📚غریب افتادیم
غریب افتادیم بین آدمهایی که برایشان می مردیم و هیچ وقت برایمان تب هم نکردند، آدمهایی که بودنشان، فقط دلخوشی حضورشان به اندازه ی تمام دنیا می ارزید، دلمان خوش بود به همین بودنشان...
آدم ها می آیند و می روند و فقط می ماند خاطراتشان که گاهی بیخ گلوی آدم را می گیرد و فشار می دهد و بعد تو می مانی و زمان و امید به روزی که دل بکنی و فراموش کنی خودش را، خاطراتش را غافل از اینکه دلی که وصل شد کنده نمی شود به این آسانی، دلی که دوخته شد به جایی شکافته نمیشود به این راحتی.
این یک حقیقت است، بزرگترها دروغ می گویند که زمان چاره کار است، جان می کنی و دل نمی کنی.خودت را آماده کن برای دلی که کنده نمی شود، ولش کن دلت را به حال خودش بگذار، کم کم آرام می گیرد،عیبی ندارد تحملش کن ،مدارا کن با دل، و آدمی را که رهایت کرده به باد بسپار، یادش را، خاطراتش را هم...
فقط حواست به خودت باشد آدمی که برای خودش بشکند دیگر بند زده نمی شود، باید از نو ساختش...
مریم سمیع زادگان
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 دست خدا را بگیر تا دنیا را فتح کنی
وقتی ردپای خدا را در زندگی پيدا كردم، فهميدم میتوانم پاهايم را از گليمم درازتر كنم و خواستههايم از قد خودم بزرگتر باشند.
وقتی لبخند خدا را ميان دعاهايم ديدم، «ترس» برايم معنايش را از دست داد و جايش را «ايمان» پر كرد.
هنوز از ياد نبردهام چه گلههايی كردم برای سختی راه، و خدا چگونه مرا به بالای كوه هدايت كرد.
و فراموش نكردهام كه چه نااميدانه در پی جرعهای آب بودم و خداوند چگونه سيرابم كرد.
وعده خدا اين است: «دستانت را به من بده تا فتح كنی دنيا را و ممكن كنی ناممكنها را و بهدست بیاوری دستنيافتنیها را.»
🔻 پس خود را به خدا بسپار تا:
▫️بيداریات آرام شود چون خواب؛
▫️و خوابت شيرين شود چون رويا؛
▫️و روياهايت قابللمس شوند چون واقعيت؛
▫️و واقعیتهای زندگیات زيبا شوند چون آرامش؛
▫️و آرامشت از جنس عشق شود چون خدا؛
▫️و خدا همراهت شود مثل همیشه.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
13.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چرا خدا حاجت بعضی ها رو دیر میده
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 ارزش معرفی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
امام سجاد (علیه السلام) فرمودند:
موسی (عَلَیهِ السَّلامُ) عرضه داشت:
پروردگارا این بنده آبِق و فراری وگریزپا کیست؟
خطاب رسید: آن بنده ای عاصی و مُتمرِّد و سرکش است که از فرمان من سرپیچی و عصیان می کند .
موسی (عَلَیهِ السَّلامُ) عرض کرد : پس آن کسی که از آستان و بارگاه باعظمت تو به گمراهی و بیراهه رفته است کیست ؟! آن گمراه چه کسی است؟!
خداوند متعال فرمود: او کسی است که امام زمانش را نشناسد در حالی که تو او را برایش معرفی می کنی و می شناسانی و یا اینکه پس از شناختش از او غائب است و از حضور ظاهری و یا باطنی او بهره نمی برد (ولی تو وی را به امام زمانش نزدیک می کنی تا از او بهره مند گردد ) ...
📚بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام با ترجمه فارسی -- مجلد ۲، صفحه ۴
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 لخت شدن عرق خور
جلو ی ایت الله بروجردی (ره)
استاد مسعود عـــالے
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 حکایت پند آموز (عاقبت رباخواري)
آقا سید مهدی کشفی که از یاران مخصوص میرزا جواد نقل می کرد: شبی توی خانه خوابیده بودم ، دیدم که صدای ناله ی سوزناکی از حیاط می آید.
از بس شدید و سوزناک بود ، هراسان ازخواب برخاستم که چه خبر است؟
رفتم در را باز کردم، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکی است یک کاروانسرای بزرگی است و دور تا دورش حجره می باشد
و صدا از یک حجره می آید..
دویدم پشت حجره هرکار کردم در باز نشد.
از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است!
دیدم یکی از رفقای ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف کمر انسان، سنگ آسیاب روی او چیده اند.
و یک شخص بد هیبت از آن بالا ، توی حلقوم دهان او چیزهایی میریزد.
ناراحت شدم ، هرچه کردم در باز نشد
هرچه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما این طور میکنی !
اصلا نگفت : تو کی هستی؟
این قدر ایستادم که خسته شدم برگشتم آمدم توی رختخواب ولی خواب از سرم بکلی پرید
نشستم تا صبح شد
حال نماز خواندن نداشتم . رفتم در خانه میرزا جواد آقا و محکم در زدم
میرزا جواد آقا از پشت در گفت چه خبره ؟ چه خبره ؟ حالا یه چیزی بهت نشون دادند نباید که اینطوری کنی؟ !
گفتم من همچو چیزی دیدم.
گفت بله ، شما مقامی پیدا کرده اید.
این مکاشفه است.
آن رفیق بازاری شما رباخوار بود و در آن ساعت داشت نزع روح (روح از بدنش کنده ) می شد. من تاریخ برداشتم . بعد خبر آمد که آن رفیق ما در همان ساعت فوت کرده است...
📘کتاب شرح حال آیت اللّه العظمى اراکى,ص 299.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
بـه عقب بنگریـد و خدا را
شکر کنید. بـه جلو بنگـرید
و بــه خـدا #اعتماد کنیــد
خداوند درهایی را میبندد
کــه هیــچ کــس قــادر بـه
گشودن آنها نیست
و درهـایی را بـاز می کنـد
کــه هیـچ کـس قــادر بــه
بستنش نیست
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 قوى ترين انسان
روزى پيامبر اسلام از محلى مى گذشت ، مشاهده كرد گروهى از جوانان سرگرم مسابقه وزنه بردارى هستند. آنجا سنگ بزرگى بود كه هر كدام آن را به قدرى توانايى خود بلند مى كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: چه مى كنيد؟ گفتند:
- زورآزمايى مى كنيم تا بدانيم كدام يك از ما نيرومندتر است ؟ فرمود: مايليد من بگويم كدامتان از همه قويتر و زورمندتر است ؟
عرض كردند: بلى ! يا رسول الله صلى الله عليه و آله . چه بهتر كه پيامبر سلام بگويد چه كسى از همه قويتر است ؟ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
از همه نيرومندتر كسى است كه هرگاه از چيزى خوشش آمد علاقه به آن چيز او را به گناه و خلاف حق وادار نكند و هرگاه عصبانى شد طوفان خشم او را از مدار حق خارج نكند. كلمه اى دروغ يا دشنام بر زبان نياورد و هرگاه قدرتمند گشت به زياده از اندازه حق خود دست درازى نكند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بدگویی از دیگران ...!
🌸امام صادق(ع) : غیبت كردن بر هر مسلمانی حرام است. غیبت مانند آتشی كه هیزم را با حرص و وَلع میخورد حَسنات انسان را به كلی از بین میبرد .
📙 مستدرك ، ج ٩ ، ص ١١٧ .
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
❤️ داستان کوتاه
میگویند آقا محمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه با اسبش میتاخته تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین میشده.
بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، زنگولهای آویزان میکرده. در نهایت هم رهایش میکرده. تا اینجای داستان مشکلی نیست. درست است روباه مسافت، زیادی را دَویده، وحشت کرده، خسته هم شده، اما زنده و سالم است.
هم جانش را دارد، هم دُمش را. پوستش هم سر جای خودش است. میماند فقط آن زنگوله!... از اینجای داستان، روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا میکند. دیگر نمیتواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری میدهد.
بنابراین «گرسنه» میماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد، پس «تنها» میماند. از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را هم «آشفته» میکند، «آرامش» اش را به هم میزند و در نهايت از گرسنگي و انزوا ميميرد.
دقیقا این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد. دنبال خودش میکند، خودش را اسیر توهماتش میکند. زنگولهای از افکار منفی، دور گردنش قلاده میکند. بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست.
برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای تکان دادن پشت سر هم یک زنگوله...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آغاز خیانت
دکتر_انوشه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
ماهی سرنوشت
صبح تازه شروع شده بود، مرد جوان سوار بر اسب شد تا به بازار شهر برود، در بین راه و کنار رودخانه پیرمردی را دید که نشسته است، از اسب پایین آمد و به سمت آن پیرمرد رفت، سلام کرد و به پیرمرد گفت: غریبه هستی؟
من شمارا هرگز این حوالی ندیده ام، اگر کمکی از دستم بر میاید بگو، پیرمرد گفت: فقط گرسنه ام ، مرد دستش را داخل بقچه ی که همراه داشت کرد و مقداری نان و پنیر و سبزی به پیرمرد داد و کنار او نشست.
پیرمرد بعد از خوردن صبحانه ی تعارفی، به مرد گفت: تو از آنچه در بقچه داشتی به من بخشیدی و من نیز از آنچه در بقچه دارم به تو خواهم بخشید.
مرد گفت: ای پیرمرد مرا شرمنده نکن ای کاش که طعامی ارزشمند همراه خود داشتم و از آن به تو میدادم.
پیرمرد تُنگ شیشه ای را از بقچه اش بیرون آورد و روبروی مرد گذاشت، دستش را در آب رودخانه برد و چهار عدد ماهی زیبا بیرون آورد و در ظرف ریخت، مرد متعجب نگاه میکرد که چگونه بدون تور و قلاب توانست این کار را انجام دهد.
در این فکر بود که پیرمرد دستش را روی دست مرد جوان زد و گفت: این ماهی بزرگ تو هستی و ماهی کوچکتر همسرت و آن دو ماهی کوچک پسران تو اند.
دوست داری بدانی که کدام از شما زودتر خواهید مُرد، مرد اول از حرف پیرمرد ناراحت شد ولی بعد کنجکاو شد تا ببیند نتیجه ی کار چیست و علی رغم میلش قبول کرد، پیرمرد دستش را روی تُنگ شیشه ای گذاشت و گفت هر زمان که دستم را بردارم یکی از ماهی ها خواهد مُرد نگاه کن تا ببینی اول نوبت کدام ماهی خواهد شد، تمام وجود مرد را نگرانی فراگرفت، صدای طپش قلبش از بیرون سینه شنیده میشد، ناگهان پیرمرد دستش را به آرامی از روی ظرف برداشت و هر دو دیدند که ماهی بزرگ دیگر حرکت نمیکند و مُرده است.
مرد بی آنکه چیزی بگوید لبخندی زد و به سمت اسب رفت و با خوشحالی سوار شد، پیرمرد گفت آیا نمیخواهی از سرنوشت بقیه ی اعضای خانواده ات با خبر شوی، مرد لگام اسب رو کشید و گفت بهترین هدیه را از تو گرفتم، همین که میدانم داغ همسر و فرزندانم را نخواهم دید برای من کافیست.
از این پس زندگی برایم زیباتر خواهد بود، مرد اسب را تازاند و رفت.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel