eitaa logo
بیسیم‌چی
5.4هزار دنبال‌کننده
28.1هزار عکس
15.1هزار ویدیو
136 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️ماسک بزنید و به پویش بپیوندید باور کنید این ویروس منحوس، اهل شوخی و مزاح نیست ... 💬 Kianush Jahanpur @bicimchi1
🔰 لوح | سردار سلیمانی: دفاع از حرم حضرت زینب(س)، دفاع از حرم امام رضا(ع) در ایران هم هست. @bicimchi1
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتشار نخستین‌بار 📹 ببینید | سردار سلیمانی: نگین انگشتری من از شیشه‌های حرم امام رضاست که از انفجار [۳۰خرداد۷۳] به‌جای مانده... فردا حرف درنیاورید که زمرد دستش است... 🔹️تدوین: محمدجواد فکری 🔹️آهنگساز: استاد محمدرضا علیقلی @bicimchi1
اینقدر لب تر نکرده حاجت ما را نده دست آخر نوکرانت را بد عادت می کنی موقع اذن دخولت باز هم اشکم چکید ای به قربانت که حالم را رعایت می کنی غیر مشهد هیچ جایی نیست که در ازدحام با امام خویشتن آسوده خلوت می کنی..... @bicimchi1
رسم بود داماد؛ شبِ ازدواجش حنا بگذارد یک رسم دیگر آمد، رزمنده شب شهادتش حنا می‌گذاشت ...! @bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 «لطفا قبل از مهاجرت ببینید» بخش قابل تاملی از مستند زندگی یهودیان ایرانی تبار ساکن اسرائیل؛ از زندگی در اسرائیل راضی نیستیم! اینجا تحقیر و اذیت شدیم چون اروپایی نبودیم! من بعد از ۴۸ سال زندگی در اینجا نمیتوانم بگویم اسراییل وطن من است؛ من بی‌وطن هستم! @bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••• خبر دارم! از همه دل میبرے دلای شکسته رو خوبــــ میخرے @bicimchi1
اینجا دلی جامانده از قافله‌ٔ عشق در آرزوی رسیدن به عُشاق بی‌قراری می‌کند ... قلاجه، تیرماه ۱۳۶۵ شب عملیات کربلای یک عکاس: سیدمسعود شجاعی @bicimchi1
بیسیم‌چی
اینجا دلی جامانده از قافله‌ٔ عشق در آرزوی رسیدن به عُشاق بی‌قراری می‌کند ... قلاجه، تیرماه ۱۳۶۵ ش
در قلاجه غوغایی بود .... سخت بود، به خدا خیلی سخت بود، دل کندن از هم، اما حالا نزدیکی غروب آفتاب، بچه‌ ها همدیگر را سخت در بغل می‌فشردند و گریه سر می‌دادند، عاشق بودند، کاری نمی‌شد کرد و با اینکه با خودشان عهد کرده بودند از همه چیز دل بکنند، اما حسابی دلبسته هم شده بودند، تا ساعاتی دیگر باید از موانع سخت، میادین مین و از زیر آتش دشمن رد می‌شدند و حماسه‌ای دیگر را در تاریخ دفاع مقدس رقم می‌زدند، حسابی توجیه شده بودند که برای آزادسازی شهر مهران (برگ برنده صدام در جنگ که خیلی به آن می‌نازید) باید مردانه بجنگند، با بچه‌های لشگر سیدالشهدا همراه بودم، الحق و الانصاف بچه‌های تبلیغات سنگ تمام گذاشته بودند. دروازه قرآنی درست کرده بودند تا بچه‌ها از زیر آن رد شوند، حاج علی فضلی فرمانده لشگر هم با اکثر بچه ها مصافحه می‌کرد، نه بچه‌ها از او دل می‌کندند نه او از بچه ها، انگار برای عروسی می‌رفتند، رسیدن به وصال عشق، آذین بندی‌ها هم به این گمانه دامن می زد، حسابی چراغانی کرده بودند، در عکس رشته لامپ‌ ها مشخص است، روحانی جوانی در حالی که لباس رزم بر تن دارد و قرآن به دست گرفته بچه‌هـا را از زیر قرآن رد می کند... در این میان نوجوانی نشسته و برای بچه‌هـا اسفند دود می‌ کند، در عکس پشتش به ماست، سنش کم بود، چون چادر ما نزدیک بچه‌های ستاد بود، بارها و بارها دیده بودمش، خیلی اصرار کـرده بود تا او را هم به همراه رزمندگان دیگر بفرستند، اما سنش کم بود، به گمانم 12 سالش بود، این لحظه‌های آخر آنقدر زاری کرده بود که هم خودش خسته شده بود هم بچه‌های ستاد، شب قبل از اعزام، درست پشت چادر ما صدای گریه‌ اش را شنیدم، از چادر بیرون زدم، دیدم گوشه‌ ای کز کرده و بر چهرهٔ آسمان سیمایش جاری است، رفتم و کنارش نشستم، با اینکه می‌دانستم علت چیست, از او پرسیدم: "چرا گریه می‌کنی؟" خیلی ساده در حالی‌که احساس می کردم بغض تمام گلویش را پر کرده است و به سختی می توانست حرف بزند گفت:"می خواهم با بچه ها به خط مقدم بروم، اما نمی گذارند، می گویند سنم کمه" دست روی شانه اش گذاشتم و گفتم:" خب اولاً مرد که گریه نمی کند، ثانیا تا اینجا هم که با بچه‌ها آمدی خیلی ها آرزویش را دارند و نتوانسته اند بیایند" گفت:" به مادرم گفتم که نذر کند تا من به خط مقدم بروم، اگر نگذارند بروم نذر مادرم ادا نمی شود."  با این حرف آخر واقعا کم آوردم، مانده بودم چه بگویم، گفتم:" اگر دعای مادر پشت سرت باشد، ان‌شاءلله نذر او هم ادا می شود"... حالا در آخرین غروب وداع با یاران، به او گفته بودند فعلا اسفند دود کند تا ببینند بعد چه می شود، به نظرم می رسید یک جورایی سرکارش گذاشته بودند... درمرحله دوم عملیات در شهر مهران باز هنگام غروب دیدمش, سوار بر پشت تویوتا، تعجب کردم، تفنگ کلاش به شانه اش بود، برای  لحظه ای نگاهمان به هم تلاقی کرد، صورت زیبایش آسمانی تر شده بود، لبخندی زد و دستش را به سمتم دراز کرد، دویدم تا خودم را به ماشین برسانم، نرسیدم، دستم به او نرسید... دور شد، لحظاتی بعد در غبار دود انفجار گم شد،" نذر مادر ادا شده بود... به روایت عکاس دفاع مقدس سیدمسعود شجاعی طباطبایی @bicimchi1
دیروز: صدام: خوزستان را می‌گیرم. رجوی: تهران را فتح می‌کنم. داعش: مشهد را ویران می‌کنیم. بن‌سلمان: جنگ را به ایران می‌کشانم. بولتون: کریسمس را در تهران جشن می‌گیرم. روح الله زم: صدا و سیما رو می‌گیرم امروز: صدام: به دار آویخته شد... رجوی: فرار کرد... منافقین: از کمپ‌های خود در منطقه فرار و به اروپا پناهنده شده‌اند... داعش: تار و مار شد... بن‌سلمان: به غلط کردم افتاده... عربستان: در باتلاق جنگ یمن فرو رفت... بولتون: برکنار شده... ترامپ: نسبت به جنگ داخلی در آمریکا هشدار داد...! روح الله زم: خودشو گرفتند و حکم اعدامش صادر شد دو دوتا چارتای ضد انقلاب با ما خیلی فرق داره، کلی برنامه می ریزه و براش خرج می‌کنه، اما نمی‌فهمه که خدا جای حق نشسته!!! به همین سادگی... ما در پناه خدا و پیرو امام خامنه ای و در مسیر هستیم. @bicimchi1