بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ اسْتَقْلَلْتُهُ اَوِاسْتَصْغَرْتُهُ، اَوِ اسْتَعْظَمْتُهُ وَتَوَرَّطْتُ فيهِ خدایا! از تو تقاضای عفو و بخشش می کنم درباره هر گناهی که آن را کم یا کوچک شمرده، یا در عین حالی که بزرگ دانستم در گرداب آن فرو رفتم
#ماه_رمضان
#رمضان_الكريم
#استغفار
#خدایا_ما_دوباره_آمدیم
@bicimchi1
روی قبرم بنویسید، مسافر بوده است
بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است
بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست
او در این معبر پرحادثه، عابر بوده است
صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست
در رثایم بنویسد، که شاعر بوده است
بنویسید اگر شعری از او مانده بجای
مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده است
مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست
بنویسید در این مرحله کافر بوده است
غزل هجرت من را همه جا بنویسید
روی قبرم بنویسید، مهاجر بوده است
شاعر: #شهید_بسیجی_محمد_عبدی
محل شهادت : سیستان و بلوچستان
@Bicimchi1
نمازهای #روحالله
خیلی خاص بود
«انگار یک هیچی
مقابل همه چیز ایستاده »
#نماز
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_روحالله_قربانی
#شهادت_خوب_است_و_تقوا_بهتر
@bicimchi1
وصیت_نامه...
امام خامنه ای را همانند #امام_علی خانہ نشین نڪنید،
چرا ڪه در این دنیا؛ "تنها چیزی ڪه مرا آرام می نمود، نگاه زیبا و قشنگ و پر درد این آقا بود
#شهید_حسن_غفاری...
@Bicimchi1
بیسیمچی
اگر پهلوی من مثل مادرم مجروح نشده بود، به من #شهید نگویید!!! ....
توی بیابان میرفتیم که رد یک ماشین که جاده ی اصلی را قطع کرده بود. توجه ما رو جلب کرد. رد ماشین به بیابان میرفت. اگر چه امکاناتمان کم بود ولی رد ماشین را دنبال کردیم. ساعت ها به دنبال رد بودیم که یکباره چشم های من روی یک تپه سیاهی زد احساس کردم آدمی ایستاده است. از ماشین پیاده شدم و خوب نگاه کردم و دیدم که یک نفر با آرپیچی ماشین ما را نشانه رفته است. سریع از ماشین پریدیم پایین بعد از چندثانیه ماشین نیروی انتظامی با یک انفجار مهیبی منهدم شد. و آتش انواع سلاح ها بر سرمان باریدن گرفت. تازه فهمیدیم که در کمین اشرار و قاچاقچیان افتاده ایم. هر لحظه انتظار مرگ را داشتیم هیچ کس نمیتوانست که تکان بخورد.چرا که آنها بخوبی بر ما مسلط بودند. و صحنه هر لحظه وحشتناکتر میشد. توی این چنین وضعیتی که نه راه پس داشتیم و نه راه پیش، محمد دو نفر از بچه ها را بلند کرد و با ذکر الله_اکبر از یک طرف صحنه ی نبرد را باز کردند و به طرف اشرار حمله بردند این شهامت او باعث شد چند نفر دیگر از بچه ها از یک محور به اشرار حمله کنند صحنه ی عجیبی بود. محمد در دامنه ی تپه تکبیر میگفت و بالا میرفت. هر تکبیر او روحیه ای بود در بچه هاو وحشتی بود در دل آن نامردان. ناگهان دیدیم محمد در چند متری گرینف دشمن خیز برداشته و منتظر دشمن بود. تا در یک یورش دیگر مهمترین سنگر استراتژیک دشمن رافتح کند. اما آنان متوجه ی حضورش شدند و به طرفش شلیک کردند. صدای بلند یاحسین_علیه_السلام از حنجره ی محمد تمام دشت را پر کرد او توانست کارش را به انجام برساند و در یک چشم برهم زدن هدف را از پا دربیاورد اما صد حیف که پیکر پاکش چند لحظه بعد روی دشت از پا افتاد وقتی جلوتر رفتیم. دیدیم که فقط یک تیر به محمد خورده آن هم درست در سینه_اش. یاد حرفش افتادیم که اگر ادعایم میشود که شیفته ی خانم حضرت زهرا سلام الله علیه هستم باید از سینه یا پهلو شهید شوم.
به روایت از همرزمان شهید
یار شهیدم بار آخر، لب که بگشود
گلبانگ یازهرا (س)، شکوفا بر لبش بود…
#شهیدمحمد_عبدی...
تاریخ_تولد: ۱/۳/۵۵
تاریخ_شهادت: ۱۶/۱۱/۷۷
محل تولد: تهران
محل شهادت: ایرانشهر
نحوه ی شهادت: درگیری با اشرار
@Bicimchi1
اگر فردوس
در روی زمین است،
همیــــــن است و
همیـــن است و همین است
«شهید حسن امیری» معروف به عمو حسن جبههها یکی از پیرمردهای کمیاب سرزمین ماست که با شروع جنگ، عازم جبهه شد و در #شلمچه عملیات کربلای چهار به درجه رفیع شهادت نائل آمد...
ايستاده بود يك گوشه و مےگفت:
اين ها رو بذاريد اينجا، ڪنسروها رو بذاريد توی قفسہ، سيب و خيارها رو بذاريد اون ڪنار، هندوونه ها رو بذاريد جلو يخچال....
بارها را كہ خالے مےڪرديم، گفتم:
عمو اينجا عجب چيزهای خوبے داريد ها، لااقل بيا و يكی دوتا از اين هندوونهها رو بده ما هم بخوريم
كف گير رو برداشت و زد پشت دستم، گفت:
"بيخود! اين ها مال عزيزهای منه كہ اينجا روزه مےگيرن..."
#شهيد_حسن_اميریفر
#عموحسنجبههها
#حبیب_خمینی
#ماه_رمضان
@bicimchi1