال می کردم تا حالا رام شده چشام به چشمای طرف خیره شد روزم نگو عین شب تیره شد بدجوری حالمو گرفتی خدا سفر با این؟ تا محشر کبریا خدا! نکن با بنده هات اینجوری؟ نخواستم اصلا نه بهشت و حوری ولَم بکن، سوار اسنپ می شم شرافتاً که با پراید چپ می شم وزن و اصول ِقافیه شناختم روی زمین با بیش و کم می ساختم دویست و هفت و لَنْکروز نداشتم به جای گندم که ماری! نکاشتم تو بچگی فقط خطا می کردم دست تویِ جیبای ِ بابا می کردم نباید این فُرمی با من تا کنی شیطونیامو دیگه رسوا کنی ندا اومد بچه بشین سر جات چی کار داریم به شِرّ و وِرّ و حرفات مشکل تو شعر و سخنوری نیست ! رفتنات و قیصری نیست سفر با مولایی که داشته ضرر دارم براش باید بیاد همین وَر! اگر که عیبی باشه اینها، کمه گناه تو قضیه ای در همه اسم تو پدرامه مگه نیست ؟ بله! تو وزن ِصدامه مگه نیست؟ بله! خب همینا برای دوزخ بسه باقیِ جُرمات همگی مرخصه! آروم و با دلهره گفتم خدا! تقصیر من نیست به خودت، ای بابا... یه راهی چاهی... تبصره بذار روش تا که از این مخمصه در بیام توش! نبوده این گناه من خدا جون یقهٔ بابا مو بگیر مهربون! تو ثبت اولیه سبحان میشه.. ِاسمو میگم! هَمِیْ چی جبران میشه یکدفه صَدّامو!! بلند شد صداش: «کیف َوقیحی و خفیفی داداش! بِعَیْنی لا اَریٰکَ یاٰ بی قرار ! به کُلِّ هٰذَا السَّفَرِ کالحمار!» نفهمیدم جنازه داشت چی می گفت گوشام فقط حمارو اونجا شِنُفت! یه جمله ای بلد بودم در این حد..! «و لم یکن لهو کفواً احد»! سه چار دفه گفتم و تکراری شد مایه ی لبخند و سَرِکاری شد بالاَخره داد زدم بی شعور! مثل خودم حرف بزن نه این جور! نمی دونم چیطو شد ایرونی شد لهجه نداشت و زد تهرونی شد! سیبیل قُلچـُماقِشو ناز کرد ادامه داد و سخن آغاز کرد: «خره! خدا نیست که صداش در بیاد یه کارِگَر هست روی ریلِ معاد خوابیده بودی خانمت پیام داد قول طلاهاشو به این کاکام داد! گفت: نذارین تا که بهشتی بشه با فرم جفتی تویِ کشتی بشه زبون چرب و نرمی داره پدرام عادتشه، میگه برید من میام! آخرشم گفت که عیالش بودم یه خبطی کردم و حلالش بودم اینارو گفت و فوری خط و رد داد نگفتمت یه مُشتی فحش بد داد دِلِش می خواس همین جاها پلاس شی اگر بشه شوفر آمبولانس شی دروغ نگم، دروغ می گفت اینجوری می خواست نری دنبال حوری موری!» هنوز نفهمیدم خدایی، شیطون چه فرقه هایی ریخته تویِ میدون جناب صدام که اینا را فرمود نمی دونین که حال بنده چی بود تو خلسه رفتم سرِحال و شنگول.. انگاری که جیبام شده پر از پول.. یکدفه نوری ته واگُن دیدم جیغی بلند از ته دل کشیدم شاد شدم از این که نوری اومد داد زدم: «یه دسته حوری اومد!!» چشام که وا شد و دیدم نه جونم تو رخت خوابم و میون خونه م! فرشته نه، هاله ای از نور اومد.. کی بود؟ زنم! با گوشی محشور اومد موبایلمو تو اون میون شناختم دو زاریم افتاد که بهشتو باختم... کانال طنز ادبی بی شوخی: ایتا https://eitaa.com/bishookhi بله https://ble.ir/bishookhi روبیکا https://rubika.ir/@bishookhii
هدایت شده از پدرام اکبری
«شکّر شکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله می رود» در هفتهٔ کتاب و کتابخوانی، در محفل ادبی «قند پارسی» با کلام استادانهٔ «دکتر غلامرضا کافی» سه شنبه ۲۳ آبان ماه ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۳۰ کتابخانه عمومی رئیسی اردکانی، سالن کتابدار
در اول حکایت، پرتم نمود بیرون هر شب به رسم عادت پرتم نمود بیرون در لیست خریدش آورده ده سبد موز گفتم کمی قناعت!! پرتم نمود بیرون هر بار کرد اصرار تا ظرف را بشویم من کردم استقامت، پرتم نمود بیرون دیشب شنید از من تعریف عمه‌ام را گویی شده جنایت، پرتم نمود بیرون یک شب به وی مدال پرتاب وزنه دادند از بس که با مهارت پرتم نمود بیرون باری به خواب دیدم هم پیک حوریانم آمد... و از قیامت پرتم نمود بیرون پرسید اگر بمیرم بعدش چه میکنی تو؟ گفتم فقط عبادت، پرتم نمود بیرون یک شب نشسته بودیم، نه مشکلی نه بحثی پا شد به رسم عادت پرتم نمود بیرون یک عصر سرد و دلگیر، چشم از جهان فرو بست شد زنده، راس ساعت پرتم نمود بیرون! کانال طنز ادبی بی شوخی: ایتا https://eitaa.com/bishookhi بله https://ble.ir/bishookhi روبیکا https://rubika.ir/@bishookhii
رفتم و در کوه غریدم: شکاری نیست که! کوه هم برگشت و در جا گفت: ...آری نیست که! زهر ماری خواستم از مار، گفتا: زهر مار! توی دست و بالم امشب زهر ماری نیست که! گفته دولت قبل تابستان می‌آید کمبزه گشتم اما توی تقویمم بهاری نیست که! توی آن اوضاع ناهنجار گفتیم: ای به چشم... توی این اوضاع از ما انتظاری نیست که!   گفت مسئولی که من یک سر به زیر خط فقر ناشتا رفتم ولی اصلاً فشاری نیست که یک زمانی آدمی در غار، عمری می نشست زیر «پونصد پیش و برجی پنج»، غاری نیست که! «دوش با من گفت پنهان، کاردانی تیز هوش:» کاردانم، تیزهوشم، عیب و عاری نیست که!  گفت ما را جلوهٔ معشوق... گفتم جلوه اش؟ این برای هوش مصنوعی که کاری نیست که این که داری این اواخر مثل سگ رویش کراش پیر گنجشک است عاشق جان! قناری نیست که می شد اصلا شعر حاضر را نگویم لاجرم رفت باید تا تهش! راه فراری نیست که این قدر مگذار لای چرخ خودروساز چوب! این برادر! خودروی ملی است، گاری نیست که مرغداری را دلم می خواست سازم قافیه دفتر شعر است اما... مرغداری نیست که! گفته شد این شعر از شخصی به نام قیصری است تا خودم عیناً نبینم اعتباری نیست که... @naftinashi1 کانال طنز ادبی بی شوخی: ایتا https://eitaa.com/bishookhi بله https://ble.ir/bishookhi روبیکا https://rubika.ir/@bishookhii