eitaa logo
بیسیمچی
1.8هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
622 فایل
سلام علیکم این کانال بمنظور ارتباط معنوی،فرهنگی ،تبلیغی و مذهبی با فرهیختگان تشکیل شده استbabaii@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از روشنا استان اصفهان
✍ایده مقاومت 🖋ایده‌ی مقاومت زمانی با پذیرش حداکثری جامعه‌ی ایران همراه خواهد شد که کارآمدیِ این ایده‌ را در مقیاس کوچک‌تر، در زندگی روزمره‌ی خود ـ اعم از زندگی خانوادگی، مسیر شغلی و کنشگری‌های محدود خود ـ بچشند. 🖋 حتّی شاید لازم نباشد، ایده‌ی مقاومت را به مردم پیشنهاد داد تا آن را در زندگی به کار ببندند، خود مردم تجربه‌های متعدّدی از مقاومت در زندگی شخصی خود و پیرامون خود سراغ دارندکه اگر بتوان آن را برایشان خودآگاه کرد، با آن ارتباط عمیق‌تری برقرار می‌نمایند. 🖋پس به طور خلاصه، آن نیاز تبیینی که جامعه‌ی ایران امروز به آن محتاج است، عبارت است از فهمِ «پیوند ایده‌ی مقاومت با زندگی». حسن بابایی مدرس روشنگری استان
هدایت شده از پایگاه بسیج آیت الله مدرس اداره کل تبلیغات اسلامی اصفهان
✍تاریخچه انجمن حجتیه نوین(قسمت اول ) ✅وقتی مصطفی من از کوزه آب خورد 🖋خون دلی که پدر پیرتان از این دستۀ متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختی های دیگران نخورده است... 🖋 یاد گرفتن زبان خارجی کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک به شمار می رفت. در مدرسه فیضیه، فرزند خرد سالم، مرحوم مصطفی از کوزه ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند؛ چرا که من فلسفه می گفتم».صحیفۀ امام، ج 21، ص 279، چاپ اول، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی. 🖋‏‏رفیقی داشتم که گاهی اوقات به مدرسۀ دارالشفاء می آمد. او با آنکه اهل علم،‏‎ ‎‏بزرگوار و بزرگ زاده بود، اما با حضرت امام به لحاظ عنایت ایشان به فلسفه مخالف‏‎ ‎‏بود. این فرد، در شمار کسانی بود که معروف بود به اینکه مثنوی مولوی را با انبر‏‎ ‎‏بلند می کند تا آلوده نشود. هر بار وارد مدرسۀ دارالشفاء می شد، تا نزدیک حجرۀ من‏‎ ‎‏می آمد، ولی جلوتر نمی رفت و می گفت: «دیگر جلوتر نمی توانم بروم»! وقتی‏‎ ‎‏جلوی ایوان حجرۀ من می نشست، پشتش را به سمت حجرۀ امام می کرد و علناً‏‎ ‎‏حکم به تنجیس و تکفیر امام می نمود. 🖋وقتی به حضرت امام ماجرا را گفتم، فرمود:‏‎ ‎‏«امیدوارم که صحبتهای این شیخ، کفارۀ گناهان من محسوب شود». بعد امام خطاب‏‎ ‎‏به من گفتند: ‏ ‏‏با شیخ بگو که راه ما باطل خواند‏‎ ‎‏ بر حق تو لبخند زند باطل ما‏ ادامه دارد حسن بابایی مدرس روشنگری استان اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄─┅═══✧❁﷽❁✧═══┅─┄ ❥ 🇮🇷 🕯... 🇮🇷 ‌‌─┅══✿🍃🕋🕋🍃✿══┅─ 🔍☆◁ 📖☆◁‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‌─┅═══✿❥🕋🕋❥✿═══┅─ 🗓تاریخ/07/22 ⏰ساعت:18/00 ۝◁جناب استاد ❏◁ 🆔 @ilyan313 🆔 @ammareyon ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌ 🆔 @bisimchee1400 ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌─┅════༅𖣔🌺𖣔༅════┅─ 🔮
─┅══✿🍃🕋🕋🍃✿══┅─ ❥︎◁فاطمه مشهور به حضرت معصومه سلام الله علیها دختر امام کاظم علیه السلام و خواهر امام رضا علیه السلام است. ❏ او که برای دیدار با امام رضا علیه السلام به ایران مسافرت کرد، در راه بیمار شد و در قم درگذشت و همان‌جا دفن شد. ✪ در منابع تاریخی اطلاعات زیادی درباره زندگی‌نامه حضرت معصومه سلام الله علیها از جمله تاریخ تولد و وفات وی ثبت نشده است ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ ‌‌─┅═══༅𖣔1⃣𖣔༅═══┅─
─┅═════✿❥︎🕋🕋❥︎✿═════┅─ ❁◁حضرت معصومه سلام الله علیها خواهری است که از مادر با امام رضا علیه السلام یکیِ،خیلی هایِ دیگه هم خواهر و برادر امام رضا هستند،اما معصومه اون خانومی است که امام رضا فرمود: هر که خواهرم رو زیارت کنه انگار منِ امام رضا رو زیارت کرده... ❍ لذا وقتی نامه ی امام رضارسید دستش،هی نگاه می کرد،هی میبوسید،رو سینه میگذاشت. گفتن..بی بی چی شده؟ گفت.. خیلی بویِ امام رضا رو میده...دلم برا برادرم تنگ شده... ✸ همه رو خبر کرد،راه افتادن،اومدن سمت ایران،از مدینه برن سمت توس،اطرافِ شهرِ ساوه حمله کردن به این کاروان،اطرافیان حضرت رو به شهادت رسوندن،بعضی از نقل ها هم نوشتن..خانوم رو تویِ ساوه مسمومش کردن...لذا سوال کرد: تا شهرقم چقدر فاصله است؟ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‌‌─┅════༅𖣔2⃣𖣔༅════┅─
─┅════✿🍃🕋🕋🍃✿════┅─ ❥︎◁گفتن:بی بی جان! دیگه چیزی راه نمونده،حضرت فرمود:پس کمک کنید مارو به قم برسونید،یه پیکی هم برسونید به قمی ها خبر بدن،بهشون بگید:خواهرِ، امام رضا داره میاد،بهشون بگید:دخترِ موسی بن جعفر داره میاد... ❏ وقتی خبر دادن به مردم قم،که بیایید،دخترِ امام رضا چند ساعت دیگه میرسه،نوشتن..شهر رو تزئین کردن،همه اومدن استقبال،می گفتن...کجا دارید میرید؟ می گفتن.. مگه نمی دونید خواهر امام رضا داره میاد...زن و بچه اش رو صدا می کرد،می گفت:شماها هم بیایید... ✪ نوشتن..بیرون از شهر منتظر این خانوم شدن،تا خانوم رسید،اینقدر صلوات فرستادن،اینقدر گُل ریختن،مثل هفده روزِ پیش،لذا نوشتن بزرگِ شهر قم،اومد ناقه ی بی بی رو گرفت،گفت:بی بی جان! ما بهترین محله رو آمده کردیم، بی بی جان! نگران نباشید اونجا همه سادات نشینند...بی بی جان! اونجا همه مَحرم اند،بی بی جان دستور دادیم تو این چند روز اصلاً نامحرم از این کوچه عبور نکنه... ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‌‌─┅════༅𖣔3⃣𖣔༅════┅─