فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نابود کردن حریم ها با شوخی های نادرست
#دکتر_انوشه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 جریان روغن ریخته را نذر امامزاده کرده !
در مورد خسیسی و گدا صفتی بعضی پولداران گفته می شود . آورده اند كه ...
روزی روزگاری یك آدم مالدار و ثروتمند كه از همه رقم ملك و اموال داشت ولی خسیس و گداصفت بود ، در یك آبادی زندگی می كرد .
دیگر اهالی این آبادی ، با اینكه وضع مالی خوبی نداشتند ، در كارهای خیر ، مانند ساختن مسجد امامزاده و غیره شركت می كردند و هر كدام مبالغی خرج می كردند و یكدفعه تمامی اهالی برای ساختن یك امامزاده پیش قدم شدند .
از پول اهالی ساختمان امامزاده به نصف رسیده بود . اما چون قدرت مالی آنها كفاف نمی داد نتوانستند كار را به اتمام برسانند .
متولی امامزاده به سراغ شخص پولدار رفت و تقاضای كمك كرد . او قول داد كه باشد همین روزها سهمیه خودم را می پردازم ، متولی هم خوشحال و خندان رفت ، بنا و عمله ای پیدا كرد و این مژده را هم به اهل محل داد .
مردم می گفتند : خدا كند بلكه این امامزاده ساخته شود و نیمه كاره نماند . بعضی ها می گفتند : اگر بدهد درست و حسابی می دهد ، هم ساختمان امامزاده درست می شود و هم یك تعمیری از حمام آبادی می شود خلاصه ، هر كس درباره او حرفی می زد .
❌ ادامه در پست های بعدی...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
19.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 داستان ضرب المثل
دم روباه از زرنگی به دام می افتد
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
بهلول عاقل | داستان کوتاه
🔴 جریان روغن ریخته را نذر امامزاده کرده ! در مورد خسیسی و گدا صفتی بعضی پولداران گفته می شود . آو
در یكی از روزها كه متولی و بنا و كارگران امامزاده به انتظار ایستاده بودند ( مردك خسیس چند تا از قاطرهایش را پوست و روغن بار كرده بود كه به تجارت و مسافرت برود . ) اتفاقاً گذارش از مقابل امامزاده بود .
ناگهان یكی از قاطرهایش به سوراخ موشی رفت و به زمین خورد و یكی از پوستهای روغن پاره شد .
آن مرد فوراً زرنگی كرد . پوست را جمع كرد ولی كمی روغن آن به زمین ریخت پیش خودش گفت : این روغن حیف است اینجا بماند .
این طرف و آن طرف را نگاه كرد و متولی امامزاده را دید آنها را صدا كرد .
متولی بیچاره به كارگرها گفت : دست به كار شوید كه ارباب پول آورده و دوان دوان پیش ارباب آمده و سلامی كرد و گفت : خدا عز و عزت ارباب را زیاد كند گفتم : بناها دست بكار شوند .
مرد خسیس با خونسردی گفت : ببین آنجا قاطرم به زمین خورده و یكی از پوستهای روغن پاره شده است و مقداری روغن ریخته ، برو آنها را جمع كن و خرج امامزاده كن .
این هم سهمیه من برای امامزاده ! متولی نگاه كرد و دید خاك فقط كمی چرب شده است بدون اینكه جوابی بدهد پشیمان و ناراحت برگشت و بقیه پرسیدند : پس پول چطور شد ؟
متولی گفت : ای بابا ول كنید ، بس كه دویدم و پدرم را دیدم ، یارو روغن ریخته را نذر امامزاده کرده است!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
مقایسه دبی و کیش؛ فردای یک باران شدید
در عرض چند ساعت آبگرفتگی کیش جمع و جور شد ولی ببینید الگوی توسعه امارات رو که همچنان آبگرفتگی و سیل داخلش ادامه داره!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ماجرای آموزنده ای از زندگی کرم خاکی ...
#دکتر_انوشه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔥نفرین پدر
امام حسن علیه السلام همراه پدر ارجمندش علی علیه السلام برای طواف به مسجدالحرام رفتند ، نیمه های شب بود ، ناگاه شنیدند شخصی در کنار کعبه به سوز و گداز خاصی مناجات می کند ، امام علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام فرمود : پیش او برو و به او بگو نزد من بیاید . امام حسن علیه السلام پیش آن شخص رفت ، دید جوانی است بسیار مضطرب و هراسان ، که سرگرم دعا و راز و نیاز با خدای بزرگ است به او گفت : امیرمؤ منان ، پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گوید نزد من بیا .
آن جوان با شور و اشتیاق وافر برخاست و به حضور علی علیه السلام آمد ، حضرت به او فرمود : حاجت تو چیست که این گونه خدا را می خوانی ؟
عرض کرد : من جوانی بودم بسیار عیاش و گنهکار ، پدرم مرا از گناه و آلودگی نهی می کرد ولی من به حرف او گوش نمی دادم ، بلکه بیشتر گناه می کردم تا اینکه روزی پدرم مرا در حال گناه دید ، باز مرا نهی کرد ، ناراحت شدم ، چوبی برداشتم او را طوری زدم که به زمین افتاد ، در نتیجه مرا نفرین کرد ، نصف بدنم فلج شده (و با دست لباس را عقب زد و قسمت فلج شده بدنش را به امام علیه السلام نشان داد)
از آن به بعد خیلی پشیمان شدم ، نزد پدرم رفتم با خواهش و گریه و زاری ، از او معذرت خواستم ، و از او خواستم که برای نجاتم دعا کند ، او حاضر شد که با هم برویم در همان مکانی که مرا نفرین کرد ، در حقم دعا کند تا خوب شوم ، با هم به طرف مکه رهسپار بودیم ، پدرم سوار شتری بود ، که در بیابان مرغی از پشت سر ، شتر را رم داد و پدرم از روی شتر بر روی زمین افتاد ، تا به بالینش رسیدیم از دنیا رفته بود ، همانجا دفنش کردم و اینک خود تنها به اینجا برای دعا آمده ام .
حضرت فرمود : از اینکه پدرت با توبه طرف کعبه آمد تا دعا کند تو شفا یابی معلوم می شود ، از تو راضی شده است ، اینک من در حق تو دعا می کنم .
آنگاه امام علیه السلام دست به دعا بلند کرد و سپس دستهای مبارکش را به بدان آن جوان کشید ، جوان در دم شفا یافت . و بعد علی علیه السلام به فرزندان توصیه کرد به پدر و مادر خود نیکی کنند .
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 "افسار شتر بر دم خر بستن!"
نقل است ساربانی در آخر عمر خود،
شترش را صدا میزند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از شتر حلالیت میطلبد. یکایک آزار و اذیتهایی که بر شتر بیچاره روا داشته را نام میبرد.
از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن، غدا ندادن، بار اضافه زدن و...
همه را بر میشمرد و میپرسد آیا با این وجود مرا حلال میکنی؟
شتر در جواب میگوید همه اینها را که گفتی حلال میکنم، اما یکبار با من کاری کردی که هرگز نمیتوانم از تو درگذرم و تو را ببخشم.
ساربان پرسید آن چه کاری بود؟
شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی.
من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیتها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید!
ضربالمثل معروف "افسار شتر بر دم خر بستن" اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است و اینکه افرادی بدون داشتن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط متصدی پست و مقامی شوند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🛕"داستان قلعه زنان وفادار"
در شهر وینسبرگ آلمان قلعه ای وجود دارد به نام زنان وفادار که داستان جالبی دارد و مردم آنجا با افتخار آنرا تعریف میکنند !
در سال 1140 میلادی شاه کنراد سوم شهر وینسبرگ را تسخیر میکند و مردم به این قلعه پناه میبرند و فرمانده دشمن پیام میدهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان و بچهها از قلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترین دارایی خودشان را هم بردارند و بروند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند.
قیافه فرمانده دیدنی بود وقتی دید هر زنی شوهر خودش را کول کرده و دارد از قلعه خارج میشود...! زنان مجرد هم پدر یا برادرشان را حمل میکردند، شاه خندهاش میگیرد، اما خلف وعده نمیکند و اجازه میدهد بروند
و این قلعه از آنزمان تا به امروز به نام "قلعه زنان وفادار" شناخته میشود !
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 پند طلایی
«و آن کس که به پدر و مادر خود، آنگاه که او را به پذیرش رستاخیز فراخواندند، گفت اُف بر شما... اینان کسانیاند که آن سخن (وعده عذاب) درباره آنان به حقیقت پیوست. در حالی که در میان امتهایی از جنیان و آدمیان هستند که پیش از آنان در گذشتند. قطعا اینان زیانکارند»
این آیه تنها درباره فرزندان کفرپیشه نیست، بلکه محور آن، نکوهش اهانت و تحقیر والدین است، چنانچه که خدا در آیهای دیگر، این کار را نکوهیده و فرموده است: «... فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا ...» (آیه 23 سوره «اسراء») «و ... به آنان کلمهای ناخوشایند مگوی و با آنان پرخاشگری مکن»
رسول خدا(ص) نیز فرمود:
"از ستم بر والدین بپرهیزید، زیرا بوی بهشت از راهی هزار ساله به مشام میرسد؛ ولی عاق والدین... آن را نمییابد."
امام صادق(ع) فرمود:
"پایینترین مرتبه عاق والدین شدن، افّ گفتن به آنها است. اگر خدا چیزی کمتر از اُف گفتن نشان میداشت، از آن نهی میکرد."
همچنین فرمود:
"هرکس به والدین خود در حالی که به او ستم کردهاند خشمگینانه بنگرد خدا نمازش را نمیپذیرد"
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
❤️ نوستالژی چرخ و فلکی
وقتی به لحظه های قشنگ دوران کودکیم فکر میکنم بعضی از خاطره های اون دوران هست که هیچ وقت از ذهنم بیرون نمیره.خیلی از این خاطره ها و بازی های بچه گانه تو ذهنم هک شدند و با گذشت زمان قشنگی هاست که بهش اضافه میشه.
وقتی از خیابون قدیمیمون میگذشتم چیزی رو بعد از سالها دیدم که شاید خیلی از اون روزای قشنگو تداعی کرد.
تو راه باریکه های کودکی ذهنم تمام شوق وذوق کودکانه من ختم میشد به چرخ وفلک های موشکی که هر وقت آقای چرخ و فلکی از محلمون میگذشت با ذوق و شوق در حالی که یه سکه پنج تومانی زرد رنگ تو دستم بود از خونه بیرون می اومدم و به طرف آقای چرخ و فلکی می دویدم.
تمام لذت... تو مرحله ای بود که می رفتم و می رسیدم به قله چرخ وفلک واز اون بالا همه آدمارو یه جور دیگه میدیدم. تمام ذوق و خنده های کودکانه به این بود که از اون بالا سرتو خم کنی و به آسمون و ابراش نگاه کنی..... یادمه همیشه از آقای چرخ و فلکی می خواستم که تند تر بچرخونه.
بعضی وقته هم ازش میخواستم ته چند دور بیشتر چرخ بخورم اونم همیشه به خواستم جواب مثبت میداد.بماند که به خاطر تند ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel