eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
37.8هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
6.8هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 📚حکایت توپ رنگی! با چشمانی تار که اشک جلوی آنها را گرفته بود، به اطراف نگاه می ‏کرد. از وقتی که به هوای گرفتن توپ رنگی به دنبال دوستش به راه افتاده بود پدرش را گم کرده بود. نمی ‏دانست چه کار کند؛گیج و سرگردان به شلوغی پارک که نگاه می ‏کرد. صدای همهمه و جیغ بچه ‏ها وحشت او را بیشتر می ‏کرد. انگار، دل کوچکش در این مدتِ کم برای پدرش به اندازه ‏ی یک دنیا تنگ شده بود. به خودش قول داده بود که اگر پدرش را پیدا کند، دیگر دستش را رها نکند و به هوای توپ رنگی از او جدا نشود. پیرمرد مهربانی او را پریشان و ناراحت دید. به او نزدیک شد و دست نوازش بر روی سرش کشید و از او پرسید: پدر و مادرت کجا هستند؟ هنگامی که با سکوت او مواجه شد، فهمید که پسرک گم شده است. دستش را گرفت و به سوی نگهبان پارک برد. مردی کنار نگهبان ایستاده بود. ناگهان پسرک دست پیرمرد را رها کرد و به سمت پدرش دوید. بوی خوش امنیت، محبت و از همه زیباتر بوی خوش پدر را حس کرد. 🌹یا صاحب الزمان! از وقتی به هوای توپ ‏های رنگی دنیا شما را گم کرده ‏ایم، گیج و سرگردان و وحشت زده ‏ایم! دل کوچک مان در این مدت به اندازه ‏ی یک دنیا برای شما تنگ شده! اگر شما را پیدا کنیم، قول می ‏دهیم دستمان را از دامن شما جدا نکنیم! یا صاحب الزمان! این روزهای تلخ غیبت و غربت و یتیمی، در میان مردم چشم چشم می ‏کنیم تا شما را بیابیم! منتظریم تا یکی بیاید و دستمان را بگیرد و بگذارد توی دست شما، تا بوی خوش امنیت و محبت و از همه زیباتر، بوی خوش پدریِ شما را حس کنیم! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🌸زندگی را ... گر توانستی به کام یکنفر شیرین‌کنی 🌸یاتوانستی زمین تشنه‌ای را سرخوش از باران کنی ... 🌸گر توانستی تو یک مرغ گرفتار از قفس بیرون کنی ... 🌸یا توانستی که دیوار اسارت از بنا ویران کنی ... 🌸گر توانستی به خوان رنگی‌ ات یک رهگذر مهمان کنی ... 🌸یا توانستی بدون حاجتی هم ذکر آن یزدان کنی ... 🌸گر توانستی لباس بی ریای عاشقی بر تن کنی ... 🌸میتوانی آن زمان فریاد انسان بودنت را بر سر هر کوی و هر برزن زنی ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌
‌ 📚 داستان کوتاه یک غذا خوری بین راهی بر سردر ورودی اش با خط درشت نوشته بود: «شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آنرا از نوه ی شما دریافت ‌خواهیم کرد» راننده ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فورا " پارک کرد و وارد رستوران شد و ناهار مفصلی را سفارش داد و نوش جان کرد. بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود. ولی دید پیش خدمت با صورت حسابی بلند و بالا جلویش سبز شده است ... با تعجب پرسید: «مگر شما ننوشته اید پو ل غذا را از نوه ی من خواهید گرفت؟» پیش خدمت با خنده جواب داد:«چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت ولی این صورت حساب مربوط به پدر بزرگ مرحوم شماست.» نتيجه اخلاقی : ممکن است ما کارهایی را انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند ... انتخاب ها را جدی بگیریم در قبال آیندگان مسئولیم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🍂 مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها از این نابسامانی بسیار غمگین بودند تا اینکه قورباغه ها علیه مارها به لک‌لک ها شکایت کردند. لک‌لک ها تعدادی از مارها را خوردند و بقیه را هم تارومار کردند و قورباغه ها از این حمایت شادمان شدند. طولی نکشید که لک‌لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها! قورباغه ها ناگهان دچار اختلاف دیدگاه شدند. عده ای از آنها با لک‌لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند ... مارها بازگشتند ولی این بار هم پای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند. حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که انگار برای خورده شدن به دنیا آمده اند. ولی تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است. اینکه نمیدانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان ...!؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
پسر ملانصرالدین از او پرسید: پدر، فقر چند روز طول می‌کشد؟ ملا گفت: چهل روز پسرم. پسرش گفت: بعد از چهل روز ثروتمند می‌شویم؟ ملا جواب داد: نه پسرم، عادت می‌کنیم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ ❥↬ @bohlool_aghel
❄️وزن دانه برف روزی گربه ای از جغد پیری درباره وزن دانه ی برف سوال کرد. جغد جواب داد: وزنش چیزی بیشتر از هیچ چیز است! جغد در ادامه گفت: روزی به هنگام بارش برف روی شاخه ای از صنوبر نشسته بودم و در حال استراحت، دانه های برف را که یک به یک روی شاخه می نشستند، می شمردم. به رقم دقیق 3.471.952 که رسیدم دانه برف دیگری روی شاخه نشست و ترق ... شاخه درخت ناگهان شکست!! و من و برف هایی که روی شاخه بودیم در هوا معلق شدیم و بر زمین افتادیم. آره عزیزم، وزن یک دانه برف، چیزی بیشتر از هیچ چیز است! به سنگتراش نگاه کنید که روی سنگ ضربه می زند. شاید صد بار ضربه ها روی سنگ فرود بیاید، بدون اینکه حاصلی داشته باشد، اما در ضربه صد و یکمی نصف می شود. در حقیقت این آخرین ضربه نیست که سنگ را دو نیم می کند، بلکه این امر نتیجه تلاشی است که از ابتدا صورت میگیرد!!! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌸سلام بر نگاه‌هایی که 🌸🌾صداقت زینت‌شان است 🌾🌸سلام بـر مهر آدمی که 🌸🌾بالاترین سرمایه است 🌾🌸سلام به شما یاران پر مهر 🌸🌾صبحتون بخیر و شـادی 🌾🌸امروزتـون سـراسـر 🌸🌾خـوشی و خـوشبختی 🌾🌸صبح قشنگ آدینه تون بخیر ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🌸گلدان‌های لبخند را 💕در حیاط چهره بگذارید 🌸چشم‌های عاشق‌تان را آب بزنید 💕پلک‌های خسته را جارو کنید 🌸نان تازه‌ای از سر کوچه نشاط بگیرید 💕هر صبح، 🌸بنشینید عشق بخورید 💕و عشق بنوشید 🌸و به خداوند و همه سلام بگوئید 💕و سلام بشنوید ... 🌸ســــلام صبحتون بخیر 💕آدینه تون شاد و زیبـا ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فرقی نمی کند آغازِ هفته باشد یا پایانش... صبح باشد یا شب... بذر امید؛ نه وقت می شناسد نه موقعیت هر وقت بکاری، شبیه لوبیای سحر آمیز، با اولین طلوع آفتاب خواستن، جوانه میزند و تا آسمان موفقیت و توانستن، اوج می گیرد هرگز نا امید نباش نا امیدی، تیشه ی بی رحمی ست به جان ریشه ی شعور و خوشبختی ات پس تا دیر نشده، بذر جادویی امیدت را بکار، و معجزه هایت را درو کن... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
4_5841471499009002320.mp3
6.93M
🎧 📕 جوجه اردک زشت درون ✍🏻 🎙 راوی ترجمه قسمت : هفتم (آخر) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
میگم خیلی زشته ڪه ڪانال ☝️🏻 امام ( عج ) خالی بمونه ها اگه بیای تو این ممڪنه تمام ڪانالای دیگه ای ڪه داری رو ڪنی به عشـــق امام زمان بزن روی لینڪ↓ https://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed
چند شب پيش عنکبوتی را كه گوشه ي اتاق خوابم تار تنيده بود ديدم. خیلی آرام حركت ميكرد گويی مدت ها بود كه آنجا گير كرده بود و نمی‌توانست برای خودش غذايی پيدا كند. با لحنی آرام و مهربان به او گفتم: "نگران نباش كوچولو الان از اينجا نجاتت ميدهم." يك دستمال کاغذی در دست گرفتم و سعی كردم به آرامی عنكبوت را بلند كنم و در باغچه‌ی خانه مان بگذارمش. اما مطمئنم كه آن عنكبوت بيچاره خيال كرد من ميخواهم به او حمله كنم چون فرار كرد و لابه‌لای تارهايش پنهان شد. به او گفتم: "قول ميدهم به تو ؟آسيبی نزنم". سپس سعی كردم او را بلند كنم. عنكبوت دوباره از دستم فرار كرد و با سرعت تمام مثل يك توپ جمع شد و سعی كرد لابه‌لای تارهايش پنهان شود. ناگهان متوجه شدم كه عنكبوت هيچ حركتي نميكند. از نزديك به او نگاه كردم و ديدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد كه خودش را كشته است. بسيارغمگين شدم. عنكبوت را بيرون بردم و داخل باغچه كنار يك بوته گل سرخ گذاشتم. به نرمي زير لب زمزمه كردم :" من نميخواستم به تو صدمه‌ای بزنم می‌خواستم نجاتت بدهم متاسفم كه اين را نفهميدی." درست در همان لحظه فكری به ذهنم خطور كرد. از خودم پرسيدم آيا اين همان احساسی نيست كه خداوند نسبت به من و تمامی بندگانش دارد؟! از اينكه شاهد دست و پا زدن و درد ها و رنج‌های ماست آزرده ميشود و ميخواهد مداخله كند و به ما كمك كند و ما را از خطر دور كند اما مقاومت ميكنيم و دست و پا ميزنيم و داد و فرياد سر ميدهيم كه: كه چرا اينقدر ما را مجبور ميکنی كه تغيير كنيم؟ شايد هر كدام از ما مثل همان عنكبوت كوچك هستيم كه تلاش ديگران را برای نجات خودمان تلقی ميكنيم و متوجه نيستيم كه اگر تسليم خدا شده بوديم و اينقدر دست و پا نميزديم تا چند لحظه‌ی ديگر خود را در باغچه اي زيبا مي ديديم. 👤باربارا دی‌آنجلس ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel