کودکیام نشسته بود روی سهچرخه
شیطنت میکرد.
بوق میزد.
دلخوش بودم به بودنش.
یکهو حواسم پرت شد،
رکاب زد و دور شد.
آنقدر تند و سریع از من دور شد که
من به گرد پایش هم نرسیدم.
کاش کسی چرخهای سهچرخهاش را پنچر میکرد.
کاش میایستاد تا کمی نفس تازه کند.
کودکی که هیچگاه خسته نمیشود،
هیچگاه متوقف نمیشود...🍃
کیا از این سه چرخه ها داشتن؟؟
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
حكيمى در بیابان به چوپانی رسید و گفت:
چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟
چوپان در جواب گفت:
آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام.
حكيم گفت:
خلاصه دانشها چیست ؟
چوپان گفت:
پنج چیز است:
- تا راست تمام نشده دروغ نگویم
- تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم
- تا از عیب و گناه خود پاک نگردم،
عیب مردم نگویم.
- تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم.
- تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم
حكيم گفت:
حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب علم و حکمت سیراب شده..
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🖇 توضیحی ساده و مختصر در باب علل نامگذاری حضرت جواد الائمه صلوات الله علیه به پربرکت ترین مولود
✿ از امام رضا صلوات الله علیه روایت شده که درباره امام جواد صلوات الله علیه فرمودند : اين همان مولودى است كه پربركت تر از او برای شيعيان ما متولد نشده است (*)
↻♥↻
❶ برکت برای امام رضا صلوات الله علیه به عنوان پدر↯↯
❗️امام رضا علیه السلام تا سن ۴۷ سالگی دارای فرزند نمیشدند و برای همین ، توهین ها و اتهامات مختلفی به آن حضرت وارد می کردند و ایشان را بسیار آزار می دادند ، تا آنکه با ولادت امام جواد علیه السلام بخش زیادی از این آزارها پایان یافت.
❷ برکت برای امام رضا صلوات الله علیه به عنوان امام↯↯
❗️شیعیان هفت امامی که امامت امام رضا علیه السلام را انکار می نمودند ، بی فرزندی آن حضرت را بزرگ ترین بهانه برای رد امامت ایشان قرار می دادند و تبلیغ می کردند : اینکه امام رضا علیه السلام تاکنون دارای فرزند نشده ، معلوم می شود که از ابتدا نیز امام نبوده است. اما با ولادت امام جواد علیه السلام این توطئه خنثی شد و امامت امام رضا علیه السلام برای شیعیان ثابت گردید.
❸ برکت برای اصل امامت↯↯
❗️امامت امام جواد علیه السلام در سن کودکی، اعجاز معنوی و علمی منصب امامت را بیشتر روشن ساخت ، و اینکه امامت منصبی الهی است که خداوند به آنکه بخواهد می دهد، و پیر و جوان و کودک ندارد.
❹ برکت برای اثبات امامت در سن کودکی↯↯
❗️در میان امامان هدایت علیهم السلام، سه امام در سن کودکی به امامت رسیدند، یعنی امام جواد و امام هادی (ع) و امام زمان عجل الله تعالی فرجه. اما امام جواد علیه السلام سرآغاز این سلسله بودند و اگرچه امامت ایشان حتی برای عده ای از شیعیان خاص هم دور از انتظار بود، ولی به زودی با دیدن معجزات امامت آن حضرت دریافتند که امامت می تواند در سن کودکی هم باشد و پس از آن ، پذیرش امامت امام هادی علیه السلام و امام زمان عجل الله تعالی فرجه نیز راحت تر شد.
❺ برکت برای شیعیان↯↯
❗️در زمان امام جواد علیه السلام شیعیان به رفاه بیشتری رسیدند و از جود و کرامت و بخشش آن حضرت بسیار بهره مند شدند.
📚 الكافی ، ج۱ ، ص ۳۲۱
📚 الکافی ، ج۶ ، ص ۳۶۱
📚 الإرشاد شيخ مفید ، ج۲ ، ص ۲۷۹
📚 إعلام الورى ، ص ۳۴۷
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🔴تا ظهور حضرت مهدی (عج) ایمان کسی کامل نیست
«از زید زرّاد روایت شده است: به امام صادق علیه السلام گفتم: «میترسم ما مؤمن نباشیم»! فرمود: «برای چه»؟ گفتم: «چون میان ما کسی وجود ندارد که برادرش نزد او از پولش عزیزتر باشد، از این رو، درمییابم که پول نزد ما عزیزتر است از برادر همکیش، که هر دو دوست پیرو امیر مؤمنان علیه السلام هستیم». فرمود: «نه! هرگز، شما مؤمن هستید، ولی ایمانتان کامل نیست؛ تا زمانی که قائم ما عجل الله تعالی فرجه الشریف خروج کند، آنگاه خدا شما را صاحب یک آرمان میکند و همه مؤمن کامل خواهید شد. اگر در روی زمین مؤمنین کامل نباشند، در آن صورت خدا ما را به سوی خود بالا میبرد؛ شما، هم زمین را منکر هستید، هم آسمان را. آری، سوگند به آن که جانم به دست او است! در اطراف زمین مؤمنانی وجود دارند که با وجود آنها همه دنیا ارزش بال پشهای را ندارد؛ و اگر دنیا با همهی آنچه در آن است و بر آن است، طلای سرخ باشد و گردنبند یکی از آنها باشد، و از گردنش بیفتد، او توجّه نمیکند که چه بر گردن داشته، و چه چیزی از گردنش افتاده، از بس که نزد او خوار است ... و نمونهی آنان در بهشت چون فردوس است در میان بهشتها، آنان کسانی هستند که در دوزخ دنبال آنها میگردند و در بهشت شادمانند؛ و این است که اهل دوزخ میگویند: ما لَنا لا نَری رِجالاً کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ و خدا از مقام آنها پرده بالا برد تا آنان را بینند، افسوس میخورند از آنان در دوزخ و میگویند: «ای کاش ما برمیگشتیم و مانند آنها بودیم که آنان نیکان بودند و ما بدان، و این است حسرت دوزخیان».
«الصّادق (علیه السلام)- کِتَابُ زَیْدٍ الزَّرَّادِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِیعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) نَخْشَی أَنْ لَا نَکُونَ مُؤْمِنِینَ قَالَ وَ لِمَ ذَاکَ فَقُلْتُ وَ ذَلِکَ أَنَّا لَا نَجِدُ فِینَا مَنْ یَکُونُ أَخُوهُ عِنْدَهُ آثَرَ مِنْ دِرْهَمِهِ وَ دِینَارِهِ وَ نَجِدُ الدِّینَارَ وَ الدِّرْهَمَ آثَرَ عِنْدَنَا مِنْ أَخٍ قَدْ جَمَعَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ مُوَالَاهًُْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) قَالَ کَلَّا إِنَّکُمْ مُؤْمِنُونَ وَ لَکِنْ لَا تُکْمِلُونَ إِیمَانَکُمْ حَتَّی یَخْرُجَ قَائِمُنَا (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فَعِنْدَهَا یَجْمَعُ اللَّهُ أَحْلَامَکُمْ فَتَکُونُونَ مُؤْمِنِینَ کَامِلِینَ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الْأَرْضِ مُؤْمِنُونَ کَامِلُونَ إِذاً لَرَفَعَنَا اللَّهُ إِلَیْهِ وَ أَنْکَرْتُمُ الْأَرْضَ وَ أَنْکَرْتُمُ السَّمَاءَ بَلْ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّ فِی الْأَرْضِ فِی أَطْرَافِهَا مُؤْمِنِینَ مَا قَدْرُ الدُّنْیَا کُلِّهَا عِنْدَهُمْ تَعْدِلُ جَنَاحَ بَعُوضَهًٍْ وَ لَوْ أَنَّ الدُّنْیَا بِجَمِیعِ مَا فِیهَا وَ عَلَیْهَا ذَهَبَهًٌْ حَمْرَاءُ عَلَی عُنُقِ أَحَدِهِمْ ثُمَّ سَقَطَ عَنْ عُنُقِهِ مَا شَعَرَ بِهَا أَیُّ شَیْءٍ کَانَ عَلَی عُنُقِهِ وَ لَا أَیُّ شَیْءٍ سَقَطَ مِنْهَا لِهَوَانِهَا عَلَیْهِمْ ... وَ مَثَلُهُمْ فِی أَهْلِ الْجِنَانِ مَثَلُ الْفِرْدَوْسِ فِی الْجِنَانِ وَ هُمُ الْمَطْلُوبُونَ فِی النَّارِ الْمَحْبُورُونَ فِی الْجِنَانِ فَذَلِکَ قَوْلُ أَهْلِ النَّارِ ما لَنا لا نَری رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ فَهُمْ أَشْرَارُ الْخَلْقِ عِنْدَهُمْ فَیَرْفَعُ اللَّهُ مَنَازِلَهُمْ حَتَّی یَرَوْنَهُمْ فَیَکُونُ ذَلِکَ حَسْرَهًًْ لَهُمْ فِی النَّارِ فَیَقُولُونَ یا لَیْتَنا نُرَدُّ فَنَکُونَ مِثْلَهُمْ فَلَقَدْ کَانُوا هُمُ الْأَخْیَارَ وَ کُنَّا نَحْنُ الْأَشْرَارَ فَذَلِکَ حَسْرَهًٌْ لِأَهْلِ النَّار.»
📗تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳ ص۱۳۸
📗بحارالأنوار، ج۶۴، ص۳۵۰
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بهلول عاقل | داستان کوتاه
📚آزادی توهم کم کم تعداد افراد متقاضی برای درس خوندن زیاد می شد ... من با تمام وجود برای کمک به
📚 هدف بزرگ
فقط یک راه برای نجات ما وجود داشت ... مبارزه ... یک جنبش علیه ظلم و نابرابری ... یک جنبش برای تحقق عدالت ...
.
.
اما یک مبارزه ... آرمان، هدف، ایدئولوژی و شیوه مبارزه لازم داشت ... با رسیدن به این جواب ... حالا باید به سوال دیگه ای هم پاسخ می دادم ... بهترین روش و شیوه برای این جنبش چی بود؟ ... روشی که پاسخگوی قرن جدید باشه ... روشی که صد در صد به پیروزی ختم بشه ... برای یافتن تمام این پرسش ها شروع به مطالعه در مورد قیام ها، انقلاب ها و اصلاحات بزرگ اجتماعی و سیاسی جهان کردم ... علی الخصوص حرکت هایی که به جامعه سیاه و بومی مربوط می شد ...
.
.
راه ها، شیوه ها و ایدئولوژی های فراوانی پیش پای من قرار گرفته بود ... راه هایی که گاهی بسیار به هم نزدیک می شد و گاهی بسیار دور ... بعضی از اونها تلفات انسانی زیادی داشت اما به خاطر سوء مدیریت در اوج رسیدن به پیروزی نابود شده بود ... یا یک تغییر جریان ساده، اون روز از بین برده بود ... .
.
بعد از تحقیق زیاد ... فهمیدم جدای از ایدئولوژی، هدف و آرمان ... یک حرکت باید توسط یک رهبر قوی، محکم و غیرقابل تزلزل ... زیرک، دانا و تیزبین مدیریت بشه ... کسی که بتونه آینده نگری و وسعت دید داشته باشه ... تا موانع رو شناسایی کنه و بتونه توی بحران بهترین تصمیم رو بگیره و آینده حرکت رو نجات بده ... کسی که بتونه یک جریان قوی رو از صفر ایجاد کنه ... قدرت نفوذ فکری و اندیشه داشته باشه ... و نسبت بزرگ ترین دستاورد، کمترین تلقات رو داشته باشه ...
.
.
فقط در چنین شرایطی می شد مانع از اشتباهات جنبش ها و حرکت های بزرگ گذشته شد ... علی الخصوص که در جامعه ما تفاوت نژاد بود ... تفاوتی که در یک جامعه طبقاتی و نژادپرستانه ... هرگز قابل حل نبود...
.
.
فقط یک راه وجود داشت ... تغییر اندیشه دنیای سفید برای همراهی و شرکت در این حرکت ... دنیای سفید باید تساوی و برابری با ما رو قبول می کرد ... .
.
اما چطور؟ ... آیا راهی برای تغییر افکار وجود داشت؟ ... غرق در میان این افکار و سوالات...ناگهان یاد قرآن افتادم ... قرآن و تصاویر حج ... این تنها راه بود ...
.
.
#داستان_سرزمین_زیبای_من
.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
💕 #پــــدر 💕
🌸پدر که باشی سردت می شود ولی کت بر شانه فرزند می اندازی.چهره ات خشن می شود و دلت دریایی آرام نمی گیری تا تکه نانی بیاوری.
🌺پدر که باشی می خواهی ولی نمی شود، نمی شود که نمی شود.در بلندایی از این شهرت مشت نشدن ها بر زمین می کوبی
🌸پدر که باشی عصا میخواهی ولی نمیگویی هر روز خم تر از دیروز، مقابل آینه تمرین محکم ایستادن می کنی
🌺پدر که باشی حساس می شوی به هرنگاه پرحسرت فرزند به دنیا،تمام وجود خودت را محکوم آرزوهایش می کنی!
🌸پدر که باشی در کتابی جایی نداری و هیچ جایی زیر پایت نیست بی منت از این غریبه گی هایت می گذری تا پدر باشی .پشت خنده هایت فقط سکوت میکنی
🌺پدر که باشی به جرم پدر بودنت حکم همیشه دویدن را برایت بریده اند ،بی هیچ اعتراضی به حکم ، فقط می دوی و درتنهایی ات نفسی تازه میکنی.
🌸پدر که باشی پیر نمی شوی ولی یک روز بی خبر تمام می شوی و پشت ها را خالی می کنی ،
با تمام شدنت ،حس آرامش را بعد از عمری تجربه کنی..
🌺پدر که باشی در بهشتی که زیر پای تو نبود هم دلهره هایت را مرور می کنی...
💕تقدیم به همه پـدران دنیـا💕
🌸پیشاپیش روز پدر مبارک🌸
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای کسی که برایت نمی جنگد، نجنگ!
جنگ نابرابر چیزی جز شکست برایت ندارد
چرا هرروز اشکهایت را پاک کنی
کسی که باعث گریه ات می شود را
پاک کن و قوی باش...!
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎙سخنرانی حاج اقا دانشمند
💠 موضوع: حماقت بدترین درد
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
شکرگزاری
درهای بیشتری را باز میکند
تا خوبی های بیشتری
از راه برسد
خدایاشکرت💕
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
دزدی کیسه ی زری به سرقت برد
هنگامی که به خانه رسید
کیسه را باز کرد و دید
کاغذی در آن است که نوشته:
خدایا به برکت این دعا
سکه های مرا حفاظت فرما
اندکی اندیشه کرد و سپس کیسه را
به صاحبش باز گرداند
دوستانش اعتراض کردند
و او پاسخ داد:
آن مرد دعائی کرده و در این دعا
به خدا اعتماد نموده ،
من دزد دارایی او بودم و نه دزد دین او
اگر کیسه را پس نمیدادم،
باورش بر دعا و خدا سست می شد.
آن گاه من دزد باورهای او هم بودم
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
#احترام_به_افکار_فرزندان
در دوران حکومت امیرمومنان علیه السلام، مامورین حکومتی، قصابی را در کنار کشته ای به همراه چاقوی خون آلود- که در دستش بود- یافتند. قرائن و شواهد موجود نشانگر کشته شدن مقتول، توسط این قصاب بود. بر این اساس مامورین وی را با همان وضعیت ظاهری به حضور علی علیه السلام آوردند
امام علیه السلام به قصاب فرمود: چه کسی آن شخص را به قتل رسانده است؟ مرد قصاب گفت: من او را کشته ام. حضرت علی علیه السلام طبق قرائن ظاهری و اعتراف متهم، دستور قصاص صادر کرد.
مامورین حکومتی بعد از صدور حکم قصاص او را به سوی محل اعدام روانه کردند. در این اثنا مردی را دیدند که به سرعت به سوی آنان می آید و فریاد می زند:
دست نگهدارید و عجله نکنید، او را من کشته ام، قاتل حقیقی منم، آن مرد قصاب بی گناه است.
مسوولین اجرای حکم وقتی با این وضعیت مواجه شدند، آن مرد را به همراه قصاب به حضور علی علیه السلام آوردند. در محضر امام علی علیه السلام آن مرد دوم، سوگند یاد کرد که او را من کشته ام. امام به قصاب گفت: چرا تو اعتراف به قتل نمودی و اقرار کردی که او را کشته ای؟
قصاب گفت: چون من در مخمصه عجیبی گرفتار شده بودم، در خود هیچ گونه یارای انکار ندیدم. چون مرا در کنار جنازه خون آلودی با چاقوی آغشته به خون دستگیر کرده بودند؛ یقین کردم که به غیر اقرار به قتل، چاره دیگری وجود ندارد. اما واقع امر این است که گوسفندی را سر بریده بودم و چون برای تخلی و رفع حاجت، عجله داشتم با همان چاقوی خون آلود به خرابه شتافتم که اتفاقا با جنازه خون آلود مواجه شدم. وحشت زده خواستم که از آن جا فرار کنم. اما با رسیدن مامورین در همان جا خشکم زد و آنان مرا به حضور شما آوردند.
علی علیه السلام به حاضران فرمود: این دو نفر را به نزد فرزندم حسن ببرید تا او در این مورد قضاوت نماید. آن ها به حضور امام حسن علیه السلام آمدند و ماجرا را شرح دادند. امام مجتبی علیه السلام فرمود: به امیرمومنان بگویید: اگر این مرد شخصی را کشته است، در مقابل جان قصاب را از مرگ حتمی رهانیده است.
خداوند در قرآن می فرماید: و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا[1]؛ هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است امام علی علیه السلام دستور داد هر دو را (قاتل و قصاب) آزاد نمودند و دیه مقتول را از بیت المال، به ورثه پرداخت نمود[2]
پی نوشت ها
[1] مائده، 32.
[2] تهذيب، ج 10، ص 173؛ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 620
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بهلول عاقل | داستان کوتاه
•📖🌙• من ماندم و ماه... ⟦با تعارفاتِ مادرم به طبقهی سوم رفتیم؛ ساعت حدودِ چهار و نیمِ بعد از ظ
•📖🌙• من ماندم و ماه...
⟦امیرعلی بود؛ خودش بود! وای خدایا...
آن دستمالگردن و پیراهنِ مشکی،
چقدر خواستنیتَرش کرده بود!
چگونه تاب آورم این حجم از عطشِ نیازَت را؟
نفسم حبس شده و اوست که لب باز میکند:
+سلام سادات، خِیره ان شاءالله!
و نگاهی به کاسهی آش می اندازد؛
+قبول باشه؛ دستِ حاج خانم درد نکنه.
و بیحرف نگاهم میکند که با صدایی لرزان
از هیجانی وصف ناپذیر، لب میزنم:
-سلام، خواهش میکنم؛ قبولِ حق باشه.
و لبم را رویهم میفِشارم...
-با اجازه من دیگه میرم. کارای مادر مونده...
و یک لحظه نمیگذرد که لبهی چادرم،
با فشارِ کوچکی کِشیده میشود و
نوای دلانگیزِ صدای او گوشَم را پُر میکند؛
+طاها تا سرد نشده ببَر بده به ماماناینا و برگرد!
قفسهی سینه.ام با فشار، بالا و پایین میشد و
باورم نمیآمد چادرِ من است که در دستِ او
فشُرده میشود...! وای خدایا!
خودت حواسَت به قلبَم باشد!
محمدطاها با حالتیخاص نگاهی به برادرش
و سپس من انداخت و ابرویَش بالا پرید:
-چشم داداش؛ فقط چند کیلو میخای؟
و امیرعلی که با تعجب پرسید: +چیو؟
محمدطاها که حالا در آستانهی در ایستادهبود،
قدمی به بیرون از مغازه گذاشت و
با پوزخندِ پرشیطنتَش گفت:
-نخود سیاه دیگه!
و منتظرِ عکسالعملِ برادرش نماند و رفت.
نگاهم آهسته و پُر احتیاط به سمتِ امیرعلی
کِشیده میشود؛ گرهی زیبای ابروانَش
نشان میداد که از شوخیِ برادرِ کوچکش
اصلاً خوشَش نیامدهاست!
قفسهی سینهاش آرام و منظم بالا و پایین میشد
و من امّا، در آن فاصلهی نزدیک از او، انگار
در حالِ جان دادن بودم...
دیگر چرا چادرم را وِل نمیکردی آقا؟
درست در همین لحظه، مشتَش را گشود و
به آنسوی پیشخوانِ شیشهای رفت؛
-با من کاری داشتید آقای کریم زاده؟!
نگاهِ تبدارِ چشمانِ خمارَش را به عمقِ چشمانم
دوخت و با همان آرامشِ همیشگیاش،
با صدای مردانهی زیبایَش گفت:
+بهترید سادات ؟ پات...
وای خدایا! چرا اینقدر دوستَش داشتم؟!
چقدر از ترکیبِ چهرهاش خوشم میآمد!
امیرعلی! دلم میخواهد همینجا و در
همینلحظه برایَت بمیرم!
میشود اجازه دَهی؟!
نگاهم را به زیر میاندازم؛
-الحمدالله، چیزِ خاصی نبود،فقط یکم
کبودی مونده! اونم خوب میشه!
نفسِ پُرفشارَش، از خود بی خودم کرد؛
+کسی هم فهمید؟
جوابم یک کلمه بود: -نه!
لحظهای سکوت بینمان حاکم شد، که سر
بلند کردم و نگاهَش را خیرهی صورتم دیدم؛
با تمامِ حسِ نیازم به او، خجالتی دخترانه
سرازیرِ وجودم شد، که ترجیح دادم
بیشتر از این معطلاش نکنم؛
-با اجازه من باید برم؛ مادر منتظره.
دستی میانِ موهایش کشید که طرهی زیبایی
از آن روی پیشانیِ خوشتراشَش حلقه زد؛
انگشترَش ... وای دلم دیوانه نشو!
+به آقاسید سلام برسونید،
از مادر هم تشکر کنید!
چرا آنقدر کلافه بود؟ انگار برای گفتنِ چیزی
با خود میجنگید! شاید هم من آنگونه
فکر میکردم! سر تکان میدهم؛
-حتما؛ خدا نگهدار.
و همین که از مغازه خارج میشوم، بُغضی که
نمیدانم دلیلَش چیست، به گلویَم چنگ میاندازد.
قلبم مثلِ دیوانهای خودش را به قفسهی سینهام
میکوبید؛ مَنی که تنها با یک نگاهِ او،
شب تا صبح خوابم نمیبَرد، حالا چطور باید
این حجم از حسِ هیجان و اشتیاق را
تاب میآوردم؟! این وسط یک سوال ذهنم را
مشغول کرده بود؛ امیرعلی چه چیز میخواست
به من بگوید، که هربار تا پشتِ لبهایَش میآمد
و بعد منصرف میشد...؟⟧
#ادامه_دارد...♥️
👈این داستان واقعی است
⛔️کپی داستان حرام
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🌼گويند حريم كعبه,در داشته است
🌼از سيزده رجب خبر داشته است
🌼از شدت اشتياق ديدار علي
🌼ديوار كعبه,شكاف برداشته است.
#میلاد_امام_علی(ع)
#بر_تمامی_شیعیان_جهان_مبارک🌹
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍🏻مردها تشنه روز مرد نیستند
مردها به یک روز قدردانی در سال نیازی ندارند، مرد آفریده شده تا تکیه گاه شود نه متکی باشد، مرد به این حساس نیست که کی و چی کادو میگیرد! فلانی برای شوهرش چه خریده؟ جوراب گرفته یا ساعت مچی طلا ؟
مرد برای مبارزه آمده، برای جهاد، برای سماجت، برای جنگ با غول زندگی، برای نبرد بی وقفه و بی انتها آمده، برای به آرامش رساندن خانواده اش آمده، برای شکسته شدن غرورش آمده
همین که تبسم را بر لب زنش ببیند،
همین که لبخند را بر چهره دخترش ببیند،
همین که سربلندی پسرش را ببیند،
همین که خواهرش بتواند به او تکیه کند،
همین که مادرش با او درد دل کند،
همین که پدر پیرش جوانی خودش را در او ببیند،
همین ها برای مرد کافیست
همین ها مرد را خوشبخت میکند
مرد آمده تا دیگران به او تکیه کنند،
آمده تا شود ستون خانواده،
آمده بسوزد تا روشنایی بخشد،
هیچ هدیه ای، هیچ کادویی، هیچ گوهر گرانبهایی هیچ مردی را اینقدر خوشحال نمیکند مگر آرامش خانوده اش!
بهترین هدیه برای یک مرد، قدرانی،تایید، تحسین و تشکر از زحمات اوست به همراه لبخند و رضایت و آرامش خانوده اش که به او احساس قدرت و اقتدار و مردانگی می بخشد.
عمرشان دراز و عزتشان افزون باد🌹
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🔥ماجرای آن مرد جهنمی
شبى اميرالمومنين(ع) از مسجد كوفه بيرون آمد و كه به منزل برود. يك چهارم شب سپرى گرديده وكميل بن زياد با آن حضرت بود. بين راه از در منزل مردى عبور كردند كه در آن وقت شب با صداى گرم و حزن آور قرآن مى خواند و اين آيه شريفه را تلاوت مى نمود:
أمّن هو فانت آناء الليل ساجدا و قائما يحذر الآخرة و يرجو رحمة ربّه قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوالالباب .1
كميل در باطن ، عمل او را بسيار نيكو تلقى نمود و به شگفت آمد، بدون اين كه سخنى بگويد.
ناگاه حضرت على(ع) متوجه او شد و فرمود:آهنگ اين مرد تو را به شگفت نياورد، او جهنمى است و به زودى تو را از وضعش آگاه خواهم ساخت .
كميل سخت متحيرشد، از اين جهت كه اولا انديشه درونش براى امام(ع) مكشوف و مشهود است وثانيا اين كه با قاطعيت مى فرمايد اين قارى قرآن ، جهنمى است .
طولى نكشيد كه جنگ خوارج پيش آمد. عده اى با پيروى از انديشه باطل خود به دشمن گرايش يافتند ومقابل امام معصوم(ع) قيام نمودند و كشته شدند.
على(ع) بين سرهاى جدا شده آنان عبور مى كرد و شمشير در دست داشت. كميل بن زياد با آن حضرت بود.
فوضع رأس السيف على رأس من تلك الرؤوس و قال ياكميل أمّن هو قانت آناء الليل ساجدا و قائما أى هو ذلك الشخص الذى كان يقراء القرآن فى تلك الليلة فأعجبك حاله.2
نوك شمشير را بر يكى از سرهاى جدا شده گذارد و متوجه كميل گرديد و آيه شريفۀ أمّن هو قانت آناء الليل را قرائت كرد و فرمود: اى كميل ! صاحب اين سرشخصى است كه در آن شب ، قرآن مى خواند و تو از حسن حالش به شگفت آمده بودى. 3
📚پی نوشت ها:
-1سوره مباركه زمر،آيه 9.
2- بحارالانوار، ج 33، ص 400.
3- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج 3، ص 404.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼عمری پدرم گفت که فرزنـد خـلـف باش
🌼یعنی که فقط نوکر سلطان نجف باش
هدیه کانال ما به مناسبت میلاد مولود کعبه🕋😍
استوری ویژه کانال بهلول عاقل پیشکش نگاه گرم شما 🥰
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ !
ﺑﺎﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ !
ﺑﺎﺑﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ !
ﺑﺎﺑﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ !
ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ !
ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ، ﭘﻮﻝ ﺑﺪﻩ !
ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻬﺮﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ !
ﺑﺎﺑﺎ !...
ﺑﺎﺑﺎ !...
ﺑﺎﺑﺎ !...
ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﻔﺘﻢ :
ﺑﺎﺑﺎ ! ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﮐﺎﻓﯿﻪ...
ﺑﺎﺑﺎ ! ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ !
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﻡ ﻭ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ داشته باشم ﺑﻬﺶ ﻧﻖ ﺯﺩﻡ !
ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﺯﺵ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪﻡ :
ﺑﺎﺑﺎ ! ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟؟؟
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩیم ﺍﺯمون ﻣﯿﭙــﺮﺳﯿﺪﻥ :
ﺑــﺎﺑــﺎﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻣـﺎﻣــﺎﻧﺘﻮ؟ !
میگفتیم : ﻫﺮ ﺩﻭﺗﺎﺷﻮﻧﻮ !!
ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﻧﻪ !
ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ !!!
ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﺪﻭﻣﻪ؟؟؟
ما ﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺯﯾﺮ ﻟﺒﯽ میگفتیم :
ﻣﺎﻣﺎﻧــﻮ !!!
ﺑﯿــﭽﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭ ! ﻟﺒــﺨﻨﺪ تلخی ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ...
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﻴﻜﺸﻴﺪ ﺟﻠــﻮﯼ ﻫﻤﻪ !!!
ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﻔﻬــﻤﯿﻢ ﭘــﺪﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﻴﺸﺪ ﺗــﺎ ﺯﻥ ﻭ بچش ﺯﻧﺪﮔــﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷــﻦ ...
کاش سوره ای به نام "پدر" بود که این گونه آغاز میشد: قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد و قسم بر چشمان همیشه نگرانت... قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند و قسم بر غربتت، وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست ... ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﺮﭼﯽ ﺳﺎﻻﺭﻩ ﻫﺮﭼﯽ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻨﺎمه ﭘـــــــﺪﺭ.
زنده باد همه ی پدران در قید حیات و شاد باد روح تمامی پدران عزیز سفر کرده..
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🔴شاید حکایت زیر خارج از ادب باشد ولی خواندن آن خالی از لطف نیست.
📚 داستان گربه و خردل.
👈 چگونه یک مجتهد عالیقدر توسط یک روحانی اعدام شد؟
👈 سیاست انگلیسی ، چنان باعث تغییر افکار مردم و انحراف مشروطه شد که یک روحانی حکم اعدام مجتهد بزرگ را امضا کرد و مردم به جسد این مجتهد آب دهان می انداختند.
یکروز سرمیز نهار دیپلمات انگلیسی به سیاستمدار روس گفت: اگربتوانی قدری خردل به خورد گربه بدهی نهارمهمون منی, سیاستمدار روس بدون تامل پس گردن گربه رو گرفت, وقتی قاشق پر خردل رابه طرف دهان گربه برد, گربه با استشمام بوی تند خردل چنگی به دست او زد ودرحالیکه دست مرد روسی را خونین ساخته بود, باسرعت به پایین پرید.
دیپلمات انگلیسی , یک تکه گوشت را جلوی گربه گذاشت. گربه وقتی مشغول خوردن شد دم اورا بلند کرد و مقداری خردل به مخرج گربه مالید! گربه با احساس سوزش از جا پرید و فرارکرد ورفت زیرمیز رستوران وپایش را بلند کرد و مشغول لیسیدن خردل ها شد.
انگلیسی گفت :حالا یاد گرفتی؟
👈 13 رجب سالروز اعدام شیخ فضل الله نوری.
👈 جهت شادی روح این مجتهد سه صلوات بفرستید.
(زاده ۳ دی ۱۲۲۲، لاشک - اعدام ۹ مرداد ۱۲۸۸، تهران)
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️پدر یعنی #محبت ، #عشق ، #احساس
🌹🍃وقتی که دو چشمان تو آیینه و آب است
🌹🍃یعنی که نگاه تو نشانـی ز ســــراب است
🌹🍃در پینــه یِ دستان تو دیدم اثـــر عشـــق
🌹🍃دیدار رُختْ ، از سَـرِتکرار ،صـــواب است
🌹🍃مدیـــون تو و مِهـْــرِ تو و لقـمــه ی پاکت
🌹🍃بر چهره یِ زیبایِ تو از عشق نقـاب است
🌹🍃ای کاش در آغــوش بگیــــرم نفســـت را
🌹🍃تصویر خداروی دوچشمان توقاب است
اختصاصی کانال بهلول عاقل تقدیم نگاه مهرآمیز شما همراهان همیشگی😊💐
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
♡باباها همهشان عاشقند.
✍🏻باید خیلی عاشق باشی که از خواب و تفریحت بزنی و سختیِ کار بیوقفه را به جان بخری تا خانوادهات در آرامش و رفاه باشند. که حاصل یک ماه تلاش شبانه روزیات را یک شبه با شور و اشتیاق، برای شادی خانوادهات خرج کنی و حتی یک لحظه هم احساس پشیمانی نکنی، که کِیف کنی از این که تمام حاصل چندماه کار و تلاشت را گوشواره کردهای برای دخترت، دوچرخه کردهای برای پسرت و یا انگشتری برای قدردانی از همسرت.
باید عاشق باشی که هر سال عید برای همهی خانواده کفش و لباس بگیری و به خودت که رسید بگویی "من لباس نمیخوام، همینها که دارم کافیست." که اصرار کنند و انکار کنی. بعد هم با لبخند رضایتی به لب، ذوق بچههات را در لباسهای نو تماشا کنی و برای شادیهای بعدیشان برنامه بچینی.
باید خیلی عاشق باشی که چندماه با تمام توانت و بیشتر از همیشه تلاش کنی، با سختی و ناملایمتیهای زمانه بجنگی تا در نهایت، یکبار دست خانواده را بگیری و یک وری ببریشان و یک خاطرهی خوب به آلبوم خاطرههاشان اضافه کنی. بابا که باشی خودت را در قبال حالِ خانواده مسئول میدانی، که دلخوشی به لبخندهاشان، به اینکه امنیتی در نهایت نا امنی و تکیهگاهترینی برای کسانی که روی آغوش پدرانهات حساب کردهاند. باید بابا باشی و عاشق؛ که تمام دغدغه و اولویتت خوشبختی و شادی خانوادهات باشد. که تمام حواس مردانهات جمعِ دلخوشی بچهها و آرامش مامان بچهها باشد.
باباها از خودگذشتهترین و عاشقترین موجودات دوستداشتنی و سبیلدار جهانند.♥️
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بهلول عاقل | داستان کوتاه
•📖🌙• من ماندم و ماه... ⟦امیرعلی بود؛ خودش بود! وای خدایا... آن دستمالگردن و پیراهنِ مشکی، چق
•📖🌙• من ماندم و ماه...
⟦مادر همانطور که چادرش را روی سَر
مرتب میکرد، مرا مخاطب قرار داد؛
-میرم خونهی مهریخانم. احتمالا تا دو ساعت
دیگه برمیگردم. حواست باشه اگه دیر کردم،
جای خوابِ بابات و سعید رو طبقهی بالا
اماده کن و خودت و رضوانه و زهرا هم
اینجا بخوابین، خب؟
نامِ مهری که آمد، دوباره به یادِ دیروز و
آن اتفاقِ باورنکردنی میافتم؛ امیرعلی
چادرِ مرا در دست گرفتهبود...
خدا میداند چندبار آن قسمتِ چادرم را بوییدم
و روی قلب فشُردم! کاش من هم می توانستم
بروَم؛ اما قطعاً او چنین اجازهای نمیداد!
مادر که میروَد، زهرا واردِ اتاق میشود؛
هنوز نتوانستهبودم ماجرای روزِ پیش را
برایش بازگو کنم؛ +مامانت کجاست؟
با اشارهای چِشمی به طبقهی بالا میگوید:
-یهسِری کار موندهبود داره انجام میده
ولی گفت یهسَری هم میره پیشِ مامانبزرگ.
سعید بلاخره موبایلَش را کنار گذاشت؛
+میگم چطوره از فرصت استفاده کنیم
یه فیلم ترسناک ببینیم، نظرت؟!
سرم را تکان میدهم ؛
-اصلاً وقتِ مناسبی واسه این کار نیست!
و زهرا هم در تاییدِ حرفم ادامه داد:
-اوهوم کلا حسِش هم نیست!
سعید با حالتِ خاصی ابرو بالا انداخت؛
+باشه، از اولش هم معلوم بود دخترا ترسواَن!
نمیدونم پس خودتون چرا اینقدر اصرار دارین
بگین این طور نیست!؟
زهرا پشتِ چشمی نازک کرد؛
-چون واقعا اینطور نیست!
پوزخندِ سعید حرصدرآر بود؛
+اره، میبینم!
نگاهی به زهرا انداختم و پس از لحظهای
مکث گفتم :
-خیلهخُب حالا! چه فیلمی هست؟
+چند روزِ پیش دانلود کردم؛ احضارِ روح!
و باز هم مکثی کوتاه... با خود گفتم هرچه باشد،
یک فیلم است و حقیقتی ندارد؛ پس نباید بیخود
مقابلِ او که زیادی ادعایَش میشد، کم آورم...
موبایل را با usb به تلویزیون متصل کرده و
فیلم را play میکند!
+خیلهخُب حالا چراغا رو هم خاموش کنین!
زهرا اعتراض کرد؛
-ساعت دوازدهِ شبه دیگه، از این تاریکتَر؟
و سعید که حاضر جوابی کرد:
+شما میترسی تشریف ببر پیشِ مامانت!
سعی کردم به این بحث خاتمه دهم؛
-زهرا برو اون لامپ رو خاموش کن
ببینم دیگه این آقا چه بهونهای داره...
به اواسطِ فیلم که رسید، هراسِ غیر قابلِ
انکاری به جانم افتاد! و تنها من اینگونه نبودم؛
زهرا هم وقتی دید نمیتواند تحمل کند، خیلی
راحت اعتراف کرد و به طبقهی بالا برگشت!
حالا من ماندهبودم و اتاقِ تاریکی که جز صدای
بلند و دلهرهآورِ تیوی، چیزِ دیگری شنیدهنمیشد!
حتی کار به جایی رسیدهبود که دلم میخواست
خودم را به سعید بچَسبانم و خواهش کنم
این فیلمِ لعنتی را قطع کند!
اما غرورِ بیجایی که به جانم افتاده بود،
چنین اجازهای نمی داد و فقط دعا میکردم
مادر هرچه زودتر برگردد...!
خلاصه با هرجانکندنی بود آن یک ساعت و نیم
را تاب آوردم! نفسهایم تند و پرفشار شدهبود
اما با بیخیالیِ نمایشی گفتم:
-فیلم ترسناک فیلم ترسناکِت این بود؟
واقعا که سعید!!
در آن تاریکی میتوانستم حس کنم که از
کنارم بلند میشود؛
+باشه، تو که راست میگی!
و صدای گذاشتنِ چیزی روی کانتِر را شنیدم و
بعد... +بیا بریم بالا تا عمه بیاد.
تی وی را خاموش کردم و به سمتِ در
قدمی برداشتم؛ هنوز دست و پایم از ترس
میلرزید! تا خواستم از اتاق خارج شوَم،
صدای جیغهای مُمتد و از تهدِل و بینهایت
وحشتناکِ یک زن، باعث شد من هم با تمامِ
وجود جیغ بکِشم و در تاریکیِ اتاق، به طرفی
دویدم که نفهمیدم چه شد و سرم به کجا خورد
که ناگهان دردِ بدی در پیشانیام پیچید و روی
زمین افتادم....صدای جیغی که هنوز ادامه داشت،
چون آوایی گنگ که انگار از فاصلهای دور بهگوش
میرسید، در سرم پیچید و دیگر همه چیز در
ظلماتِ محض فرو رفت...!
ضربهای که به سرم خوردهبود، چندان هم
دردسر ساز نشد! وای وقتی که مادرم جریان را
فهمید، خدا میداند چه غوغایی به پا شد...
با سیلیای که سعید بخاطرِ شوخیِ مسخرهاش
از پدرم خورد، برای لحظهای دلم برایَش سوخت!
اما وقتی به وضعیتِ خودم و کبودیِ روی
پیشانیام نگاه میکردم، واقعا از او دلخور میشدم.
آنشب او بعد از گفتنِ یک جمله به من، با قهر و
کدورتی که خودش به پا کرده بود، به شمال برگشت؛
+ریحانه نمیدونستم این جوری میشه،ببخش!
میدانستم مادر از اینکه برادرزادهی عزیز
دُردانهاَش را رنجاندهبود، ناراحت است؛
اما انگار اوضاعِ من برایش مهمتر بود که
مانعِ رفتنَش نشد؛ حتی وقتی زندایی تماس
گرفت تا بابتِ حماقتِ پسرش عذرخواهی کند،
مادر با لحنِ تندی پاسخگویَش شد و در اخر هم
کینهی کوچکی میانِ دو خانواده افتاد!
کاش از اول با دیدنِ آن فیلم لعنتی
موافقت نمیکردم...!⟧
#ادامه_دارد...♥️
👈این داستان واقعی است
⛔️کپی داستان حرام
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚او قهرمان زندگی من است...
حتی اگر هیچ مدالی بر گردنش نباشد...
حتی اگر هیچکس از قهرمانی اش با خبر نشود...
قهرمانی که هیچوقت خسته نمی شود...
قهرمانی که می بازد تا من برنده شوم ...
او قهرمان زندگی من است...
قهرمانی که بودنش روز و ماه و سال نمی شناسد ...
قهرمانی که در سخت ترین روزهای زندگی کنارم می ماند و هرگز پشتم را خالی نمی کند... حتی اگر تمام دنیا رو به رویم باشند ایمان دارم که او کنارم می ماند....
او قهرمان زندگی من است...
قهرمانی که آرزوهایش شده آرزوهای من...
فکر و خیالش شده فکر و خیال من...
زندگی اش شده زندگی من...
قهرمانی که تمام اتفاق های خوب جهان را برای من می خواهد نه برای خودش...
او قهرمان زندگی من است...
قهرمانی که شکست هایم او را شکسته تر می کند و موفقیت هایم، خستگی زندگی را از تنش بیرون می آورد...
پدرم قهرمان زندگی من است... حتی اگر بهشت زیر پایش نباشد.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚حکایت عجیب ساربان ملعون امام حسین
داستان فوق👇🏻اختصاصی کانال بهلول عاقل می باشد که در دو پست خدمت شما ارائه می شود
در «بحارالانوار» و «المنتخب» از سعيد بن مسيب نقل مي كند،سعيد گويد:
پس از شهادت آقا و مولايم،امام حسين عليه السلام بود كه مردم آماده ي سفر حج شدند،من نيز حضور حضرت سجاد عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم:مولاي من!موسم حج نزديك شده چه امر مي فرماييد (آيابه حج مشرف شوم؟)
حضرت فرمود:بر نيت خود ثابت باش و حج را انجام بده.
پس از كسب اجازه از محضر مقدس امام زمانم،به سوي مكه حركت كردم،وارد مسجدالحرام شدم در اثنايي كه مشغول طواف كعبه بودم ناگاه مردي را ديدم كه دست هايش بريده و صورتش مانند قطعه اي از شب،تاريك بود،او بر پرده ي كعبه آويزان شده و مي گفت:خدايي كه پرودگار اين بيت الحرام هستي!مرا بيامرز،گمان نمي كنم كه مرا ببخشي،و اگر همه ي ساكنين آسمانها و زمين تو و همه ي آفريدگان تو در مورد جرم من شفاعت كنند مرا نخواهي بخشيد،زيرا كه گناه و جرم من خيلي بزرگ است.
سعيدبن مسيب گويد:من و مردم دست از طواف برداشتيم،مردم دور او را گرفتند و به او گفتيم:واي بر تو!اگر تو شيطان باشي سزاوار نيست كه اين چنين از رحمت خدا مأيوس و نوميد شوي،تو كيستي؟گناه تو چيست؟
آنمرد گريست و گفت:اي مردم!من به گناه خود داناترم،و خودم بر جنايتي كه مرتكب شده ام آگاه تر هستم.
به او گفتيم:گناهت را براي ما بيان كن.
گفت:هنگامي كه ابي عبدالله الحسين عليه السلام از مدينه به سوي عراق حركت كرد من ساربان او بودم،حضرت در اوقات نماز لباسهايش را نزد من مي گذاشت و وضو مي گرفت.من كمربند او را كه نور آن چشم را خيره مي كرد مي ديدم و آروز مي نمودم كه آن مال من باشد.بااين آرزو بودم و كاروان امام حسين عليه السلام در حركت بود،تا اين كه به كربلا رسيديم،روز عاشورا شد،امام حسين عليه السلام كشته شد.
منكه در آروزي آن كمربند بودم،خودم را جايي پنهان كردم،هنگام شب به سوي قتلگاه رفتم،قتلگاه چنان روشن بود كه خبري از تاريكي نبود و مانند روز روشن بود و كشتگان بر زمين افتاده بودند.
درآن حال،به علت خباثت و بدبختي خودم،به ياد كمربند افتادم،و گفتم:به خدا سوگند!حسين را پيدا مي كنم و كمربندي را كه آرزويش مي كردم،مي ربايم.
همينطور در قتلگاه در ميان كشتگان مي گشتم تا اين كه او را پيدا كردم،او به
صورت بر زمين افتاده بود،سر در بدن نداشت،نور از بدنش مي درخشيد،بر خون خود آغشته بود و باد،خاك ها را بر جسم او ريخته بود.
گفتم:به خدا قسم!اين حسين است،بر لباس او نگاه كردم همان طور بود كه ديده بودم.نزديك شدم،دست به كمربند زدم ديدم با بندهاي زيادي بسته است.بندها را باز كردم مي خواستم بند آخري را باز كنم كه دست راست خود را دراز كرد و كمربند را گرفت و من نتوانستم از دست او بگيرم.
نفس ملعونم مرا واداشت تا چيزي پيدا كنم و با آن،دست هاي او را قطع كنم.شمشير شكسته اي پيدا كردم آن قدر بر دست او زدم تا از مچ،دستش را بريدم.
ميخواستم كمربند را باز كنم دست چپش را دراز كرد و آن را گرفت و نتوانستم بگيرم.باز شمشير شكسته را برداشتم و آن قدر زدم تا از كمربند دست برداشت.خواستم كمربند را باز كنم،ناگاه زمين به حركت درآمد و آسمان لرزيد،غلغله ي عظيمي به وقوع پيوست،گريه و فريادي شنيدم،گوينده اي مي گفت:!فرزندم!تو را كشتند ولي نشناختند،و از آشاميدن آب منعت كردند.
چون اين منظره را ديدم فرياد زدم و خود را در ميان قتلگاه انداختم.در اين اثنا،سه نفر آقا و يك خانم ظاهر شدند،كه در گرداگرد آنها جمعيت زيادي ايستاده بودند،روي زمين از انسان و بالهاي فرشتگان پر شده بود.
دراين هنگام،يكي از آنها مي گفت:
اي فرزندم!اي حسين!جدت،[پدرت]،مادرت و برادرت فداي تو.
ناگاه امام حسين عليه السلام نشست،سرش بر بدنش بود و مي فرمود:
لبيك اي جدم!اي رسول خدا!و اي پدرم!اي اميرمؤمنان!و اي مادرم!اي فاطمه ي زهرا!و اي برادرم!كه با سم ستم كشته شده اي!سلام بر شما.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🌹داستان های فاطمی
📚فاطمه زهراء و اسرار پدر ( ص)
عایشه یکى از همسران رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله حکایت کند:
در آن هنگامى که رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله نزد من حضور داشت ، فاطمه زهراء سلام اللّه علیها بر ما وارد شد؛ و چنان راه مى رفت که همانند راه رفتن رسول اللّه بود.
وقتى رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله متوجّه آمدن دخترش حضرت فاطمه شد، به وى خطاب کرد و فرمود: دخترم ! خوش آمدى ، و سپس او را کنار خود، سمت راست نشاند و سخنى مخفیانه به او گفت که ناگاه دیدم فاطمه زهراء گریان شد.
عایشه افزود: علّت گریان شدنش را جویا شدم و گفتم : اى فاطمه ! من تو را هرگز با چنین خوشى ندیده بودم که کنار پدرت باشى ، پس چرا ناگهان گریان شدى ؟!
حضرت زهراء سلام اللّه علیها در جواب اظهار داشت : اسرار پدرم را فاش نمى کنم .
بعد از آن دیدم که رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله مطلب دیگرى مخفیانه به زهراى مرضیّه فرمود، که خوشحال و خندان گردید و تبسّمى نمود.
در این موقع تعجّب من بیشتر شد و این بار علّت گریه و خنده او را جویا شدم ؟
و آن حضرت ، دو باره در جواب من اظهار داشت : به هیچ عنوان اسرار پدرم را فاش نمى کنم .
تا آن که رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله رحلت نمود و من از فرصت استفاده کرده و علّت خنده و گریه آن روز را، از فاطمه زهراء جویا شدم ؟
و آن حضرت اظهار داشت : پدرم در آن روز به من فرمود: جبرئیل هر سال یک بار بر من وارد مى شد؛ ولى امسال دو مرحله بر من وارد شد و این علامت نزدیک شدن مرگ من مى باشد، پس با این سخنِ پدرم ، گریان شدم .
و در ادامه فرمایشاتش فرمود: تو از اهل بیت من ، اوّل کسى خواهى بود که به من ملحق مى شوى ، سپس پدرم افزود:
آیا راضى و خوشحال نیستى که سیّد و سرور زنان باشى .
و من پس از شنیدن چنین بشارتى مسرور و شادمان گشتم .
دعائم الاسلام : ج 1، ص 232 و مستدرک الوسائل
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح سرآغاز دفتر زندگی اسـت🕊❄️
يكروز خوب و بانشاط
ازيك صبح خوب آغاز میشود🕊❄️
از يك ســلام تازه
و يك لبخند دوست داشتنی🕊❄️
ســلام
ســلامی گـرم و صمیمـی 🕊❄️
باآرزوی
صبحی بخیر و بانشاط🕊❄️
بـرای شما عـزیـزان🕊❄️
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═