eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
37.9هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.8هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حکایت زن نازا... و خداوند فرمود 👈🏻رحمت من بر سرنوشت او پیشی گرفت... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
🔴 تنها مصلح دین بعد از شهادت امیرالمومنین علیه‌السلام (از منابع عامه)... 🌕 رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «به درستی که خداوند این دین را به واسطه علی (صلوات الله علیه) پیروز کرد. و هنگامی که او کشته شود دین فاسد خواهد شد، و کسی آن را اصلاح نخواهد کرد مگر مهدی (عجل الله فرجه)» عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه‌ (و آله‌) و سلّم: إِنَّ اللهَ فَتَحَ هَذَا الدّيْن بِعَلِيّ، وَ إِذَا قُتِلَ فَسَدَ الدّيْنُ وَ لاَ يُصْلِحَهُ إِلاَّ الْمَهَدِيُّ 📗منتخب الاثر ج ۲، ص ۷۳ 📗ینابیع المودة لذی‌القربی، ج۳، ص۲۹۲ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
13.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقام امیرالمومنین علیه‌السلام بالاتر از پیامبران ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼مرحبا ای روزه داران مرحبا ای سراپا نور ایمان مرحبا 🌼چون خدا بیند لبان روزه دار می کند نزد ملائک افتخار 🌼پس شما را مرحبا صد آفرین ای به کل آفرینش بهترین "نماز روزه هاتون قبول" ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ دفتر‌ صبح☀️ از سطری شروع می‌شود كه بنام بزرگ تو تكيه كرده است به نام زیبای تو، ای خـدای صبح …☀️ ای خـدای روشنی …✨ ای خـدای زندگی …❣ هر صبح، آغازی است☀️ برای رسیدن به تو ..❣ الهی، به امید تو ..🙏 🌸🍃🌸 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
📚 ما هوا یکسر ابری و مه آلود بود. آسمان پایین آمده بود و جاده را مهِ سنگین پوشانده بود. زن مضطرب بود. گفت: - هیچی معلوم نیست محمد. خطرناکه! کودک گفت: - الان غروبه بابا؟ زن گفت: - نه مامان. ظهر نشده هنوز. کودک گفت: - پس چرا مث غروبا می‌مونه که بابا از سر کار میاد خونه؟ مرد به کودک گفت: - واسه خاطر ابراس بابا. هوای ابری این طوریه. و به زن گفت: - الان نگه می‌دارم. و نگه داشت. در بیابان. در مه اتاقکی مخروبه پیدا بود. مرد گفت: - تو گشنه‌ت نیست اکرم؟ همینجا ناهار بخوریم؟ و پیاده شد. زن هم. و کودک نیز. مه زمین را لیس می‌کشید و می‌جوشید. لایِ حرفِ زن که از مرد می‌پرسید: «جا پهن کنم یا سرپایی می‌خوریم؟»، کودک - شادمان - سمتِ اتاقک دوید. مرد – چشمش به کودک - گفت: - نا ندارم وایسم. زیلو بنداز. زن گفت: - پس تو آتیش درست کن واسه آب جوش. مرد فریاد کشید: - مانی! دور نرو بابا. و رفت پی خشکه هیزم. زن صندوق ماشین را گشود. زیلو بر خاک نرم و نمور گستراند و چارگوشه‌اش را سنگ گذاشت. بقچه از قابلمه می‌گشود که صدای مرد را شنید: - جمع کن بیا این پشت اکرم. ببین چه خبره اینجا... زن گفت: - پهن کردم دیگه. ولش کن. همینجا می‌شینیم. مرد گفت: - تا حالا تو عمرت همچی منظره‌ای ندیدی. بجم تا از کفت نرفته. زن غرولند کرد. خفیف. گفت: - خودت جمع کن. من بشقاب اینا رو میارم. مرد – تند و فرز – زیلو را لوله کرد و زیر بغل گرفت. با دست دیگر بقچه را بر قابلمه مشت کرد و سمت اتاقک مخروبه رفت. زن صندوق ماشین را بست و پشتِ مرد روانه شد. زن همین که منظره را دید ساکت شد. پشت ِ اتاقک دره بود. در دره کلبه‌های روستایی بود؛ با شیروانی‌های رنگ به رنگ. دورتر از کلبه‌ها، مزارعِ رنگ به رنگ بودند. دره در روشناییِ خورشید بود که لوله لوله از سوراخ‌های ابر بر دهکده تابیده بود. در دره درخت بود. لایِ درخت‌ها گوسفندها بودند. گاوها بودند. صدایِ زنگوله می‌آمد. این همه، زیر قوسِ رنگین کمان بود. زن گفت: - وای خدا... چه قشنگ... زن مبهوت بود و مرد به زن که مبهوت بود نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد. زن گفت: - چطور ممکنه؟ مرد، رو از زن گرفت و به دره‌ نگاه کرد که همین‌ وقت زنی و مردی که شبیه آن دو بودند، همراهِ پیرمردی از شیبِ دره بالا آمدند. زن ساکت شد. مرد ساکت شد. پیرمرد گفت: - چرا منو یادتون رفت مامان؟ پیرمرد این را گفت و گریه کرد. زن گفت: - تو کی هستی پدر؟ پیرمرد گفت: - منم مامانی. مانی‌.. مرد گفت: - مانی کو اکرم؟ و مانی را صدا کرد و دستِ زن را کشید سمتِ ماشین. کنارِ ماشین زیلو را دیدند که بر زمین پهن است. ماشین در مه بود. مردی و زنی – شبیه آن‌ها - در مه - بر زیلو نشسته بودند. مرد هیزم افروخته بود و بر آتش کتری نهاده بود. دورتر از آنها، کودکی، در مه، دور می‌شد.   نویسنده: علیرضا روشن داستان‌های کوتاه جهان...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
📚 خانمی طوطی ای خرید اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند. او به صاحب مغازه گفت این پرنده صحبت نمی کند . صاحب مغازه گفت : آیا در قفسش آینه ای هست ؟ طوطی ها عاشق آینه هستند ، آن ها تصویرشان را در آینه می بینند و شروع به صحبت می کنند . آن خانم یک آینه خرید و رفت . روز بعد باز آن خانم برگشت طوطی هنوز صحبت نمی کرد . صاحب مغازه پرسید : نردبان چه ؟ آیا در قفسش نردبانی هست ؟ طوطی ها عاشق نردبان هستند. آن خانم یک نردبان خرید و رفت . اما روز بعد باز هم آن خانم آمد . صاحب مغازه گفت : آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد ؟ نه ؟ خب مشکل همین است . به محض این که شروع به تاب خوردن کند ، حرف زدنش تحسین همه را بر می انگیزد . آن خانم با بی میلی یک تاب خرید و رفت . وقتی که آن خانم روز بعد وارد مغازه شد ، چهره اش کاملأ تغییر کرده بود . او گفت : طوطی مرد !!! صاحب مغازه شوکه شد و پرسید : آیا او حتی یک کلمه هم حرف نزد ؟!! آن خانم پاسخ داد : چرا ، درست قبل از مردنش با صدای ضعیفی گفت آیا در آن مغازه غذایی برای طوطی ها نمی فروختند ؟!! هیچگاه علم را با خرد اشتباه نگیرید. علم به شما کمک می‌کند زندگی را بگذرانید، خرد کمکتان می‌کند زندگیتان را بسازید. ساندرا کری ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
📚حکایت نقل است ساربانی در آخر عمر، شترش را صدا می‎زند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از وی حلالیت می طلبد. یکایک آزار و اذیت‎هایی که بر شتر روا داشته را نام می‎برد. از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن ، غدا ندادن، بار اضافه زدن و …. همه را بر می‎شمرد و می‎پرسد آیا با این وجود مرا حلال می‎کنی؟ شتر در جواب می‎گوید همه اینها را که گفتی حلال می‎کنم، اما یک‎بار با من کاری کردی که هرگز نمی‎توانم از تو درگذرم و تو را ببخشم. ساربان پرسید آن چه کاری بود؟ شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی. من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیت‎ها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید!  ضرب‎المثل معروف "افسار شتر بر دُم خر بستن" اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است و اینکه چنين افرادی بدون دارابودن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط تصدی پست و مقامی، صرفاً بر مبنای روابط زمام امور را بدست گیرند و بدبخت جماعتی که دچار چنین افرادی شوند..... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
📚خلاصه دانش‌ها دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟ چوپان در جواب گفت : آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام. دانشمند گفت: خلاصه دانشها چیست ؟ چوپان گفت، پنج چیز است: تا راست تمام نشده دروغ نگویم، تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم، تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم. تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم. تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم. دانشمند گفت: حقاً که تمام علوم را دریافته‌ای ،هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
۴ اردیبهشت ۱۴۰۱