📚ضربه کوچولو
مسافر تاکسی، آهسته روی شونهی راننده زد، چون میخواست ازش یه سوال بپرسه…
راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…
نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…
از جدول کنار خیابون رفت بالا…
نزدیک بود که چپ کنه… اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد…
برای چند ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد…
سکوت سنگینی حکم فرما بود،
تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!
مسافر عذرخواهی کرد و گفت: من نمیدونستم که یه ضربهی کوچولو آنقدر تو رو میترسونه!
راننده جواب داد: واقعا تقصیر تو نیست… امروز اولین روزیه که به عنوان یه رانندهی تاکسی دارم کار میکنم… آخه من ۲۵ سال رانندهی ماشین جنازه کش بودم…!
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🌻يا قَاضِيَ الْحَقِّ
🍃ای که به حق،
به عدل، به داد،
به درستی،
قضاوت میکنی
📓جوشن کبیر
🦋صبحتون بخیر ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 #داستان_کوتاه_آموزنده
پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد. او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.
پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را سرزنش میکردند پدر بزرگ فقط اشک میریخت و هیچ نمیگفت.
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی میکرد. پدر روبه او کرد و گفت: پسرم داری چی درست میکنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید .!.
❣یادمان بماند که:
"زمین گرد است..."
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣خدا چرا حاجت بعضیارو دیرتر میده
👌پاسخشو از امام علی ع بشنو
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 برگزیدههای خداوند...
🌕 رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: خداى تعالى از بین روزها روز جمعه، و از بین ماهها ماه رمضان، و از بین شبها شب قدر را؛ و از بین مردم، انبياء و رسل را؛ و از رسولان مرا برگزید. و از ميان خاندان من علی را برگزيد و او را بر همۀ اوصياء برترى داد و از خاندان على، حسن و حسين را برگزيد؛ و از خاندان حسين اوصيا علیهمالسلام اجمعین را که از قرآن دفاع نمایند؛ از تحريف غاليان، و تفسیر به نفع منحرفان، و تأويل جاهلان؛ و نهمين آنها باطن و ظاهرشان، و قائم آنهاست؛ و او از همه آنها برتر است.
إِنَّ اَللَّه اِختارَ مِن اَلأَيامِ يَوم اَلجمعَة وَ مِن اَلشُّهور شَهر رَمضَان وَ مِن اَلليَالِي لَيلَة اَلقدرِ وَ اِختَار مِن اَلنّاسِ اَلأنبیَاء وَ اَلرُّسل وَ اِختارنِي مِنَ اَلرسلِ وَ اِختارَ مِنّي عَلياً وَ اِختَارَ مِن عَلِي اَلحسن وَ اَلحُسين وَ اِخَتار مِن اَلحسَينِ اَلأوصِياء يَمنعون عَن اَلتّنزِيل تَحرِيف اَلغالِين وَ اِنتحَالَ اَلمبطِلِين وَ تَأوّل اَلجَاهلينَ تَاسِعهم بَاطِنهم ظَاهرهُم قَائِمهم وَ هُو أَفضلُهم
📗بحارالأنوار، ج ۲۵، ص ۳۶۳
📗الغيبة (للنعمانی)، ج ۱، ص ۶۷
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚پول غذای امروز
یکی از غذا خوریهای بین راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود:
شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.
رانندهای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فورا پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوشجان کرد.
بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید که خدمتگزار با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است.
با تعجب گفت:
مگر شما ننوشتهاید که پول غذای امروز را از نوه من خواهید گرفت؟!
خدمتگزار با لبخند جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوهتان خواهیم گرفت، ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#شبــهاے_قدر
نسل جوان دنبال #قهرمان واقعے باشند.
عملیات رمضان ۱۳۶۱☝️🏻
هوای گرم، تابستان_شب قدر
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 «شب بیستوسوم همان لیلة الجهنی است»...
🌕 زراره گوید: از امام علیهالسلام در مورد شبهایی از ماه رمضان که غسل کردن در آنها مستحب است سؤال کردم. فرمود: «شب نوزدهم و شب بیستویکم و شب بیستوسوم.» و فرمود: «شب بیستوسوم همان لیلة الجهنی است» و در حدیث نقل شده است که شخصی به پیامبر صلیالله علیه و آله گفت: «خانهام از مدینه دور است، شبی را مشخص و امر فرما که در آن وارد مدینه شوم»؛ پس پیامبر ورود در شب بیستوسوم را امر فرمود.
عَنْ زُرَارَهًَْ عَنْ أَحَدِهِمَا قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ اللَّیَالِی الَّتِی یُسْتَحَبُ فِیهَا الْغُسْلُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فَقَالَ لَیْلَهًُْ تِسْعَ عَشْرَهًَْ وَ لَیْلَهًُْ إِحْدَی وَ عِشْرِینَ وَ لَیْلَهًُْ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِینَ وَ قَالَ لَیْلَهًُْ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِینَ هِیَ لَیْلَهًُْ الْجُهَنِیِّ وَ حَدِیثُهُ أَنَّهُ قَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ إِنَّ مَنْزِلِی نَاءٍ عَنِ الْمَدِینَهًِْ فَمُرْنِی بِلَیْلَهًٍْ أَدْخُلُ فِیهَا فَأَمَرَهُ بِلَیْلَهًِْ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِین.
📗تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۸، ص۲۵۴
📗تفسیر نورالثقلین، ج ۵، ص ۶۲۶
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
شب قدر
سرنوشت یکسال ما
تعیین می شود
سبحانك يالااله الا انت،
الغوث الغوث خلصنا
من النار يارب
خدايا امشب زيباترين سرنوشت
رابراي عزيزانم مقدر كن
التماس دعا
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🌸به ۲۳ ماه مبارک رمضان خوش آمدید🌸
🌸لطف خداوند نصیب حال تان باد🌸
🌸با آرزوی پنج شنبه ای زیـبـا🌸
🌸و سراسر موفقیت و شادی🌸
💐💐صبحتون بخیر
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 #کنترل_خشم
سيره امام سجاد عليه السلام
يكى از اقوام امام سجاد عليه السلام ، نزد حضرتش آمد و شروع به ناسزا گفتن كرد. حضرت در جواب او چيزى نفرمودند چون از مجلس آن شخص برفت ،
حضرت به اهل مجلس خود فرمود: شنيديد آنچه را كه اين شخص گفت الان دوست دارم كه با من بياييد و برويم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنويد.
آنان گفتند: ما همراه شما مى آييم و دوست داشتيم كه جواب او را مى دادى . حضرت حركت كردند و اين آيه شريفه را مى خواندند: ((آنان كه خشم خود را فرو نشانند و از بدى مردم در گذرند (نيكو كارند) و خدا دوستدار نكوكاران است .))
راوى اين قضيه گفت : ما از خواندن اين آيه فهميديم كه حضرت به او خوبى خواهد كرد.
پس حضرت آمدند تا منزل آن شخص و او را صدا زدند و فرمودند كه به او بگويند على بن الحسين عليه السلام است .
چون آن شخص شنيد كه حضرت آمده ، گمان كرد حضرت براى جواب گوئى دشنام آمده است !
حضرت تا او را ديدند فرمودند: اى برادر تو نزدم آمدى و مطالبى ناگوار و بد گفتى ، اگر آنچه گفتى از بدى در من است از خداوند مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر آنچه گفتى در من نيست ، خداوند ترا بيامرزد.
آن شخص چون چنين شنيد ميان ديدگان حضرت را بوسيد و گفت : آنچه من گفتم در تو نيست ، و من به اين بدى ها سزاوارترم .
📘کتاب 100موضوع500داستان
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
دلم یک خانه ی قدیمی میخواهد با شیشه های مثلثی رنگی، که موقع عبور آفتاب نور را هزار تکه کنند و هی رنگ بپاشند توی اتاق...
یک حوض آبی ِ کاشی کاری شده هم برای وسط حیاط میخواهم، پر از ماهی قرمز های گلی که با جنب و جوش توی آب قل بخورند و به خانه نشاط ببخشند... یک بوته ی یاس میخواهم که میان باغچه بکارمش؛ تابستان که شد، نزدیک غروب کمی آب بپاشم کف حیاط؛ قالی پهن کنم روی سنگفرش های نم دار و همینطور که عطر یاس را نفس میکشم، از مسجد کوچک محل صدای اذان بپیچد توی گوشم... اصلا باغچه را پر میکنم از بوته های گل محمدی و رز سرخ؛ هم جلوه دارد و هم خوش عطر است؛ چندتایی هم نرگس و زنبق میانشان می کارم... فقط باید حواسم باشد شمعدانی ها ناخواسته از باغچه ام سر در نیاورند که شوق خانه ی قدیمی برایم زهر میشود؛ آخر میدانی، او عاشق گل های شمعدانی بود و در باغچه ی جلوی پنجره اتاقش چندتایی از آن نگه می داشت...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel