eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.5هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 پیرزن پیرزنی بود که تک‌ و‌ تنها زندگی می‌کرد و همیشه از این بابت غمگین بود. هیچ بچه‌مچه‌ای نداشت و همه‌ی عزیزانی که او را دوست داشتند، سال‌ها پیش مرده بودند. زن تمام روز پشت پنجره‌ی اتاقش می‌نشست و بیرون را نگاه می‌کرد. همه‌اش با خود فکر می‌کرد: «آه، چه می‌شد اگر پرنده می‌شدم و می‌توانستم به همه‌جا پرواز کنم.» یک‌روز که پنجره‌ی خانه‌اش را باز کرده بود، پرتو خورشید به درون اتاقش می‌تابید و پرنده‌ها جلوی پنجره چهچه می‌زدند، دوباره با خودش فکر کرد: «آه، چه می‌شد اگر پرنده‌ای می‌شدم و می‌توانستم همه‌جا پرواز کنم.» یک‌هو دید دیگر پیرزن سابق نیست. یک‌هو شد یک مرغ دریایی سفید و زیبا. از پنجره‌ی اتاقش پرید و در آسمان اوج گرفت. بالای شهر به پرواز درآمد، تمام شهر را زیر بال خود گرفت، چرخی طولانی روی دریا زد، روی نوک برجِ خیلی از کلیساها و پایه‌ی پل‌ها نشست و خوشحال و قبراق به خرده‌نان‌هایی که مادربزرگ‌ها و نوه‌هایشان کنار ساحل می‌ریختند، نوک زد. غروب دوباره به طرف خانه پرواز کرد، دوباره از پنجره آمد تو، روی صندلی خود کز کرد و دوباره همان پیرزنی شد که صبح همان روز بود. فکر کرد: «الحق که چقدر زیبا بود!» صبح روز بعد دوباره پنجره را باز کرد، دوباره در قالب یک مرغ دریایی از نرده‌ی پنجره بیرون پرید و هر روز همین ماجرا تکرار شد تا این‌ که یک‌ بار آن‌ قدر دور رفت و آن‌ قدر اوج گرفت که دیگر هیچ‌ وقت برنگشت. نویسنده: فرانتس هولر مترجم: علی عبداللهی داستان‌های کوتاه جهان...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 در دانشگاهی در کانادا مد شده بود دخترها وقتی می‌رفتند تو دستشویی، بعد از آرایش کردن، آیینه را می بوسیدند تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بماند. مستخدم بیچاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. به دانشجویان تذکر هم داده شده بود اما فایده‌ای نداشت. موضوع را با رییس دانشگاه در میان می‌گذارند. فردای آن روز، رییس دانشگاه تمام دخترها رو جمع می‌کند جلوی در دستشویی و می‌گوید: «کسانی که که این کار را می‌کنند خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت می‌کنند. حالا برای اینکه شما ببینید پاک کردن جای رژ لب چقدر سخت است، مستخدم یک بار جلوی شما سعی می‌کند جای رژ لب روی آیینه را پاک کند.» مستخدم با آرامش کامل رفت دستمال را فرو کرد توی آب توالت و بعد که دستمال خیس شد شروع کرد به پاک کردن آیینه. از آن به بعد در دانشگاه دیگر هیچ کس آیینه‌ها رو نبوسید! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
❤️ یه کار واقدام ساده برای جلب رحمت خدا... ✨ رسول اكرم صلى الله عليه و آله : وقتى مردى به همسر خود نگاه كند و همسرش به او نگاه كند خداوند به ديده رحمت به آنان نگاه مى كند. 📚نهج الفصاحه. حدیث۶۲۱ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🍁 اگر باور داری خداوند همه کارهایت را خودکار انجام می دهد، همان خواهد شد. 🍁اگر باور داری خداوند خیلی راحت روزیت را میرساند، همان خواهد شد. 🍁 اگر باور داری خداوند زندگیت را به نحو احسن مدیریت می کند، همان خواهد شد. 🍁 اگر باور داری خداوند نگهبان و حفاظت کننده، جسم و جان و فرزند و همسر و زندگی و کار و مال و خانواده همه چیزهای توست، همان خواهد شد. 🍁 بیائیم زیرکی کنیم و هر چه باور عالی و خوب است نسبت به خداوند مهربان داشته باشیم. باور کنید همان خواهد شد. 🍁 خداوند به اندازه درک و باورهای تو، به تو جهانش را نشانت می دهد.  از هر نظر خیالت راحت باشد. تمام زندگیت را به خداوند بسپار و هر لحظه مانند یک پدر و فرزند با هم صحبت کنید. 🍁 شکرگزارش باش. راحت خواسته ات را با زبان ساده بهش بگو... بعد منتظر نتايج عالی باش. تو تنها نیستی.... خدا را داری.. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴صبروحوصله‌پيامبر(ص) روزي حضرت در مسجد با جماعتي از اصحاب نشسته و مشغول صحبت و گفتگو با آن ها بودند. كنيزكي از انصار وارد مسجد شد و خود را به پيامبر رساند. مخفيانه گوشه‌ي عباي آن حضرت را گرفت و كشيد، چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان كرد كه آن دختر با ايشان كاري دارد. چون حضرت برخاست كنيز چيزي نگفت، حضرت نيز با او حرفي نزد و در جاي خود نشست. باز كنيزك گوشه‌ي عباي حضرت را كشيد و آن بزرگوار برخاست، تا سه دفعه آن كنيز چنين كرد و حضرت برخاست، و در دفعه‌ي چهارم كه حضرت برخاست آن كنيز از پشت عباي حضرت مقداري بريد و برداشت و روانه شد. اصحاب از مشاهده‌ي اين منظره ناراحت شدند و گفتند: اي كنيزك اين چه كاري بود كه كردي؟ جضرت را سه دفعه بلند كردي و هيچ سخني نگفتي، و آخرش عباي حضرت را بريدي. چرا اين كار را كردي؟ كنيزك گفت: در خانه‌ي ما شخصي مريض است، اهل خانه مرا فرستادند كه پاره‌اي از عباي پيامبر را ببرم كه آن را به مريض ببندند تا شفا يابد، پس هر بار خواستم مقداري از عباي حضرت را ببرم حيا كردمو نتوانستم. در مقابل رسول خدا(ص) بدون هيچ ناراحتيو عصبانيت، كنيزك را بدرقه كرد. 📚بحارالأنوار/ج۷۱/ص۳۷۹ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 داستان ریزش گناهان مثل ریزش برگ درختان ابوعثمان مى گوید: من با سلمان فارسى زیر درختى نشسته بودم ، او شاخه خشکى را گرفت و تکان داد همه برگهایش فرو ریخت . آنگاه به من گفت : نمى پرسى چرا چنین کردم ؟ گفتم : چرا این کار را کردى ؟ در پاسخ گفت :یک وقت زیر درختى در محضر پیامبر (ص) نشسته بودم ، حضرت شاخه خشک درخت را گرفت و تکان داد تمام برگهایش فرو ریخت . سپس فرمود:سلمان ! سۆ ال نکردى چرا این کار را انجام دادم ؟ گفتم : منظورتان از این کار چه بود؟ فرمود: وقتى که مسلمان وضویش را به خوبى گرفت ، سپس نمازهاى پنچگانه را بجا آورد، گناهان او فرو مى ریزد، همچنان که برگهاى این درخت فرو ریخت. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این همه درس خوندی پاکت رو نمیتونی باز کنی؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴عشق لیلی روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد پس نامه ای به او نوشت و گفت: “اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش” مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست . نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید … از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و کنار مجنون گذاشت و رفت مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت : “ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون به شهر برگشت” در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟! و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه ! آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره ! دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده! و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟! و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردوگذاشته تا بشکنی و بخوری ! مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه : تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد ! 📚گنجینه مثل ها و حکایات ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 بردباری در برابر بی ادبان روزی عایشه، همسر رسول اکرم (ص) در حضور او نشسته بود که مردی یهودی وارد شد. هنگام ورود به جای «سلام علیکم» گفت: «السام علیکم»؛ یعنی «مرگ بر شما». طولی نکشید که یکی دیگر وارد شد. او هم به جای سلام گفت: «السام علیکم». معلوم بود که آنها می خواستند با زبان، رسول اکرم (ص) را آزار دهند. عایشه سخت خشمناک شد و فریاد بر آورد که: «مرگ بر خود شما و...». آن حضرت فرمود: ای عایشه! ناسزا مگو، اگر ناسزا مجسّم گردد، بدترین و زشت ترین صورت ها را دارد، اما نرمی، ملایمت و بردباری روی هر چه گذاشته شود، آن را زیبا می کند و زینت می دهد و از روی هر چیزی برداشته شود، از قشنگی و زیبایی آن می کاهد. چرا عصبی و خشمگین شدی؟ عایشه گفت: مگر نمی بینی که با کمال وقاحت و بی شرمی به جای سلام چه می گویند؟ رسول اکرم (ص) فرمود: من هم در جواب گفتم: «علیکم» (بر خود شما)، همین قدر کافی بود. به نقل از: داستان راستان، نوشته استاد مرتضی مطهری ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴نشکن من نمی گویم ✍یکی از علمای ربانی نقل می کرد: در ایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت و بسیار آن را دوست میداشت، همواره به یاد آن بود که نشکند و گم نشود یاآسیبی به آن نرسد، روزی بیمار شد و در اثر آن بیماری آنچنان حالش بد شد که به حالت احتضار و جان دادن پیدا کرد،در این میان یکی از علمای قم در آنجا حاضر بود و او را تلقین میداد و میگفت بگو لااله الا الله، او در جواب میگفت "نشکن نمیگویم" ما تعجب کردیم که چرا او به جای ذکر خدا میگوید نشکن نمیگویم، همچنان این معما برای ما باقی ماند تا آن دوست بیمار اندکی بهبود یافت و من از او پرسیدم: این چه حالتی بود پیدا کرده بودی، ما میگفتیم بگو لااله الا الله و تو در جواب میگفتی نشکن نمیگویم. وی گفت اول آن ساعت را بیارید تا بشکنم، آن را آوردند و شکست، سپس گفت من دلبستگی خاصی به آن ساعت،هنگام احتضار شما میگفتید بگو لااله الا الله، شخصی(شیطان) را دیدم که آن ساعت را در یک دست گرفته بود و میگفت اگر بگویی لا اله الا الله آن را میشکنم، من بخاطر علاقه ام به آن ساعت میگفتم نشکن "لااله الا الله" نمیگویم. 📚هزار و یک داستان: نویسنده محمد محمدی اشتهاردی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐬وقتی شب میشه ✨یـه دنیـا خاطره 🐬یـه دنیـا خیـال ✨میـاد تـو دل آدم 🐬من آرزو میکنم امشب ✨دلتـون آروم باشـه ♡ 🐬و رویاهاتـون شیرین ✨شبتون قـشنگ 🐬دلتون پـر از زیبـایی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴واکنش عجیب به حضور آیت الله خامنه ای در یک مجلس ازآیت‌الله بهجت نقل کردند که ایشان در خواب دیدند که حضرت امام زمان(عج) در مجلسی حضور داشتند،‌ علمای بزرگ اسلام هم در خدمت آقا امام زمان(عج) بودند،‌ ناگهان آیت‌الله خامنه‌ای وارد شدند در این لحظه امام زمان(عج) ...🔰 https://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed واکنش امام زمان به حضور رهبر👆
🌺ســـــــلام 🌺صبحتون پُر از عطر خدا 🌺الهی دلتـون بی غم 🌺قلبتون مَملُو از آرامش باشه 🌺هر کجا هستید 🌺امیدوارم روزیتون افزون 🌺وجودتون شادی آفرین 🌺دستاتون روزی رسون 🌺آرزوهاتون دست یافتنی 🌺و تنتون سالم وسلامت باشه ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه وقت انسان بزرگی هستیم؟ هرگاه از خوشبختی کسانی‌ که دوستمان ندارند، خوشحال شدیم هرگاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم ... هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود ... هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم هرگاه به بهانه عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم ... هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد ... هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود هرگاه همه چیز بودیم و نگفتیم که همه چیز هستیم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مى‌خاست و كلید بر مى‌داشت و درب خانه پیشین خود باز مى‌كرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى‌گذراند. سپس از آنجا بیرون مى‌آمد و به نزد امیر مى‌رفت. شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مى‌رود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى‌خواند. امیر گفت: «اى وزیر این چیست كه مى‌بینم؟» وزیر گفت: هر روز بدین جا مى‌آیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.» امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت: بگیر و در انگشت كن تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حکایت زیبایی از کتاب گلستان شیخ سعدی ♦️موافقید با این طرز برخورد با مزاحم جماعت؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
ارزش ذکر خداوند👌 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ روایت شده است: سلیمان بن داوود علیه السلام از جایی عبور می کرد و پرندگان بر او سایه افکنده و جن و انس از چپ و راستش ملازم او بودند. راوی می گوید: سلیمان به عابدی از بنی اسرائیل رسید. عابد گفت: سوگند به خدای پسر داوود! خدا به تو سلطنتی بس بزرگ داده است. سلیمان گفت: یک "سبحان الله" که در نامه عمل مؤمن ثبت شود، بهتر از آن چیزی است که به پسر داوود(حضرت سلیمان) داده شده است؛ زیرا آن چه به پسر داوود داده شده از بین می رود؛ ولی ذکر خدا می ماند. راه روشن، ج 5، ص 490 امام صادق (ع) فرمود: خداوند به حضرت موسی(ع) وحی فرمود: ای موسی! به زیادی پول خوشحال مشو! و ذکر مرا از یاد مبر. چراکه زیادی پول ، گناهان را از یاد می برد. و ترک ذکر من سنگدلی می آورد. علل الشرایع ، ص38 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 حضرت سليمان و گنجشك بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم حضرت سليمان عليه السلام گنجشكى را ديد كه به ماده خود مى گويد: - چرا از من اطاعت نمى كنى و خواسته هايم را به جا نمى آورى ؟ اگر بخواهى تمام قبه و بارگاه سليمان را با منقارم به دريا بيندازم توان آن را دارم ! سليمان از گفتار گنجشك خنديد و آنها را به نزد خود خواست و پرسيد: چگونه مى توانى چنين كارى بزرگى را انجام دهى ؟ گنجشك پاسخ داد: - نمى توانم اى رسول خدا! ولى مرد گاهى مى خواهد در مقابل همسرش به خود ببالد و خويشتن را بزرگ و قدرتمند نشان بدهد از اين گونه حرفها مى زند. گذشته از اينها عاشق را در گفتار و رفتارش نبايد ملامت كرد. سليمان از گنجشك ماده پرسيد: - چرا از همسرت اطاعت نمى كنى در صورتى كه او تو را دوست مى دارد؟ گنجشك ماده پاسخ داد: - يا رسول الله ! او در محبت من راستگو نيست زيرا كه غير از من به ديگرى نيز مهر و محبت مى ورزد. سخن گنجشك چنان در سليمان اثر بخشيد كه به گريه افتاد و سخت گريست . آن گاه چهل روز از مردم كناره گيرى نمود و پيوسته از خداوند مى خواست علاقه ديگران را از قلب او خارج نموده و محبتش را در دل او خالص گرداند بحار: ج 14، ص 95 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 درسى از امام سجاد (ع) بسم الله الرحمن الرحیم شايد از درخشان ترين فصلهاى زندگانى هر يك از پيشوايان دين، رسيدگى به محرومان و زدودن نياز نيازمندان بوده است، درسى كه ازپيامبر خدا آموخته و رهنمودى كه از دين به ارث برده اند. راستى... ملاك در «خير» بودن آدمى به چيست؟ هر چه بيشتر سودرسانى به خلايق! و گره گشايى از كار مردم، به قدر توان. روايت است كه امام زين العابدين (ع) از راهى كه مى گذشت، هرگاه در ميان جاده به كلوخى برمى خورد، از مركب خويش پياده مى شد وآن را با دست خود از وسط راه برمى داشت، آنگاه سوار شده، به راه خود ادامه مى داد: «لقد كان على بن الحسين يمر على المدرة فى وسط الطريق فينزل عن دابته حتى ينحيها بيده عن الطريق.... » (1). سيره نورانى و سازنده يعنى اين! زدودن موانع راه، پركردن چاله هاى خيابانها، رفع سد معبرها ودهها كار خدماتى ديگر، كارهاى شايسته اى است كه زيبنده رفتاراجتماعى يك مسلمان است. چقدر فاصله است بین ما و مولامون... 1) بحارالانوار، ج ۷۲، ص 50 اخلاق معاشرت -جواد محدثی درسى از امام سجاد (ع) - صفحه50 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 داستان ضرب المثل زیر آب زدن زیرآب، در خانه های قدیمی ‌تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه شده نبود معنی داشت. زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب، آن را باز می‌کردند. این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض می‌رفت و زیرآب را باز می‌کرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود. در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند. برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز می‌کردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد. صاحب خانه وقتی خبردار می‌شد خیلی ناراحت می‌شد چون بی آب می‌ماند. این فرد آزرده به دوستانش می‌گفت: «زیرآبم را زده اند.» این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد که چندان دور هم نبوده است ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡اگر بهتون یک بوم نقاشی بدن ماه رو کجا و چه شکلی می‌کشید؟ 🔹می‌دونستید اینکه تصمیم بگیرید یک ماه رو در صفحه نقاشی کجا و چه شکلی بکشید با بخشی از ویژگی‌های شخصیتی شما مرتبطه؟ 🔹این دیدیو رو تماشا کنید تا بتونید از روی نقاشی اطرافیانتون شناخت بهتری نسبت به اونها پیدا کنید. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 مرد ثروتمندی گله ای گوسفند داشت. شبها شیر گوسفندان را می دوشید و در آن آب می ریخت و می فروخت. روزی چوپان گله به او گفت: ای مرد، در کارت خیانت نکن که آخر و عاقبت خوشی ندارد. اما آن مرد به حرف چوپان توجه نکرد. یک روز که گوسفندانش در کنار رودخانه مشغول چرا بودند، ناگهان باران تندی درگرفت و سیلی بزرگ روان شد و همه گوسفندان را باخود برد. مرد ثروتمند گریه و زاری کرد و بر سر و روی خود زد که خدایا، من چه گناهی کرده ام که این بلا بر سرم آمد؟ چوپان گفت: ای مرد، آن آبها که در شیر می ریختی اندک اندک جمع شد و گوسفندانت را برد. آری دوستان سزای کسی که کم فروش و گران فروشی می کند، همین است... «...وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ، وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُون؛ وای بر کم‌فروشان! آنها که به هنگام خرید، حق خود را به‌طور کامل می‌گیرند، و به هنگام فروش از کیل و وزن کم می‌گذارند! 📖سوره مطففین ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️خصوصیات شخصیتی مَرد و زن درزندگی سخنران استاددانشمند ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 چند نفری که در جستجوی آرامش و رضایت درون بودند، نزد یک استاد رفتند و از او پرسیدند: «استاد شما همیشه یک لبخند روی لب‌تان است و به نظر ما خیلی آرام و خشنود به نظر میرسید. لطفاً به ما بگویید که راز خشنودی شما چیست؟» استاد گفت: «بسیار ساده! من زمانی که دراز می‌کشم، دراز می‌کشم. زمانی که راه می‌روم، راه می‌روم. زمانی که غذا می‌خورم، غذا می‌خورم.» این چند نفر عصبانی شدند و فکر کردند که استاد آنها را جدی نگرفته است. به او گفتند: «تمام این کارها را ما هم انجام می‌دهیم, پس چرا خشنود نیستیم و آرامش نداریم؟» استاد به آنها گفت: «زیرا زمانی که شما دراز می‌کشید به این فکر می‌کنید که باید بلند شوید، زمانی که بلند شدید به این فکر می‌کنید که باید کجا بروید، زمانی که دارید می‌روید به این فکر می‌کنید که چه غذایی بخورید. فکر شما همیشه در جای دیگر است و نه در آنجایی که شما هستید! زمان حال، تقاطع گذشته و آینده است و شما در این تقاطع نیستید بلکه در گذشته و یا آینده هستید. به این علت است که از لحظه‌هایتان، لذت واقعی نمی‌برید زیرا همیشه در جای دیگر سیر می‌کنید و حس می‌کنید زندگی نکرده‌اید و یا نمی‌کنید.»  ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚کریم سیاه آیة الله العظمی سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مشهور به صاحب عروه یک قطعه کفن برای خودشان خریده بودند. در حرم امیرمؤمنان علیه السّلام همۀ قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین(علیه السلام) زیارت عاشورا را با تربت بر اطراف آن نوشته بودند.  ایشان برای صله ارحام عازم یزد می شوند و در این سفر این کفن را با خودشان به یزد می برند. در شب اول ورودشان به یزد، در منزل یکی از دخترانشان استراحت می کنند.   حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) به خواب ایشان آمده و می فرمایند:  یکی از دوستان ما فوت کرده و در مزار یزد منتظر کفن است. ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود.  ایشان بیدار می شود و می خوابد. دوبار دیگر این رؤیا تکرار می شود!  ایشان لباس پوشیده به قبرستان یزد می رود و می بیند شخصی به نام کریم سیاه فوت کرده، او را غسل داده، روی سنگ نهاده، منتظر کفن هستند...  تا ایشان می رسد، می گویند: کفن را آوردند.   مرحوم یزدی از آن ها می پرسد:   شما کی هستید؟!  می گویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم.  مرحوم یزدی می پرسد:   این شخص کیست؟  می گویند: او شخصی به نام کریم سیاه است، یک فرد معمولی! ولی عاشق امام حسین(علیه السلام) بود. در هر کجا مجلسی به نام امام حسین(علیه السلام ) برگزار می شد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم. با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین! حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel