eitaa logo
بیسیم‌چی
5.3هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
15.6هزار ویدیو
137 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
گستردگیِ #سینه ات آفاقِ #فلق هاست مرغی‌ست لبم،پر زده اکنون به #هوایش #آغوش تو ای دوست دَرِ باغ بهشت است یک #شب بدرآی از خود و بر من بگشایش... #شبتون_شهدایی @bicimchi1
زندگی را عشق شیرین می‌کند... صبح را لبخند تو....!! #صبح_بخیر #همسرانه @bicimchi1
کاش باشد آخرین تصویر من در قاب چشمان شما ای شقایق سیرتان! جان من و جان شما پ.ن: مگر میشود به شما نگاه کرد و شوق #پرواز را نیافت؟! #نگاهشان_زیباست @bicimchi1
#مقام_معظم_رهبری: انشا‌ءالله چهره او بیشتر در بین مردم ما، جوانهای ما، شناخته شود. ایشان یک واحدمینیاتوری ازنظام اسلامی، جمهوری اسلامی را در رشت و همان محدوده خاص خودش، گیلان به وجود آورده است... #شهیدمیرزاکوچک_خان @bicimchi1
#اطلاعات_و_عملیات جزء اطلاعات و عملیات بودن یعنے بی نام و نشان شدن یعنے دل ڪندن یعنے قید همه چیز را زدن سر دادن و جان دادن امّا تسلیم نشدن ... مردان خدا اینچنین بودند از همه چیزشان گذشتند ولی پای اعتقادشان راسخ ایستادند و عاشقانه سوختند و گفتند هرگز #ذلت_نمی_پذیریم... اما تسلیم شدن؛ که این روزها به نام مصلحت و اعتدال و ... اتفاق افتاده و #عزت_ملت لطمه دیده، یعنے تخلیهٔ اطلاعاتے شدن یعنے لو دادن عملیات یعنے سر شکستگی .... مسؤلین مراقب باشند در کدام راه قدم گذاشته اند! بہ یاد #شهید بے مزار مهمان حضرت زهرا سلام اللّه علیها فرمانده گمنام اطلاعات و عملیات لشگر ۲۷ حضرت محمد رسول اللّه (ص) #جاویدالاثر #شهید_سیدمجتبی_حسینی #شهادت_شلمچه_کربلای۵ #التماس_شفاعت #اطلاعات_و_عملیات #تلنگر @bicimchi1
بیسیم‌چی
سردار عبدالعزیز کریمی شهریور ماه ۱۳۵۶ در اسلام آبادغرب،روستای ترازگ عبدالله متولد شد. پدرش کشاورز ومادرش خانه دار بود. عبدالعزیز پس از اخذ مدرک دیپلم وارد دانشگاه شد وبعد از فارغ تحصیلی به خدمت مقدس سربازی و بعد از اتمام خدمت در نیروی انتظامی استخدام شد. و در ابتدایی خدمتش به قرارگاه مقدم مرصاد ویژه شرق کشور در گردانهای ۱۰۲ الزهرا س بم و گردان ۱۰۴ المهدی عج الله راور و گردان ۱۰۵ حضرت ابالفضل العباس جیرفت بعنوان فرمانده گروهان مشغول بخدمت شد.. عبدالعزیز بعنوان فرمانده گروهان در گردانهای تابعه ماموریتهای زیادی را انجام که منجر به کشفیات فراوانی و همچنین دستگیری اشرار و قاتلین مسلح و بهلاکت رساندن اشرار آن مناطق گردید، که در راستای ایجاد نظم و امنیت و برخورد قاطع با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر در شرق کشور تلاش مضاعف نشان داده و با قلع و قمع اشرار مسلح و سوداگران مرگ توانستند طمع شیرین امنیت را به ذائقه مردم کویرنشین خطه شرق کشور بچشانید. امید است که مورد استعانت خداوند متعال و رضایت مردم آن منطقه قرار بگیرد... عبدالعزیز کریمی در تاریخ ۱۷ دی ماه سال ۸۵ باتعدادی از نیروهای تحت الامر در منطقه میل فرهاد جیرفت-ایرانشهر نزدیکهای روستای روشن آباد با گروهی از اشرارمسلح درگیری شدیدی انجام میگیرید که در این درگیری سردسته اشراربه اسم شرور ثانی فرامرزی بهلاکت و چریکهایش اسیر و یک گروگان آزاد میشود.که در این درگیری عبدالعزیز بارگبار اشرار از ناحیه قفسه سینه، ریه و ستون فقرات مجروح میگردد که باعث قطع نخاعیش میشود. همرزمانش پیکر مجروحش را به سختی فراوان به بیمارستان جیرفت رساندند و بعد از عمل و مداوا بهبودی چندانی حاصل نشد و ایشان از آن سال تاکنون روی تخت و ویلچر زندگیش را ادامه میدهد. باآرزوی سلامتی وشفای عاجل برای این فرمانده دلاور شرق کشور.... ارسالی همسر @bicimchi1
امام خمينى(ره) اگر قرار است عکس مرا بگذارید، جای آن، عکس یک رعیت را بگذارید و بنویسید این رعیت چه کار مهمی کرده. "مسؤلین را با ترازوی امام بسنجیم" @bicimchi1
این عکس رو تا به حال دیدین؟ #شهید_میرزا_کوچک_خان جنگلی است او یک #روحانیِ_انقلابی بود. @bicimchi1
بیسیم‌چی
📞بیسیم چی👣: 📌آخرین دعای در وداع با پیکر فرزند _مادر به سختی از پیکر شهید جدا شده و پس از کشیدن نفس عمیق، گفت: _«فرزندم فدای امام حسین(ع)» و _خطاب به شهید می‌گوید: _«با حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) محشور شوی علی جان». _صدای صلوات و زیارت عاشورا از گوشه گوشه حسینیه به گوش می رسد. _اینجا معراج شهداست، _جایی که خاطرات تلخ و شیرین زیادی از مادران و همسران شهدا را در خود جایی داده است. _لحظه‌ای از این فکر نمی‌گذرد که مادری با چادر مشکی شیون کنان وارد حسینیه می‌شود. _دو پسر جوان، پیرزن را همراهی می کنند. _پیرزن هق هق کنان می‌گوید: _«علی من کجاست؟»، _«علی من را بیاورید»، _«علی زندگی من است» _کلام مادر به پایان نرسیده که صدای گریه حاضران فضا را پر می‌کند. _مادر مستقیم به سمت تابوت شهدای گمنام می‌رود و گریه کنان ادامه می‌دهد: _«معجزه می‌خواهم تا دوباره پسرم را ببینم.» _نفس‌هایش به شمارش می‌افتد. _آرام می‌گوید: «با بدختی بزرگش کردم اما سربلندم کرد.» _پسرجوانی که گوی برادر شهید است، آرام در گوش مادر زمزمه می‌کند: _«حضرت زینب (س) را صدا کن.» _برادر دیگر شهید خطاب به مسئول معراج می‌گوید: _«مطمئن هستید که پیکر شهید متعلق به علیرضا است.» _با تاکید این سخن، _مادر از حال می‌رود. _در همین حین نوحه ای با مضمون «این گل را به رسم هدیه/ تقدیم نگاهت کردیم/ حاشا این که از راه تو/ حتی لحظه ای برگردیم/ یازینب» از بلندگوها بلند می‌شود. _تابوت شهید بر روی دستان مردم به سمت مادر در حرکت است. _گویی علیرضا هم دیگر تاب دوری از مادر را ندارد. _تابوت شهید در کنار مادر بر روی زمین گذاشته و صدای گریه و شیون زنان در هم آمیخته می‌شود. _برادر شهید نزدیک‌تر می‌آید و در گردن شهید به دنبال نشانه‌ای می‌گردد، _او نمی‌خواهد یا نمی‌تواند باور کند که این پیکر متعلق به پیکر برادر اوست. _با دیدن نشانه بلند «یا حسین» می‌گوید و اشک از چشمانش سرازیر می‌شود. _مادر شهید تا چشمش به تابوت می‌افتد، از جایش برمی‌خیزد و شتابان به سمت فرزندش می‌رود. _بوسه های ممتد نمی‌تواند مادر را آرام کند، _لحظه‌ای علیرضا را در آغوش می‌گیرد و با تمام وجود او را می‌بوید. _مادر شهید در حالی که برای لحظه ای چشم از فرزندش برنمی‌دارد، می‌گوید: _«می‌خواهم علی را به خانه ببرم. _از امشب من چگونه بدون علی بخوابم.» _حاضران برای دعوت مادر شهید به آرامش، چفیه‌ سفیدی را متبرک کرده و روی سر مادر می‌اندازند. _مادر شهید پیشانی بند شهید را باز کرده و به نشانه اقتدا بر فرزندش بر پیشانی خود می بندد. _مادر با آغوش پیکر فرزندش برای دقایقی آرام می‌گیرد و می‌گوید: «با حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) محشور شوی علی جان». _لحظه آن فرا رسیده است تا پرچم جمهوری اسلامی را بر روی تابوت کشیده و آن را به داخل سردخانه منتقل کنند. _مادر به سختی از پیکر شهید جدا شده و پس از کشیدن نفس عمیق، ادامه می‌دهد: _«فرزندم فدای امام حسین(ع)». _تابوت با صلوات بر روی دستان مردم از حسینیه خارج می‌شود. _پس از دقایقی جمعیت متفرق شده و مادر از معراج خارج می‌شود _اما پس از هر قدم برداشتن به عقب برگشته و به حسینیه نگاه می‌کند، _او عزیزش را در اینجا جا گذاشته است. _گریه ای به رنگ فراق از چشمانش سرازیر می شود. @bicimchi1
هدایت شده از بیسیم‌چی
📞بیسیم چی👣: 📌آخرین دعای در وداع با پیکر فرزند _مادر به سختی از پیکر شهید جدا شده و پس از کشیدن نفس عمیق، گفت: _«فرزندم فدای امام حسین(ع)» و _خطاب به شهید می‌گوید: _«با حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) محشور شوی علی جان». _صدای صلوات و زیارت عاشورا از گوشه گوشه حسینیه به گوش می رسد. _اینجا معراج شهداست، _جایی که خاطرات تلخ و شیرین زیادی از مادران و همسران شهدا را در خود جایی داده است. _لحظه‌ای از این فکر نمی‌گذرد که مادری با چادر مشکی شیون کنان وارد حسینیه می‌شود. _دو پسر جوان، پیرزن را همراهی می کنند. _پیرزن هق هق کنان می‌گوید: _«علی من کجاست؟»، _«علی من را بیاورید»، _«علی زندگی من است» _کلام مادر به پایان نرسیده که صدای گریه حاضران فضا را پر می‌کند. _مادر مستقیم به سمت تابوت شهدای گمنام می‌رود و گریه کنان ادامه می‌دهد: _«معجزه می‌خواهم تا دوباره پسرم را ببینم.» _نفس‌هایش به شمارش می‌افتد. _آرام می‌گوید: «با بدختی بزرگش کردم اما سربلندم کرد.» _پسرجوانی که گوی برادر شهید است، آرام در گوش مادر زمزمه می‌کند: _«حضرت زینب (س) را صدا کن.» _برادر دیگر شهید خطاب به مسئول معراج می‌گوید: _«مطمئن هستید که پیکر شهید متعلق به علیرضا است.» _با تاکید این سخن، _مادر از حال می‌رود. _در همین حین نوحه ای با مضمون «این گل را به رسم هدیه/ تقدیم نگاهت کردیم/ حاشا این که از راه تو/ حتی لحظه ای برگردیم/ یازینب» از بلندگوها بلند می‌شود. _تابوت شهید بر روی دستان مردم به سمت مادر در حرکت است. _گویی علیرضا هم دیگر تاب دوری از مادر را ندارد. _تابوت شهید در کنار مادر بر روی زمین گذاشته و صدای گریه و شیون زنان در هم آمیخته می‌شود. _برادر شهید نزدیک‌تر می‌آید و در گردن شهید به دنبال نشانه‌ای می‌گردد، _او نمی‌خواهد یا نمی‌تواند باور کند که این پیکر متعلق به پیکر برادر اوست. _با دیدن نشانه بلند «یا حسین» می‌گوید و اشک از چشمانش سرازیر می‌شود. _مادر شهید تا چشمش به تابوت می‌افتد، از جایش برمی‌خیزد و شتابان به سمت فرزندش می‌رود. _بوسه های ممتد نمی‌تواند مادر را آرام کند، _لحظه‌ای علیرضا را در آغوش می‌گیرد و با تمام وجود او را می‌بوید. _مادر شهید در حالی که برای لحظه ای چشم از فرزندش برنمی‌دارد، می‌گوید: _«می‌خواهم علی را به خانه ببرم. _از امشب من چگونه بدون علی بخوابم.» _حاضران برای دعوت مادر شهید به آرامش، چفیه‌ سفیدی را متبرک کرده و روی سر مادر می‌اندازند. _مادر شهید پیشانی بند شهید را باز کرده و به نشانه اقتدا بر فرزندش بر پیشانی خود می بندد. _مادر با آغوش پیکر فرزندش برای دقایقی آرام می‌گیرد و می‌گوید: «با حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) محشور شوی علی جان». _لحظه آن فرا رسیده است تا پرچم جمهوری اسلامی را بر روی تابوت کشیده و آن را به داخل سردخانه منتقل کنند. _مادر به سختی از پیکر شهید جدا شده و پس از کشیدن نفس عمیق، ادامه می‌دهد: _«فرزندم فدای امام حسین(ع)». _تابوت با صلوات بر روی دستان مردم از حسینیه خارج می‌شود. _پس از دقایقی جمعیت متفرق شده و مادر از معراج خارج می‌شود _اما پس از هر قدم برداشتن به عقب برگشته و به حسینیه نگاه می‌کند، _او عزیزش را در اینجا جا گذاشته است. _گریه ای به رنگ فراق از چشمانش سرازیر می شود. @bicimchi1