6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺تبلیغی از افتضاح «متروپل»؛ معماری فوق پیشرفته و و ضد زلزله!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
نیایش شبانه ❤️
خدایا🙏
آمدهام برای حال مردم کشورم
تمنا و دعا کنم، برای خاطر دلهای بیقرار
و سینههای داغداری که از تباهی و دردها
گریختهاند و امیدشان به نگاه و دستان
مهربان توست ناامیدشان نکن خدا❣
دلم گرفته از این روزهای سردی که هرثانیه
داریم در آتش اضطراب ناگزیر آن میسوزیم
و گرم نمیشویم، دلم گرفته از شرایطی که هست
از اینکه مردم کشورم را نا آرام و بیقرار میبینم
و کاری از دستم ساخته نیست😔
چقدر نیاز دارم بیایی و کنار گوشم آرام بگویی
نگران نباش، خودم درستش میکنم
خودم مراقب عزیزانت هستم
خودم حواسم به همه چیز هست
نگران نباش
خدایا رهایمان نکن میان اینهمه درد
ما بدون تو کودکان گم شده در دل
شبهای تاریک یک بیابانیم
دستان ما را بگیر که میترسیم از سیاهی
دستان ما را بگیر🤲
آمیـــن یا رَبَّ
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🌸هیچ آغازیی زیباتر از سلام
💕و هیچ آرزویی ارزشمند تر از
🌸سلامتی نیست
💕هر دو تقدیم شما
🌸روز شما بخیر و پر از شادی
#روزتون_بخیر 🌸🍃🌸
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#آیا_می_دانستید 💡
معتصم عباسی با مردی بادیه نشین دوست بود و از مصاحبت و سادگی گفتار او لذت می برد، از سوی خلیفه ندیمی حسود و طماع داشت که از اینکه می دید، خلیفه به شخصی بی سروپا چنین محبت دارد در رنج و عذاب بود و در فکر نقشه ای بود که این عرب بادیه نشین را از چشم خلیفه بیندازد.
روزی ندیم نقشه ای ریخت به این صورت که، بادیه نشین را به طعام دعوت کرده و در غذای او سیر فراوان ریخت. چون قرار بود ساعتی بعد بادیه نشین به نزد خلیفه رود، ظاهری مهربان به خود می گیرد و در مقام نصیحت برمی آید که :"برادر چون سیر خوردی مراقب باشه که در زمان مصاحبت با خلیفه از او دوری جویی و دست بر دهان قرار دهی تا بوی سیر خلیفه را آزرده نکند."
ندیم نابکار بعد از این سخن زودتر به نزد خلیفه رفته و می گوید :"این بدوی در لباس دوستی خود را به شما نشان می دهد، اما در پشت سر شما سخنان بیهوده می گوید مانند اینکه ،" دهان خلیفه بوی ناخوشایندی دارد و برای دوری از این بو باید گاهگاهی در میانه ی صحبت با خلیفه، دست در جلوی دهان خویش بگیرم . "
خلیفه وقتی بادیه نشین به نزدش می آید و می بیند که مرد ساده دل در حین صحبت گاهی جلوی دهان خویش را می گیرد، فکر می کند حق با ندیم بوده است، در نتیجه بدون آنکه سوالی از مرد بیچاره بپرسد و علت این رفتار او را جویا شود،روی کاغذی به یکی از امرای خود می نویسد "به محض رویت این نامه گردن آورنده ی کاغذ را بزن والسلام."بعد با تبسم به بادیه نشین می گوید:" این نامه را به فلان حاکم بده و اگر سریع این کار را انجام دهی به تو خلعتی نیکو می دهم ".
ندیم حیله گر که در بیرون بارگاه خلیفه منتظر بود که ببیند که بر سر بادیه نشین چه می آید؟! وقتی او را راضی و خوشحال با فرمان انجام کاری تازه می بیند، سخت ناراحت شده، اما به روی خود نیاورده و به ساده دل می گوید" : من اسبی راهوارتر دارم و زودتر از تو به نزد حاکم می توان بروم و بعد از بازگشت خلعت را با هم تقسیم می کنیم . "اعرابی قبول می کند و از این پیشنهاد استقبال می کند،پس ندیم عازم می شود و بادیه نشین منتظر بازگشت او می ماند .
بعد از مدتی خبر مرگ ندیم به گوش خلیفه می رسد، خلیفه که از این واقعه سخت شگفت زده شده، فرمان می دهد مرد ساده دل را به نزدش بیاورند و ماجرا را جویا می شود. خلیفه پس از شنیدن کل واقعه می گوید"من حفر بئراً الاخیه، وقع فیه". يعنی هر کس برای برادرش چاه بکند، خود در آن چاه می افتد. که این جمله به صورت مثل در می آید و در نزد ایرانیان به این شکل تغییر کردکه، "چاه کن ته چاه است".
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه
🔸ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ که به تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭفته بود در ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ او ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ سردخانه گیر افتاد. آخر وقت کاری بود.
🔸ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﯿﻎ ﺩﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ.ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. ﺍﻭ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯﻧﺪﻧﺪ.
🔸ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: «ﻣﻦ 35 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ و ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﻮﯼ.
🔸ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ تو ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ.
🔸برای همین ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﯼ ﺑﺰﻧﻢ. ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ.»
🔸ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﻤﺎﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ. ﺳﻌﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺗأﺛﯿﺮ ﻣﺜﺒﺘﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﻤﺎﻥ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎً ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنوز هم شهرمن زیباست ولی مثل من افسُردَس...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باران که شدى مپرس ، این خانهی کیست
سقف حرم و مسجد و خانه یکیست
باران که شدى، پیالهها را نشمار
کاسه و پیمانه یکیست
باران! تو که از پیش خدا مىآیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست
بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 فاضل و نادان
فاضلی به یکی از دوستان نامه ای می نوشت تا راز خود را با او درمیان گذارد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نامه او را می خواند. بر وی دشوار آمد. نوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بود نوشته مرا نمی خواند، همه اسرار خود مینوشتم. آن شخص گفت: به خدا من نامه تو را نمی خواندم.
فاضل گفت: ای نادان پس از کجا دانستی که یاد تو در نامه است.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#یک_فنجان_تفکر ☕️
شطرنج یه جورایی و یه جاهایی عین زندگیه.
اولش فک میکنی همه چی تحت کنترل خودته، صفحه برابر با حریف و هزاران فرصت برای بُردن و تاختن.
میای و میای و میای میرسی به یه جایی که شاه مونده و ۵ تا سرباز.
حرکت اجباری می دونین چیه؟
اخر بازی که خودت موندی و ۵ تا سرباز هر حرکتی کنی یکی از سربازات میمیره، حرکتت به ضررته، تو حرکت می کنی حریف می زنه و تهش می بازی.
اونجاست که یاد اول بازی می افتی، چه حرکتها که نکردی، چه گشایش ها که میشد بکنی و نکردی، چه اشتباه ها کردی که تهش رسیدی به حرکت اجباری.
حرکتی که می دونی به ضررته ولی چاره نداری و باید بکنی.
این تو همه زندگی هست، تو حکومت هست تو سیاست هست، تو اقتصاد هست.
تا دلتون بخواد دوربرمون پر از این حرکت هاست.
مثلا میرسی یه جایی که مجبوری پول نزول کنی، بند بند وجودت می دونن غلطه ولی حرکت اجباریه، راهی نیست مجبوری، مجبور به حرکتی هستی که تهش میبازی.
تو جنگی، می دونی هر حرکتی یعنی باخت ولی مجبوری، اونجاست که یادت میاد که چه وزیرها و فیل ها و اسب ها بود که فدایی دادی، مهره رو درست نچیدی، الکی فدا کردی تا تو ماندی با ۴ تا سرباز که هیچ حرکت بلد نیستن. مجبوری حرکت کنی و ببازی.
شرایط امروزمون خیلی شبیه اون آخرای بازی شطرنج شده با حرکت های اجباری.
محیط زیست رو نابود کردیم الان چاره نداریم جز تعطیلی.
برق و گاز و انرژی رو درست مدیریت نکردیم، درست توسعه ندادیم، درست مصرف نکردیم، الان مجبوریم تابستون برق قطع کنیم، زمستان گاز.
اقتصاد رو درست مدیریت نکردیم الان مجبوریم هر روز یه حرکت اجباری بکنیم، پلیس بزاریم برا نان، برا سیب زمینی، برا ماست.
سیاست رو درست مدیریت نکردیم افتادیم گوشه رینگ.
برا هر موصوع کم هزینه ای چنان وقیحانه دروغ گفتیم که سرمایه اجتماعی مون رسید به صفر.
تو کنترل جمعیت و آموزش تو همه چی...
موقعیت غمگینیه این حرکت اجباری یا زوگزوانگ.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
عمل صالح بدونِ ایمان
پیرمرد ثروتمندی را سردی پا آزار داد. حکیم گفت: باید پایافزاری (کفش)، از پوست شتر سرخ موی به پای خود کنی. پیرمرد را که ثروت زیاد بود دنبال کاروانی میگشت که از یَمن بتواند برای او این کفش را تهیه کند. تاجری ماهر حاضر شد که کیسهای طلا از پیرمرد بگیرد و این کفش را با خود به خراسان آورد. در مسیر شام تا خراسان، راهزنان زیادی بودند که حتی این کفش نفیس اگر در پای مسافری میدیدند از او میگرفتند.
تاجر زرنگ وقتی کفشها را خرید یک لنگه کفش در توشه بار مسافری گذاشت که کاروانشان دو روز زودتر از او به خراسان میرفتند و یک لنگه دیگر کفش در بارِ خود گذاشت. چون در مسیر به راهزنان رسیدند و یک لنگه کفش را راهزنان دیدند هر چه گشتند لنگه دیگر آن را نیافتند پس آن یک لنگه را هم در بارشان رها ساختند و چنین شد که تاجر ماهر توانست کفش نفیس را از یَمن به خراسان به سلامت رساند.
تاجر را شاگردی بود که کار نیک میکرد اما به خدا ایمان نداشت و همواره میگفت: باید کارت نیک باشد که خدا تو را بهشتی کند، ایمان به خدا مهم نیست، کار نیک را به خاطر نیک بودن آن انجام بده نه برای ایمان به خدا. بعد از این داستان تاجر، شاگرد را گفت: ای جوان! دیدی که کفش نفیس را یک لنگهاش به کار کسی نیامد و رهایش ساخت؛ بدان عمل صالح بدونِ ایمان، نماز بدونِ زکات و.. مانند یک لنگه کفش هستند و تو را هرگز سودی نبخشند، هر اندازه هم قوی و نفیس باشند
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#نظر_اجنه_درباره_آیت_الله_بهجت❗️
#خاطره_منتشر_نشده
🍃یک بار بچههای کوچک کتابی خوانده بودند و خیلی از جن وحشت کرده بودند . آیت الله بهجت به بچهها فرمودند : بیایید با شما کار دارم . دیدم آقا به آنها فرمودند: جن ترس ندارد ، آنها کاری به مومن ندارند .
🍃ایشان گفتند:"من خودم وارد منزلی شدم(منزل عمویشان در کربلا) خواستم بروم داخل اتاق، صاحبخانه گفت: آنجا نرو جن دارد. گفتم: باشد به من کاری ندارند. رفتم داخل اتاق دراز کشیدم ، عمامهام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم.
🍃پاسی از شب که گذشت ، صدای پای آنها را بیرون در اتاق میشنیدم. یک دفعه احساس کردم که یکی از این پاها به در اتاق نزدیک شد. از پنجره خودش را بالا کشید و داخل اتاق را نگاه کرد. دید که من اینجا خوابیدم و عمامهام کنارم است. رفت به آنها گفت: برویم #این_آدم_لشکر_خداست."
منبع
نشر آثار آیت الله بهجت
به کانال بهلول عاقل بپیوندید 🔽
http://eitaa.com/joinchat/4033871893C0cb7888cc3
─┅═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کپی پست مجاز نیست🔴❤️
📚#داستــانڪوتاه_پندآمــوز
به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن
گفت:اگر در زمینی که پُــــر از خار و
خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه
می ڪنید؟گفتند:پیوسته مواظب
هستیم و با احتــیاط راه می رویم تا
خــود را حفـظ ڪنیم...
بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید
تقوا همین است از گـناهان کوچک و
بزرگ پرهیز ڪنید و هــــیچ گناهی را
ڪوچڪ مشمارید کوهها با آن عظمت
و بزرگی از سنگهای ڪوچڪ درست
شـــده اند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel