او در #سیره_شهدا ذوب شده بود مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت میکند: #علیرضا لباس نو نمیپوشید میگفت مگر رزمندههای ما لباس نو میپوشیدند موقع خواب تشک زیرش نمیانداخت و میگفت مگرشهدای ماروی تشک میخوابیدند او #بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او میپرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ میگفت جاروکشم...
شوخ طبع بود و در عین حال با ادب از هر غذایی نمیخورد و میگفت نمیدانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شبها که میرفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می دیدم عبا انداخته و دارد قـرآن میخـواند و گریـه میڪنـد...
#جستجــوگر_نـور
#شهید_تفحص_علیرضا_شهبازی
سـالروز شهــادٺ
گلزار شهدای تهران قطعه ۲
@bicimchi1
بیسیمچی
#دیدار_همسرشهید_با_رهبر_معظم_انقلاب
#شهید_مصطفی_کمیل_صفری_تبار👇
بسم الله الرحمن ارحیم
پارت اول:
هفت سال و نیم بود که منتظر دیدار با حضرت آقا بودیم,پیگیری های زیادی کردیم نامه زدیم به دفتر حضرت آقا
چشم انتظار بودیم...
پارت دوم:
گوشی ام زنگ خورد قول این داده شد که این ماه دیدار انجام میشود
در فکر این بودم که کی این دیدار تحقق پیدا میکند...
گوشی ام زنگ خورد در کیفم به دنبال گوشی ام بودم,گوشی را برداشتم چند ثانیه ای مکث کردم و ماتم برده بود..دیدار محقق شد!
پارت چهارم:
روز سه شنبه 22 آبان ماه 1397 خانواده های شهدای ارتفاعات جاسوسان شمالغرب و چند تن از خانواده های شهدای دیگر در مکانی جمع شده بودیم که باهم به دیدار آقا برویم
قلب ها در تپش بود
ساعت را نگاه میکردم که قرار بود چند لحظه دیگر آقا را ببینم
یکی یکی از گیت بازرسی عبور کردیم
وارد ساختمان اصلی شده بودیم
نزدیک نماز ظهر بود که به صف نماز نشسته بودیم
اذان ظهر در حال گفته شدن بود,منتظر بودیم تا آقا از در وارد شود,
چند لحظه بعد با ذکر صلوات آقا وارد شدند...
یک مقدار همهمه شده بود و هرکسی میخواست خود را به آقا نزدیک کند تا با ایشان سلام و احوالپرسی کند
ایشان به نماز ایستادند و ما هم نمازمان را به جماعت با آقا خواندیم
بعد از خواندن نماز به ترتیب دور آقا نشستیم
باورم نمیشد که از فاصله یکی دو متری میتوانستم آقا را ببینم
آقا بعد از سلام و صحبت لیست شهدا را در دست گرفت
اسم اولین شهید,شهید من بود
(شهید مصطفی <کمیل> صفری تبار)
باورم نمیشد که مستقیم دارم با آقا صحبت میکنم
صدای تپش قلبم داشت تمرکزم را به هم میزد
زبان باز کردم و با آقا سلام کردم و آقا هم با سلام و احوالپرسی و لبخند از من استقبال کردند
گفتم آقا ما چندین ساله که منتظر دیدارتون بودیم و خداروشکر این دیدار محقق شد و آرزوی من بود که شما را از نزدیک ملاقات کنم
خیلی برای عاقبت بخیری ما دعا کنید
آقا هم گفتند بله حتما..ان شاالله شما به تمام آرزوهاتون برسید
آقا شروع به صحبت کردند:
قدر این همسر شهید را بدانید,قدر همسران شهدا را بدانید,اینها اجر فراوانی دارند,اینها سختی فراوانی کشیده اند,اینها کسانی هستند که همسرانشان را به میدان جنگ فرستادند,چه کسی میتواند دل از همسرش ببرد و او را راهی کند
حرف های آقا مرهمی بود بر قلب های زخم خورده ما...
ایشان یکی یکی با خانواده شهدا صحبت کردند
یک قرآن و چند انگشتری از آقا هدیه گرفتیم
عکسی که از شهید در دست من بود را به آقا رساندم تا بر آن یادگاری بنویسد
خداروشکر بعد از یک ماه آن عکس به دستم رسید
هیچوقت آن روز را از یاد نمیبرم...
#شهیدمصطفی_صفری_تبار
پ_ن: دست نوشته مقام معظم رهبری بر روی عکس شهید و تقدیم به همسر شهید
@bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی فوق العاده زیبای مرحوم استادحاج محمدرضا #آقاسی درمورد #حضرت_فاطمه_معصومه سلام الله علیها دربرنامه تلویزیونی شبستان_حدود ۱۵سال پیش...
@bicimchi1
بنی صدر وارد گیلان شد اما در یک خودرو به تنهایی نشست و شهید انصاری در خودروی دیگر، او را همراهی کرد در حین رسیدن به استانداری یکی از خودروهای محافظین بنی صدر با یک خانم روستایی که زنبیل چای بر سر داشت، تصادف کرد ولی خودرو محافظین او را روی جاده رها کرد و رفت...
#شهیدانصاری که متوجه صحنه شد، توقف کرد و زن را سوار خودروی خود کرد و به بیمارستان برد پس از بستری کردن او در بیمارستان خود را به استانداری رساند تا رسیدن آقای انصاری به استانداری، بنی صدر به انتظار نشسته بود با دیدن آقای استاندار با عصبانیت می گوید: جناب استاندار! شما در استان نقش رییس جمهور را دارید، کافی است دستور بدهید نه اینکه خودتان دنبال کاری بروید...
شهید انصاری در جواب می گوید: جناب آقای رئیس جمهور! این مردم شاه را بیرون کردندچه برسد به رئیس جمهور!
منبع: استاندار آسمانی
@bicimchi1
درسی در محضر شهید:
پذیرش مسئولیت بدون داشتن لیاقت، خیانت است.
#شهید_آیت_شعبانی
@bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطعهای از #روایت_فتح
#دوکوهه
جای خالی #سردار_خیبر
و صدایی که #شهید_آوینی هم
اجازه نمیداد، در درونش گم شود!
پ.ن: دلمان تنگِ آن حسینیهای است که دیگر نیست...
@bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موشن_گرافیک | شهر موشکها
روایتی از حمله رژیم بعث به شهر #دزفول و عملیاتهایی که برای آزادسازی این شهر صورت گرفت
۲۸ آذرماه، سالروز حمله موشکی رژیم بعث به شهر دزفول
خانهطراحانانقلاباسلامی
@bicimchi1
نگاهت را از تهی دستی که هیچ ندارد جز آه دریغ مکن که نور #عشق_خدا در چشمانت موج میزند آسمان تاریک و غمگین قلبم را ستاره باش و نور افشانی کن...
عملیات والفجر۸ سال ۱۳۶۴؛ فاو
پ.ن: از دوستان هم محلی بودیم برای استقرار ستاد به دنبال مکان مناسبی بودند که این عکس را از او گرفتم فردای آن روز خبر دادند که مجروح شده و به پشت جبهه برگشته است...
عکاس: مسعود شجاعی طباطبایی
@bicimchi1
#شهید_صادق_گنجی
متولد اردیبهشت ۱۳۴۲
فسا از اهالی برازجان
مرکز شهرستان دشتستان
استان بوشهر
پس از اتمام دوران دبیرستان راهی تهران شد و در مدرسه عالی شهید مطهری به تحصیل علوم دینی پرداخت.
در زمان جنگ با عراق به مدت بیست ماه در جبهههای مختلف حضور یافت.
مدتی مسئولیت بازرسی اداره عقیدتی سیاسی در نیروی دریایی #سپاه پاسداران را داشت و چندماهی در وزارت ارشاد مشغول شد.
وی در سال ۱۳۶۵ در شهر #لاهور پاکستان مسئولیت نمایندگی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران شد.
@bicimchi1
بیسیمچی
#شهید_صادق_گنجی متولد اردیبهشت ۱۳۴۲ فسا از اهالی برازجان مرکز شهرستان دشتستان استان بوشهر پس از
محل شهادت : لاهور
#شهید_صادق_گنجی
در روز 29 آذرماه سال 69 در مراسم تودیع که از طرف ادبا، نویسندگان، شعرا و خبرنگاران در هتل اینترنشنال لاهور برگزار شده بود، این #شهید به منظور شرکت در جلسه در ساعت هفت و 45 دقیقه جلو درب هتل میرسد و به محض پیاده شدن از ماشین، مورد هجوم وحشیانه چند تن از ایادی استکبار جهانی و وهابیون ملحد قرار می گیرد و با رگبار دشمن به خون خویش میغلتد و خون پاک و مطهرش، زمین لاهور را برای همیشه #رنگین می کند.
#روحمان_با_یادش_شاد
#سالروز_شهادتش_گرامی
@bicimchi1
به نام آن خداوندی که
نور است رحیم است و
کریم است و غفور است
خدای صبح و این
شور و طراوت
که از لطفش دل ما
در سُرور است....
یک #صبح_بخیر قشنگ یک دعای ناب از عمق جان تقدیم به کسانی که جنسشان از کیمیاست عهدشان از وفاست مهرشان پر از صفاست حسابشان از همه جداست و #سلام به شمایی که هستید و اینجایید...
@bicimchi1
#زخمیان_عشق
#سرو بالایی به صحرا می رود
رفتنش بین تا چه زیبا می رود
تا کدامین باغ از او خرم تر است
کاو به رامش کردن آن جا می رود
می رود در راه و در اجزای خاک
مرده می گوید #مسیحا می رود
پ.ن: عراق، پنجوین، آبان ۱۳۶۲
پیکر سه شهید که در عملیات والفجر چهار بر اثر اصابت خمپاره به داخل سنگر به #شهادت رسیدند...
عکاس: علی فریدونی
@bicimchi1
گاهی که دلم از این زمینیان
می گیرد
پاهایم مرا بسوی
یک نقطه معلوم وپرطپش
میبرد
آنجاکه میعادگاه عشق
وجایگاه
سروقامتان
همیشه جاودان است!
مزار شهدا...
قلبم آنجا آرام است ...
آرامتر ازهرلحظه ای که بوده است ...
روی سنگ قبر شهدا نوشته هاو سروده هایی ناب و زیبا
چشم نواز ست
همه را بارها و بارها
می خوانم
و نمیگذارم صدای شان
از درون ام گم شود...
#پنج_شنبه_های_دلتنگی
@bicimchi1
گزیده ای از زندگینامه:
#شهید_محمدجواد_تندگویان
تاریخ ولادت: ۲۶ خرداد ۱۳۲۹
محل ولادت: تهران ایران
تاریخ شهادت: نامعلوم
تاریخ رجعت پیکر: ۲۵ آذر ۱۳۷۰
محل شهادت: عراق
فارغ التحصیل از: دانشکده نفت آبادان(کارشناسی مهندسی پالایش) مرکز مطالعات مدیریت ایران (کارشناسی ارشد مدیریت)
وزیر نفت ایران از ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹
چگونگی اسارت و شهید شدن
#مهندس_محمدجواد_تندگویان
مهندس تندگویان در نهم آبان ۱۳۵۹ در حالیکه حدوداً یک ماه از دوره وزارتش گذشته بود برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان عازم منطقه بود که در جادهٔ ماهشهر-آبادان به همراه معاون و دیگر همراهانش به اسارت نیروهای ارتش رژیم بعث عراق درآمد و به زندانهای اسیران ایرانی در عراق منتقل شد. به نقل از برخی اسیران، وی تا مدتها زنده بوده و حتی از شکست حصر آبادان (مهر ۱۳۶۰) و آزادسازی خرمشهر (خرداد ۱۳۶۱) آگاهی یافته بود. اما از چگونگی وضعیت اسارت و نحوه شهادت وی در اردوگاههای اسرا اطلاعات دقیقی در دست نیست.
سرانجام پس از پایان گرفتن جنگ و تبادل اسرا و کشته شدگان میان دو طرف، پیکر محمدجواد تندگویان که در اثر شکنجه در عراق به شهادت رسیده بود، به کشور بازگردانده و در ۲۵ آذر ۱۳۷۰ در ایران به خاک سپرده شد.
#روحمان_بایادش_شاد
#گرامیباد_یادوخاطره_شهید_تندگویان
@bicimchi1
#سرداران_عشق
خوابی که #سردار_سلیمانی پس از شهادت #سردار_مهدی_زینالدین دیدند
هیجانزده پرسیدم: «آقامهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت... » حرفم را نیمهتمام گذاشت اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده اند»...
عجله داشت میخواست برود یكبار دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم»...
رویم را زمین نزد:
*قاسم! من خیلی كار دارم، باید برم هرچی میگم زود بنویس... هولهولكی گشتم دنبال كاغذ؛ یك برگهی كوچك پیدا كردم فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر بگو تا بنویسم»
*بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم»
همین چند كلمه را بیشتر نگفت موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن» برگه را گرفت و امضا كرد كنارش نوشت «سیدمهدی زینالدین»...
نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» *اینجا بهم مقام سیادت دادند...
از خواب پریدم موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود: «سلام، من در جمع شما هستم»
برشی از کتاب تنها؛ زیرباران روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین ایران امنیت پاسدار سپاه شهید مهدی زین الدین
@bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #مادرانه
حاج خانم جان چیکارمیکنین؟
دارم کاپشن محمدتقی و
#طواف میدم
کاپشنش اومد اما خودش نیومد...
#شهیدمحمدتقی_سالخورده
@bicimchi1